یکی از بهترین انواع تفریحات انجام دادن کارهای غیرممکن است. “والت دیزنی”
خلاصه کتاب 21 درس برای قرن بیست و یکم : نوشته: یووال نوح هراری
معرفی و خلاصه کتاب 21 درس برای قرن بیست و یکم : نوشته: یووال نوح هراری
کتاب «۲۱ درس برای قرن ۲۱ام» که سال ۲۰۱۸ منتشر شد، یه تحقیق فوقالعاده جذاب درباره مهمترین مشکلات تمدنهای بشریه. بشر هر روز بیشتر و بیشتر وارد قلمرو ناشناخته تکنولوژی و اجتماع میشه. این کتاب با استفاده از مثالهای خیلی خوبی که در حال حاضر توی این زمینه هست به شما نشون میده که توی این قرن که همه چیز دائما در حال تغییره، چجوری میتونیم به بهترین شکل ممکن پیش بریم. با ما همراه باشید.
آینده خودتونو توی قرن بیست و یکم تضمین کنید!
توی این عصر که پر از تغییرات مختلفه و آیندش اصلا مشخص نیست، دولت و مردم هم همچنان دارن با مشکلات تکنولوژی، سیاسی و اجتماعی مختص قرن بیست و یکم، دست و پنجه نرم میکنن.
اما چجوری باید با پدیده دنیای مدرن، مثل کامپیوترای هوشمند ترسناک، جهانی شدن همه چیز و همه گیری اخبارای الکی و چرت و پرت کنار بیایم و بهشون واکنش نشون بدیم؟ از طرف دیگه، خطر تروریسم چی؟ باید یه کاری براش بکنیم یا یه نفس عمیق بکشیم و آرامشمونو به هم نریزیم؟
ما امروز توی این کتاب جواب این سوال و خیلی از سوالای دیگهای که ممکنه ذهن شما رو به خودش مشغول کرده باشه بهتون میدیم. شما با این کتاب یاد میگیرید که چجوری با تغییر رویکردتون نسبت به آموزش، آینده بچههاتونو توی این قرن تضمین کنید.
یاد میگیرید که رباتها و اتوماتیکسازی دقیقا چه معنی میدن و چرا مسئله مهاجرت، اروپای قرن ۲۱ام رو تهدید میکنه؟
نویسنده این کتاب، «یوال نوح هراری» چند درس مهم رو توی این کتاب قرار داده که به شما کمک میکنه تا به بهترین شیوه ممکن با این عصر جالب، کنار بیاید.
امروز شش تا از مهمترین نکاتش رو در اختیارتون قرار میدیم. پس میریم که با هم این نکات رو یاد بگیریم:
- چجوری به وجود اومدن اختلال در تکنولوژی منجر به «برگزیت» (Brexit) شد؟
- چرا باید بیشتر از تروریستا از ماشینا بترسیم؟
- چرا باید
- هر چقدر که میتونیم اطلاعات کمتری به بچههامون بدیم؟
فناوری کامپیوتر داره سیستمای مالی، اقتصادی و سیاسی ما رو خراب میکنه
در طول قرن بیستم، سه ایدئولوژی سیاسی متفاوت راجع به برتری کمونیسم، فاشیسم و لیبرالیسم با هم رقابت میکردن. اما بیاید سریع بریم سراغ اواخر قرن بیستم.
اونجا جایی بود که لیبرالیسم که هدفش دموکراسی، کسب و کار آزاد و آزادیای فردیه، برنده واقعی اون رقابت شد. حالا سوال مهم اینجاست که سیستم لیبرال دموکراتیک غرب چجوری از عهده قرن بیست و یکم برمیاد؟
خیلی نگران کنندهست اما واقعا این سیستم علائم حیاتی خوبی نداره. مقصر اصلی هم انقلاب تکنولوژی اطلاعاته. از دهه ۱۹۹۰ به بعد، تکنولوژی کامپیوتر به شکل بحث برانگیزی دنیای ما رو بیشتر از هر عامل دیگهای دستخوش تغییر کرده. اما با وجود تأثیر عمده تکنولوژی، به نظر میاد که بیشتر سیاست مدارا به سختی میتونن این اختراع جدید بشر رو درک کنن و حتی کمتر از اون قادر به کنترل این تکنولوژی هستن.
فقط یه لحظه جهان امور مالی رو در نظر بگیرید. کامپیوترا خیلی وقته که سیستم مالی ما رو پیچیده کردن. اونقدری که آدمای خیلی کمی در حال حاضر میتونن حتی روش کارش رو درک کنن.
همین طور که قرن بیست و یکم ادامه پیدا میکنه و هوش مصنوعی پیشرفته و پیشرفتهتر میشه، ممکنه به یه مرحلهای برسیم که دیگه هیچ آدمی پیدا نشه که چیزی از اطلاعات مالی بفهمه. پیامدای این سناریو برای فرایندای سیاسیمون هم خیلی نگران کنندهست.
فقط آیندهای رو تصور کنید که توی اون دولتها مجبورن منتظر الگوریتمهای کامپیوتری مختلفی باشن که برای بودجه یا طرحای اصلاح مالیاتشون بهشون چراغ سبز نشون بده!
متأسفانه، برای خیلی از سیاستمدارای قرن ۲۱، اختلال تکنولوژی توی صدر جدول برنامههاشون نیست
مثلا، در طی انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا، نه «دونالد ترامپ» (Donald Trump) و نه «هیلاری کلینتون» (Hillary Clinton) هیچکدومشون در مورد تأثیر اتوماتیک سازی و ماشینی کردن چیزای مختلف روی از دست دادن مشاغل، هیچ حرفی نزدن.
در واقع، تکنولوژی مخرب فقط و فقط توی حادثه رسوایی ایمیل «هیلاری کلینتون» واقعا مورد بحث قرار گرفت نه هیچ جای دیگهای.
این دیوار بلند سکوت داره باعث میشه که خیلی از رأی دهندهها ایمان خودشونو به دولتهای حال حاضر از دست بدن. مردم عادی توی دموکراسیهای لیبرال سرتاسر جهان غرب دارن هی بیشتر و بیشتر با دنیای یادگیری ماشینی، جهانی شدن و هوش مصنوعی جدید، احساس غریبگی میکنن.
همین ترس از غریبگی باعث شده که اونا همین حالا و قبل از اینکه بخواد دیر بشه، از هر قدرت سیاسی که دارن استفاده کنن. هنوز قانع نشدید؟ فقط بیاید یه نگاهی به زلزله سیاسی سال ۲۰۱۶ بندازیم. مردم عادی هم از برگزیت بریتانیا و هم انتخاب «دونالد ترامپ» در ایالات متحده حمایت کردن.
چرا؟ چون نگران بودن که جهان و سیستمهای سیاسی لیبرالی که توشون حاکمه، اونا رو پشت سر خودش جا بذاره و اونا عقب بمونن. در طی قرن بیستم، کارگرای عادی نگران بودن که نکنه نخبههای اقتصادی، کارشون رو از چنگشون درارن؟ اما این روزا، عمده مردم بیشتر از این میترسن که وضعیت اقتصادیشونو توی یه سیستم پر از تکنولوژی از دست بدن.
یه سیستمی که انقدر ماشینی شده باشه که دیگه به کار اونا اصلا نیازی نداشته باشه و اونا رو به راحتی دور بندازه.
اکتشافات جدید در زمینه علوم اعصاب داره کاری میکنه که کامپیوترا بتونن کارای ما رو انجام بدن
اگرچه بیشتر متخصصین قبول دارن که علم رباتیک و یادگیری ماشینی تقریبا همه کارا و مشاغل رو توی قرن ۲۱ تغییر میده، اما نمیتونیم پیشبینی کنیم که این تغییر دقیقا قراره چجوری باشه؟ آیا میلیاردها نفر آدم در ۲۰ سال آینده خودشونو با اقتصاد اون دوره غریبه میدونن یا اتوماتیک سازی منجر به رفاه خیلی بیشتر میشه و مشاغل جدیدتری برای هممون به وجود میاره؟
وقتی این بحث میاد وسط خیلی از آدمای خوش بین، به انقلاب صنعتی قرن نوزدهم اشاره میکنن. اون زمان مردم ترس اینو داشتن که تکنولوژی ماشینی جدید، باعث بی کاری عمده بین جوامع بشه.
اونا به این موضوع اشاره میکنن که از روز اول اون انقلاب صنعتی، تکنولوژی جدیدی که روی کار اومد برای هر شغلی که از بین برد، یه شغل جدید به وجود آورد و جایگزین کرد و بخاطر همین هم خوش بینن.
اما الان متأسفانه دلایل خیلی خوبی داریم که انقدر خوشبین نباشیم و بفهمیم که تأثیر تکنولوژی جدید روی شغل بشر توی قرن ۲۱ خیلی خیلی مخربتره.
فقط کافیه این موضوع رو در نظر بگیرید که انسانها دو دسته از تواناییها رو دارن: تواناییهای شناختی و تواناییهای فیزیکی. توی انقلاب صنعتی قبلی، آدما رقابت با ماشینا رو عمدتا فقط در زمینه تواناییهای فیزیکی تجربه کردن.
در حالی که تواناییهای شناختی ما همچنان برای ماشینای برتر باقی موند. بنابراین، حتی همون طور که اتوماتیک سازی توی مشاغل دستی در زمینههای صنعت و کشاورزی رخ داد، اما همزمان شغلای جدیدی هم ظاهر شد که نیازمند مهارتهای شناختی بود که فقط و فقط مختص انسان بودن؛ مثل تجزیه و تحلیل، ارتباطات و یادگیری.
اما توی قرن ۲۱ام، ماشینها دارن به قدر کافی هوشمند میشن تا بتونن توی این شغلهای شناختی هم با انسانها رقابت کنن.
اخیرا، علوم اعصاب این موضوع رو کشف کرده که خیلی از انتخابا، ترجیحات و احساسات ما مثل اراده، ناشی از کارخونه جادویی بشر نیستن
به جاش، تواناییهای شناختی انسان همون توانایی مغز در جمعآوری احتمالات مختلف در ظرف کسری از ثانیهست! نه چیزی بیشتر.
این دیدگاههای علوم اعصاب یه سوال مهم و نگران کننده رو به وجود میاره: آیا هوش مصنوعی در نهایت آدما رو در حرفهها و مشاغلی مثل حقوق و بانکداری که نیازمند «شهود انسانی» هستن، شکست میده؟ خیلی احتمالش زیاده.
دانشمندای کامپیوتر حالا میدونن شهود انسان که به نظر غیرقابل نفوذ و دست نیافتنی میومده، فقط و فقط شبکههای اعصاب ما بوده که الگوهای آشنا رو تشخیص میداده و سریع احتمالات رو محاسبه میکرده.
پس در قرن ۲۱ام، کامپیوترها میتونن به راحتی تصمیمات بانکداری بگیرن و ببینن که میتونن یه پولی رو به یه مشتری قرض بدن یا نه. یا مثلا میتونن خیلی درست و قاطع پیشبینی کنن که یه وکیل توی یه پرونده دادگاهی داره دروغ میگه یا نه.
بذارید اینجوری بگیم که توی سالهایی که در پیشه، حتی شغلهایی که خیلی زیاد به مهارت شناختی نیاز دارن هم از دست اتوماتیک سازی در امان نمیمونن.
بحث دو قطبی مهاجرت برای اتحادیه اروپا به شدت خطرناکه و ممکنه اونو از هم بپاشونه
دنیا هیچوقت کوچیکتر از الان نبوده! قرن ۲۱ام تونسته یه تغییراتی رو به وجود بیاره که اجداد ما حتی تصورش رو هم نمیکردن. مثلا، پدیده جهانی شدن کاری کرده که بتونیم افراد رو از سرتاسر جهان ملاقات کنیم.
متأسفانه، همین پدیده فرصتای جدیدی رو برای تعارض و کشمکش هم به وجود آورده.
در واقع، هرچی افراد بیشتری توی دنیا از مرزها رد میشن تا بتونن شغل بهتر و امنیت بیشتری پیدا کنن، ما هم بیشتر روی اخراج، مقابله یا جذب اون افراد پافشاری میکنیم و همین باعث میشه ایدئولوژیهای سیاسی و هویتهای ملیمون خیلی زیاد به چالش کشیده بشه.
این چالش مهاجرت مخصوصا مربوط به اروپاست. اتحادیه اروپا توی قرن بیستم با فرض این تأسیس شد که بتونه به نابرابریهای فرهنگی بین شهروندای فرانسه، آلمان و بقیه کشورهای اروپایی غلبه کنه. اما از قضا این پروژه سیاسی ممکنه حالا کلا از هم بپاشه چون نتونسته اختلافات فرهنگی بین شهروندای اروپایی و مهاجرای تازه آفریقا و خاورمیانه رو حل کنه.
برای نمونه، تعداد روز افزون مهاجرای جدید از این مناطق، بحثای تلخی رو درباره مسائل هویتی بین اروپاییا به وجود آورده.
اگرچه همه پذیرفتن که مهاجرا باید تلاش کنن تا خودشونو با فرهنگ کشور میزبانشون وفق بدن
اما اینکه این وفق دادن تا کجا باید پیش بره، خودش یه موضوع بحث برانگیز دیگهست. بعضی از گروههای اروپایی و سیاسی میگن که مهاجرای جدید باید کاملا هویت فرهنگی قبلیشونو دور بندازن.
حتی باید سبک لباس پوشیدن و ممنوعیتای غذاییشونو هم فراموش کنن. این اروپاییا حرفشون اینه مهاجرایی که از یه فرهنگی که خیلی مردسالارانه و مذهبیه وارد یه جامعه آزاد و لیبرالی مثل اروپا میشن، باید قانونای غیردینی، سکولار و فمنیستی میزبانشون رو بپذیرن.
در مقابل، اروپاییهایی که طرفدار مهاجرتن ادعا کردن که چون اروپا همین حالا هم خیلی متنوعه و طیف گستردهای از ارزشها و عادتها رو بین افراد محلی خودش داره، عادلانه نیست از مهاجرا انتظار داشته باشیم که یه سری از هویتهای جمعی و انتزاعی رو به خودشون بگیرن که حتی بیشتر اروپاییا خودشون هم با این هویتها غریبهان.
این دسته از اروپاییا میگن که ما نباید از مهاجرای مسلمان انتظار داشته باشیم که مسیحی بشن وقتی اکثر مردم بریتانیا خودشون نمیرن کلیسا.
اونا این سوال رو مطرح میکنن که چرا مهاجرای پنجابی باید خورش کاری سنتی خودشونو به خاطر چیپس و ماهی فراموش کنن وقتی بریتانیاییهای محلی، خودشون بیشتر دوست دارن برن رستورانایی که خورش کاری دارن تا رستورانای چیپس و ماهی.
در نهایت هم باید بگیم که هنوز مسئله جذب و ادغام مهاجرین تکلیفش مشخص نیست. بنابراین، یکی از درسهای قرن ۲۱ام اینه که نباید مهاجرت رو توی هیچ چارچوب خاصی قرار بدیم.
چون این بحث هم مثل خیلی از بحثای عادی بین «فاشیستهای» ضد مهاجر و طرفدارای مهاجرت میمونه که بیشتر «مرگ» فرهنگ اروپایی رو ترویج میدن. به جای اینکه این بحثو توی یه چارچوب اشتباه و خاص بذاریم، باید راجع به مهاجرت، منطقی صحبت کنیم چون هر دوی این دیدگاههای سیاسی به خودی خودشون درست هستن و جای بحث دارن.
گروهای تروریستی مثل القاعده، استاد دستکاری و فریبن
هیچکس بهتر از تروریستای قرن ۲۱، بلد نیست با ذهن افراد بازی کنه. از حمله ۱۱/۹ در سال ۲۰۰۱، هر سال تقریبا ۵۰ نفر دارن در اتحادیه اروپا به دست تروریستها کشته میشن. توی آمریکا هم حدود ده نفر دارن میمیرن.
حالا تصور کنید که توی اون زمان، ۸۰،۰۰۰ نفر در اروپا و ۴۰،۰۰۰ نفر آمریکایی توی تصادفهای ترافیک فوت کردن. واضحه که جادههامون خطر بیشتری برای جونمون دارن تا به تروریستها. پس چرا بیشتر غربیها بیشتر از تروریستها میترسن تا رانندگی توی جادهها؟
تروریسم یه استراتژیه که معمولا احزاب ناامید و ضعیف ازش استفاده میکنن. این استراتژی هدفش اینه که بیشتر با کاشتن ترس تو دل دشمنا تا ایجاد خسارت مالی، شرایط سیاسی رو تغییر بده.
البته معمولا تروریستها اونقدری قوی نیستن که بتونن خسارت مالی وارد کنن. اگرچه تروریستها به صورت کلی یه تعداد خیلی کمی از افراد رو میکشن، اما قرن ۲۱ام بهمون یاد داده که با وجود کشتههای کم، کمپینهای تروریستا میتونه به شکل بی رحمانهای مؤثر باشه.
مثلا، با اینکه حمله ۱۱/۹ القاعده، ۳۰۰۰ تا آمریکایی رو کشت و وحشت رو توی خیابونهای نیویورک به وجود آورد، اونا به عنوان یه قدرت نظامی، خسارت خیلی خیلی کمی به آمریکا وارد کردن.
بعد از این حمله، آمریکا دقیقا همون مقدار سرباز، کشتی و تانکی رو داشت که تا قبلش توی کشورش بود و جادههای کشور، سیستمهای ارتباطاتی و راه آهنها هم هیچ آسیبی ندیده بودن.
اما تأثیرات دیداری و شنیداری سقوط برجهای دوقلو اونقدری برای این کشور و مردمش زیاد بود که دنبال مجازات و تلافی باشن. تروریستها میخواستن که یه طوفان سیاسی و نظامی توی خاورمیانه به وجود بیارن و به هدفشون هم رسیده بودن. فقط چند روز بعد از حمله، «جورج دبلیو بوش» (George W. Bush) در افغانستان بر علیه تروریسم اعلام جنگ کرد که هنوزم پیامدهاش در منطقه دیده میشه.
پس چجوری این گروه تروریستی ضعیف با منابع نظامی خیلی کم، تونست کاری کنه که بزرگترین قدرت جهان دست به همچین تلافی نادرستی بزنه؟
برای جواب دادن به این سوال، بهتره که به گروههای تروریستی مثل القاعده به عنوان یه مگس فکر کنید که داره وز وز کنان اطراف یه مغازه چینی میگرده. این مگس میخواد که یه چیزی رو بشکنه اما اونقدری زور نداره که حتی بتونه یه فنجون چای رو تکون بده.
با وجود این، مگس یه فکر بهتر داره. وایسادن توی مغازه چینی بهترین کاره و اگه وایسه و توی گوش مغازهدار وز وز کنه و اذیتش کنه، اون ممکنه برای اینکه مگسو بکشه آخر سر همه چیزو خودش بشکنه.
در مورد حادثه ۱۱/۹ و جنگ با تروریسم، مگس این افراطیهای اسلامی موفق شد و گاو نر ایالات متحده که با خشم و ترسش حرکت میکرد، مغازه خاورمیانه رو به کل خراب کرد.
امروزه هم اصولگراها دارن بین کشت و کشتارایی که به جا میذارن، شکوفا میشن. اینجا درس قرن ۲۱ چیه؟ وقتی دولتای قدرتمند بیش از حد واکنش نشون میدن، تروریستا برنده میشن.
آدمای قرن ۲۱ خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر کنین، نادونن
قرنهاست که جوامع لیبرال اعتماد خیلی زیادی به توانایی افراد برای فکر و عمل منطقی دارن. در حقیقت، جوامع مدرن ما بر پایه این باور ساخته میشن که هر انسان بالغی، یه عامل منطقی و مستقله.
مثلا، دموکراسی یعنی جامعهای که در اون رأی دهندهها میدونن کی از همه بهتره. سیستم لیبرال آموزش ما هم به دانش آموزا یاد میده که توی تفکر مستقل دخیل باشن و این نوع تفکر رو یاد بگیرن.
اما توی قرن ۲۱، اگه باور داشته باشیم که تمام کارامون منطقیان، اشتباه خیلی بزرگی کردیم! چرا؟ چون انسان مدرن اطلاعات خیلی کمی راجع به ساز و کار واقعی دنیا داره.
مردم در عصر حجر میدونستن که چجوری باید شکار کنن، پوست حیوانات رو به لباس تبدیل کنن و آتیش روشن کنن. انسان مدرن خیلی کمتر از انسان عصر حجر، خودکفاست! مشکل اینه که حتی با اینکه به متخصصا نیاز داریم تا به تمام نیازهامون پاسخ بدن، ما اشتباهی فکر میکنیم که در سطح فردی خیلی چیزای بیشتری از اجداد عصر حجر خودمون میدونیم.
مثلا، توی یه آزمایش، از شرکت کنندهها پرسیده بودن که آیا میدونن زیپ چجوری کار میکنه؟ با اینکه بیشتر شرکت کنندهها با اعتماد به نفس گفته بودن که میدونن، وقتی ازشون خواسته بودن که دانششون رو توضیح بدن، معلوم شد که خیلیاشون اصلا نمیدونن که این مکانیسم هرروزه دقیقا چجوری کار میکنه؟
درس این قسمت برای قرن ۲۱ام چیه؟ انسان مدرن معمولا طعمه یه چیزی میشه که دانشمندا بهش میگن «توهم دانش». توهم دانش اینه که افراد تمایل دارن باور کنن چیزای زیادی رو میفهمن چون با دانشی که دانشمندا بهشون میدن، کاراشونو انجام میدن.
مثلا با دانشی که یه نفر برای باز کردن زیپ بهشون داده، هرروز زیپ رو باز میکنن. انگار که دانشش رو هم دارن! در صورتی که چیزی راجع بهش نمیدونن. عواقب توهم دانش اینه که افرادی مثل رأی دهندهها یا مقامات دولتی، نمیتونن بفهمن که دنیا واقعا چقدر پیچیدهست و اونا چقدر دانششون از این پیچیدگی، کمه.
بنابراین ما افرادی رو میبینیم که با اینکه تقریبا هیچی از هواشناسی نمیدونن، سیاستهای تغییرات اقلیمی رو به وجود میارن. یا مثلا سیاستمدارایی که راه حلهایی رو برای درگیریهای اوکراین یا عراق پیشنهاد میدن با اینکه حتی نمیتونن این کشورها رو روی نقشه پیدا کنن.
پس دفعه بعد که کسی نظرش رو راجع به چیزی بهتون گفت، یکم بیشتر باهاشون حرف بزنین تا ببینین که واقعا چقدر راجع به این موضوع اطلاعات دارن؟ مطمئنم تعجب میکنین.
مدارس قرن ۲۱ باید اطلاعات کمتر و توانایی تفکر نقادانه بیشتری به دانش آموزا یاد بده
یه بچهای که توی سال انتشار این کتاب به دنیا بیاد، توی سال ۲۰۵۰، تقریبا ۳۰ سالشه و خوشبختانه همچنان تا سال ۲۱۰۰ هم زندست. اما چه جور آموزشی میتونه به این بچه کمک کنه که توی قرن بعدی هم به سعادت و خوشبختی برسه؟
برای اینکه بچههای قرن ۲۱ بتونن شکوفا بشن و والدین توانمندی باشن، ما باید مجددا از پایه و اساس به سیستم مدارسمون فکر کنیم. یا بذارید اینجوری بگیم، مدارسی که ما رو تا اینجای کار رسوندن، قطعا نمیتونن تا آینده برسونن و واسه زمان آینده اصلا مناسب نیستن.
در حال حاضر، مدارس تمایل دارن تأکید زیادی روی انباشته کردن اطلاعات توی مغز دانش آموزا داشته باشن. این رویکرد توی قرن نوزدهم خیلی منطقی بود چون اطلاعات کمیاب بودن.
اون زمان، روزنامهای نبود که هرروز چاپ بشه. رادیو و کتابخونه عمومی و تلویزیون هم هیچکدوم وجود نداشتن. به علاوه، حتی اطلاعاتی هم که وجود داشت، معمولا سانسور میشد.
توی خیلی از کشورا، مطالب خوندنی خیلی کمی به جز متون سیاسی و کتابای رمان در دسترس بود. در نتیجه، وقتی سیستم آموزشی مدرن تازه معرفی شد، بیشتر تمرکزش روی نکات مهم تاریخی، جغرافیایی و زیستی بود. به خاطر همینم موجب پیشرفت افراد عادی خیلی زیادی شد.
اما شرایط زندگی توی قرن ۲۱ خیلی فرق داره و سیستم آموزشی ما در حال حاضر خیلی قدیمیه و به کار نمیاد.
در جهان کنونی، ما توی دریایی از اطلاعات غرق شدیم و جامعهمون یا بهتره بگیم بیشترشون، دیگه حتی سعی نمیکنن اون اطلاعات رو سانسور کنن
افراد در سرتاسر جهان گوشیهای هوشمند دارن و میتونن تمام روز تو ویکیپدیا بچرخن، صحبتهای برنامه «تد تاک» (TED talks) رو گوش کنن یا اگه وقتشو داشتن و میخواستن، توی دورههای آنلاین درس بخونن.
این روزا، مشکل انسان مدرن کمبود اطلاعات نیست بلکه اطلاعات غلطیه که در حال حاضر وجود داره. فقط یه لحظه تمام اخبار جعلی رو در نظر بگیرید که خیلی از ماها وقتی داریم توی شبکههای اجتماعیمون میگردیم، بهشون برمیخوریم.
برای پاسخ به مقدار خیلی زیاد اطلاعات، مدارس نباید دیگه اطلاعات بیشتری رو توی مغز بچهها بچپونن. به جاش، بچههای قرن ۲۱ باید یاد بگیرن که چجوری اطلاعات منطقی و مفید رو از بین دریایی از اطلاعات که هرروز باهاش بمبارون میشن، تشخیص بدن.
اونا باید آموزش ببینن که چطور بین اطلاعات مهم و بی ربط یا خبار الکی، تمایز قائل بشن و فرقشون رو بفهمن. اطلاعات در قرن ۲۱ همیشه در دسترسمون قرار دارن و خیلی راحت میشه پیداشون کرد. اما این حقیقته که پیدا کردنش بین این همه اطلاعات الکی، سخت میشه.
توی این عصر که عصر تحولات سیاسی و تکنولوژیه دائمه، ما میتونیم به نادونی خودمون در مواجه با پیچیدگیهای این عصر که هر روز هم داره بیشتر از قبل میشه آگاه باشیم و با بحث منطقی راجع به موضوعات داغ سیاسی مثل مهاجرت، خودمونو برای آینده آماده کنیم.
به علاوه میتونیم یاد بگیریم که تفاوت بین اخبار واقعی و الکی رو تشخیص بدیم و اینجوری از خودمون در برابر آینده محافظت کنیم. اگرچه که قرن ۲۱ ترس از تروریسم و بیکاری عمده رو با خودش داشت اما باید یادمون باشه که در آخر، کلید رفاه و امنیت ما توی دستای خودمونه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب انسان در جستجوی معنا : نوشته: ویکتور فرانکل
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب طرز فکر : نوشته: کارول دوِک
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب عادتهای عملکرد عالی : نوشته: برندن برچارد