به تو نامه مینویسم ای عزیز رفته از دست.
من عاشق هرگونه از لوازمالتحریرم.
یعنی قشنگ عشق میکنم برم تو شهرکتاب و مغازهها فقط خودکار و دفترها رو نگاه کنم. تو این بین، از بچگی ارادت خاصی به خودنویس داشتم. بچه که بودم، بابابزرگم به مناسبت گرفتن معدل ۲۰ دوم ابتدایی (که خب خیلی هنری نبود) به من یه خودنویس داد. یه خودنویس تمام استیل با نوک طلایی و جوهر پمپی. ما تازه سال چهارم ابتدایی اگه ۵ تا املا پشت سر هم ۲۰ میشدیم، میذاشتن که با خودکار بنویسیم.
گرفتن همچین خودنویسی تو اون سن برای من به قدری عزیز بود که حتی نمیتونستم درست تشکر کنم،فقط بابابزرگم رو بغل کرده بودم. نمیدونم .. مثل یه حسِ اعتماد کردن میمونه، انگار تو هنوز لایق داشتن همچین چیزی نیستی ولی یه نفر میدونه که تو اینو باید داشته باشی.
ما قدیما که دور هم جمع میشدیم، معمولا یه بازی دستهجمعی میکردیم. من برای اینکه خودنویسِ نازنینم گم نشه، بردم گذاشتمش زیر یکی از مبلها. سرگرم بازی شدیم و آخر شب من یادم رفت که خودنویس رو بردارم. فردا که از خواب بیدار شدم، مامانم اومد خودنویس رو بم داد و گفت که بابابزرگم اینو پیدا کرده و گفته اگه سعید دوست نداشت کاش یه چی دیگه میگرفتم براش.
اون سردی که بعد از شنیدن این جمله بم دست داد رو هنوز هم که دارم اینا رو مینویسم حس میکنم. هیچی نمیتونستم بگم، حتی برای مامانم هم نمیتونستم درست توضیح بدم. انقد ناراحت و خجالتزده بودم که تا مدتها نمیخواستم با بابابزرگم روبهرو بشم. زمان گذشت و من هیچی نگفتم، اونم هیچی نگفت. دو سال بعدش بابابزرگم فوت کرد. من هیچوقت حسرت این رو نخوردم که ای کاش اونکار رو نمیکردم، ولی هنوز بعد از ۱۳ سال حسرت میخورم که چرا روز بعدش نرفتم دوباره سفت بغلش کنم، بگم نمیدونی که چقد این برام عزیزه، نمیدونی که وقتی نگاهش میکنم چقد حس خوبی بم دست میده. نمیدونی که ...
ساد
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب پیشنهادی : تفکر طراحی گرافیک آن سوی طوفان مغزی
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب: قصههای کوتاه منیر خانوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب: عامه پسند-چارلز بوکفسکی