نا


فقط اسمش را شنیده بودم. تا بعدها که فلسفتنا و اقتصادنایش را دیدم. فهمیدم انسان بزرگی بوده است. اقتصادنایش همیشه برایم جالب بود. دوست داشتم بخوانمش. یک بار هم از کتابخانه گرفتم و آوردم که عید بخوانم. اما نشد که نشد. البته یکی دوتا جزوه خلاصه ازش خواندم. می‌دانستم که خواهری دارد به اسم بنت‌الهدی. کتاب‌های او را هم دیده بودم. بر بلندای مکه. می‌دانستم هر دو را صدام شهید کرده. می‌دانستم امام موسی هم پسر عمویشان بوده. بعدترها فهمیدم که در مورد قانون اساسی جمهوری اسلامی هم نظر داده.

این‌ها همه‌ی اطلاعات من از شهید صدر بود. تا اینکه چند وقت پیش، «نا» را دیدم. از مریم برادران و در مورد شهید صدر. مریم برادران را که دیدم، یاد «ر» افتادم و لذتی که از خواندنش برده بودم. قلم خوبی داشت. زندگی رسول حیدری را خوب گفته بود. با اینکه از داستان‌های کوتاه روایتی در مورد دیگران خیلی خوشم نمی‌آید، اما «ر» برایم جذاب بود. پس شک نداشتم که «نا» هم باید جذاب باشد.

گشتم و دیدم طاقچه داردش. مثل روال این روزهایم که نه می‌شود به کتابفروشی رفت و نه می‌شود کتاب چاپی خرید، دس که قیمت کتاب‌ها که سر به فلک می‌کشد. من بودم و گوشی و کتاب‌هایم. از صفحه‌ی کوچکش، به دنیای کتاب‌هایم وصل می‌شدم. دیگر به این عدت کرده‌ام. خریدمش، بدون درنگ.


مریم برادران در مقدمه، توضیحاتی در مورد کتاب می‌دهد. از چیزهایی که خوانده و کسانی که با آن‌ها صحبت کرده است. قلمش هنوز جذاب است.

کتاب در مورد زندگی محمدباقر صدر است. کسی که شاید بتوان گفت که یکی از نوابغ قرن بود. در ۱۳ سالگی «فدک در تاریخ» را نوشت. استادش گفته بود که از ۱۴ سالگی اجتهادش مسلم بوده. قبل از آن‌‌که به بلوغ برسد. زندگی‌اش پر از تلاش و تحقیق بود. پر از دغدغه. دغدغه برای جامعه، برای دین، برای اسلام. کسی که همیشه در حال مطالعه و تفکر بود.

می‌گفت محمد باقر صدر ۱۰ درصد مطالعه می‌کند و ۹۰ درصد می‌اندیشد.
می گفت: بیشتر از آن‌چه می‌خوانید، فکر کنید. اگر به صرفِ خواندن عادت کنید، در بین متن‌ها و سطرها محدود می‌شوید. آن وقت نوآور نمی‌شوید.
می گفت: اگر بپرسی چند ساعت مطالعه می‌کنی، می‌گویم بین هشت تا ده ساعت. اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی، جوابم این است که تا وقتی بیداریم و خوابم نرفته باشد با کتاب هم‌نشینم. وقتی در خیابان قدم می‌زنم، به موضوعی فکر می‌کنم تا حل شود. زمانی که با قصاب حرف می‌زنم، در ذهنم مسئله‌ای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که می‌نشینم تا غذایی بخورم، سوالی برای حل شدن در ذهنم می‌چرخد. بنابراین من مدام با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی می‌کند و من با کتاب زندگی می‌کنم.

کسی که دغدغه‌اش عرضه‌ی دین برای دنیای امروز ما و کارکرد آن برای جامعه‌ی ما بود. می‌خواست مایی بشویم که همه چیز جامعه ما بر اساس دین و سخن خدا باشد. جامعه‌ای که به سوی خدا می‌رود. برای این ما شدن جنگید. همراه با پسرعمویش امام موسی که در لبنان بود. همراه با امام خمینی که در ایران توانست انقلاب کند. هرچقدر که این انقلاب برای محمد باقر الهام بخش و امیدوار کننده بود، برای صدام خطرناک. همین بود که خانه‌شان را محاصره کردند. همین بود که بهشان غذا و آب نمی‌دادند. و آخر هم محمدباقر و آمنه را شهید کردند.

کتاب فقط زندگی محمد‌باقر و فراز و نشیب‌هایش را می‌گوید. زندگی‌ای که برای ما شگفتی آور است. زندگی‌ای که فقط برای خدا و رضایت او بود. اما از نظریاتش چیز زیادی در کتاب نیست. کتاب برای شروع آشنایی با شهید محمدباقر صدر، کتاب خوبی است. مختصر است و مفید. اما هنوز راه زیادی مانده تا این شهید و متفکربزرگ شناخته شود. این‌که نظریات پیاده شود، بماند برای بعدها. راه طولانی و دوری است این راه.