بزرگان قسمت اول ( جورج اورول)

همراه بودن با بزرگان هم لذت بخش و هم معذب کننده است. حکیم ابوالقاسم فردوسی اغلب بالای اتاق روی صندلی کنار پنجره می نشیند، گرچه روز های اولی که به اتاق آمده بود کمی ترسیده و مضطرب به نظر می رسید. نیما یوشیج هم با مولانا گرم گرفته و بیشتر اوقات با هم در حال گفتگو هستند، گاهی سهراب سپهری را هم در جمعشان می بینم.


جورج اورول به اخبار علاقه مند شده است به صورت ویژه بیست و سی را دنبال می کند اما بعد از تمام شدن اخبار واکنش عجیبی دارد. پشت به بقیه و رو به دیوار می نشیند و چیز هایی زمزمه می کند، گاهی با خودش عصبانی حرف می زند و گاهی خنده های ریز و بی سر و صدا می کند. شانه هایش که می لرزد به خاطر اینکه صورتش مشخص نیست واکنش دقیقش را نمی دانم اما تلاش می کنم کسی از دیگر بزرگان مزاحم او نشود.

هانس کریستین اغلب کتاب آشپزی مستطاب، نجف دریابندری را نگاه می کند. البته هنوز نمی دانم او می تواند فارسی بخواند یا تصاویر کتاب برایش جذاب است.

قبلا گفتم راه برگرداندن هر کدام از این بزرگان را پیدا کرده ام امروز باید به کارهایشان دقت کنم، دو نفر از این بزرگان واقعا نیازمند استراحت هستند و باید برگردند. بنظرم جورج اورول کاملا واجد شرایط است، هر موقع اوضاعش را می بینم دلم برایش کباب می شود و اشک از چشمم سرازیر می شود، این همه عذاب برای او از حد گذشته است. قبل از اینکه با او هم صحبت شوم با یک مشاور تماس می گیرم و بعد بر می گردم.