آدم فضایی

سلام!!!من ماتیلدا هستم من در شهر بوفالو زندگی می کنم.امروز می خواهم برایتان یک خاطره ی غمناک تعریف کنم.بعد 10 سال هنوز نتونستم فراموشش کنم خب بهتر بریم سر اصل مطلب....

زینگ زینگ صدای زنگ کلاس نجوم بود."وای خانم(سال تال مانتال بارباراس) داره می یاد."

این صدای سارا نماینده کلاس بود.خانم (سال تال مانتال بارباراس) معلم درس نجوم بود اون چون معلم جدی و سختی بود.همه ارش می ترسیدن.

تلق تلق صدای کفش های کلاغی خانم (سال تال مانتال بارباراس) بود.وارد کلاس شد. یک عکس روی تخته چسباند. در عکس  یک دختر با یک چشم کوچک و کشیده مشکی و یک دهان گونده ی بوگندو بود. خانم (سال تال مانتال بارباراس) گفت:" درباره ی این عکس چه می دانید؟"

من از ته کلاس جیغ زدم و گفتم:" این رزا" خانم(سال تال مانتال بارباراس) مثل کوه اتش فشان فوران کرد و گفت:"ماتیلدا یاز خیال پردازی کردی؟

این یک ادم فضایی است...

من مطمئن بودم که اوت رزا دقیقه شماری می کردم تا زنگ بخره 1,2,3,4,5

رینگ زینگ زنگ مدرسه بالاخره خورد. کل راه و مثل اهویی که شیر دنبالش کرده می دویدم. کیفم و جورابامو مثا شهاب سنگ پرتاب کردم و با خوشحالی لی لی کنان به سمت خونه رزا رفتم توی راه به خودم افتخار می کردم که با یه ادم فضایی دوستم هستم.

بدون سلام و احوال پرسی ازش پرسیدم :"تو از چه سیاره ای امدی ؟ چرا اینجا امدی ؟ اونجا چه شکلیه؟.."

رزا جواب داد:"حالت خوبه؟!!معلوم چی می گی؟"

گفتم:"همه چی و می دونم نیازی به پنهان کاری نیست."

گفت:"چی می گی بابا دیونه شدی؟"

گفتم:"پس چرا یه چشم داری؟ چرا دهنت روی پس سرته؟ هان!!..."

گفت:"نمی دونم"

گفتم:"نمی دونی یعنی چی؟"

عین گاو عصبانی از خونه رزا اینا بیرون امدمو به خونمون برگشتم .

مامانم گفت:"چی شده؟"

داستان و براش تعریف کردم  و اون گفت:" رزا بهت دروغ نگفته و چیری و ازت پنهان نکرده.اون زاپونیه و از نسل بقایای بمب اتمی هیرو شیما اون بمب باعث الوده شدن خاک اونجا شد و به همین علت رزا این شکلی شده و برای درمان به امریکا امده."

خیلی از رفتارم با روزا ناراحت شدم .رفتم که ازش معذرت خواهی کنم که انگار با سیفنش برگشته بود. ار اون موقعه تا حالا ندیدمش.

اون بهترین و تنها دوست من بود.

رزا می شه دوباره به بوفالو برگردی؟ دلم برات خیلی تنگ شده.....

نویسنده : کتایون تات