خلاصه کتاب اضطراب منزلت - قسمت اول

کتاب اضطراب منزلت اثر آلن دوباتن با ترجمه زهرا باختری

این کتاب با یک مقدمه خیلی خوب و فصیح آغاز میشه و بدون معطلی حد و حدود لغات کاربردی کتاب مشخص میشه. مثلا منزلت یعنی چی؟ از دیدگاه موقعیت فرد در جامعه، منظر جزئی و کلی و... نویسنده توضیح میده که وقتی نتونیم خودمون رو با ایده‌آل های جامعه تطبیق بدیم ناخودآگاه نگران میشیم و این نگرانی بر روی شان و منزلت و احترام ما تاثیر میزاره. دستیابی به منزلت و حفظش کار آسونی نیست در زندگی دلایل خیلی زیادی وجود داره که باعث میشه ما شکست بخوریم و تبعات شکست تحقیره. اینکه نگران باشیم دیگران در مورد ما چه فکری میکنن و آیا بر اساس قضاوت هاشون من آدم موفقی هستیم یا خیر؟ در این کتاب بیشتر با نقل قول ها و داستان هایی از فیلسوفان و هنرمندان و نویسندگان طرف هستیم تا نظرات و آزمون های نویسنده و همین باعث شده مطالب از اعتبار خیلی زیادی برخوردار باشه . همون طوری که فصل اول کتاب رویایی و بی‌نظیر شروع میشه یکدفعه افت وحشتناکی میکنه و اصل و رشته کلام از دست نویسنده خارج میشه و در بعضی قسمت ها شما فکر میکنید در حال خواندن کتاب دیگری هستید!! به هر صورت انتظار من خیلی بیشتر بود و این کتاب را یک کتاب کاملا معمولی دیدم.


خلاصه ای از مطالب مهم کتاب را با توجه به نظر شخصی خودم گردآوری کردم که امیدوارم مورد توجه شما مخاطب عزیز قرار گیرد.

بریده هایی از کتاب:

بخش اول کتاب:

جایگاه‌های رفیع اجتماعی چرا برای ما وسوسه انگیز هستن؟ چون تمام این جایگاه‌ها با خودشون پول و شهرت و نفوذ به همراه می‌آرن. حالا از همه اینا که بگذریم سخن عشق از هر چیز شیرین تر است. دریافت عشق یعنی در معرض توجه قرار گرفتن و این خودش یه نوع منزلته. عشق رومانتیک با عشق منزلتی تفاوت هایی داره:

عشق منزلتی ازدواج نداره و کسی که آنرا در اختیار ما میگذارد نسبت به عشق رومانتیک انگیزه های دیگری را دنبال میکند.

در این قسمت از کتاب واژه هایی مانند کسی بودن یا کسی نبودن تعریف میشود. نویسنده اعتقاد دارد جایگاه پایین اجتماعی عزت نفس ما را پایین می آورد. رنج و سختی اقتصادی قابل تحمل است اما تحقیر قابل تحمل نمی باشد. نظریه هایی از آدام اسمیت گفته میشود مثلا عواطف اخلاقی، تقلاها و های و هوی جهان برای چیست؟ دیده شدن، مورد تایید قرار گرفتن، دریافت همدلی. رضایت برای چیست؟ انسان های پولدار را همه نگاه میکنن و همیشه در بستر توجه هستن همه رفتارهایشان زیر نظر است ولی فقیر در کلبه محقر خودش هم دیده نمیشود. هر انسانی با دو قصه عشق شناخته میشود: اول: قصه عشق جنسی دوم: طلب عشق از جهان و جالب اینجاست که در هر دو مورد هم دلشکستگی حاصل میشود. حال فکر کنید شما را در هیچ رابطه ای وارد نکنن هیچ توجه ای به شما نشود و هیچکس شما را در نظر نگیرد! بدترین شکنجه ممکن نصیب شما میشود. وقتی در مورد ارزش خودمان دچار تردید هستیم توجه دیگران برای ما مهم میشود. حالت ایده‌آل، نفوذ ناپذیری است. یعنی اگر مورد تمسخر قرار گرفتیم، تحسین شدیم، تشویق شدیم و... محکم و استوار باشیم.

در این قسمت با کلمه ای آشنا میشیم به اسم "اسنوبیسم" یعنی غیراشرافی که گویا در زمان های قدیم انگلستان خیلی کاربرد داشته و نویسنده بسیار در مورد آن توضیح میدهد و در ادامه میگوید که به چه کسی و چه چیزی باید احترام گذاشت. رتبه اجتماعی انسان ها با ارزش انسانی رابطه مستقیمی دارد. اگر کسانی هستند که خیلی تمایل دارند با شما آشنا شوند اصلا ارزش آشنایی نخواهند داشت آدم هایی ارزش آشنایی دارند که نمیخواهند با ما آشنا شوند. اگر فقر مجازات مادی جایگاه اجتماعی پایین است نگاه های سرسری و بی اعتنایی مجازات عاطفی است. در این قسمت کتاب یک مناظره تاریخی را مثال میزند بین نیکسون و خروشچف که پیشنهاد میکنم حتما بخونید.

در مرور زمان تجملات تبدیل به تسهیلات شد و تسهیلات تبدیل به الزامات زندگی. در سراسر آمریک با بوجود آمدن مجتمع های تجاری-تقریحی خواسته های جدیدی بوجود آمد. جوامعی که از ثروت و امکاناتی برخوردارند که فراتر از تصور اجدادشان بوده احتمال زیادی وجود دارد که حس کنن نه کیستی‌شان کافی است و نه دارایی‌شان.

برجسته ترین ویژگی های حسادت برانگیز این است که بتوانیم به کسی حسادت نکنیم. ما فقط به کسانی حسادت میکنیم که حس میکنیم شبیه به آنها هستیم. بی تناسبی زیاد رابطه را قطع میکند یا ما را از مقایسه کردن خودمان با چیزی که دور از دسترسمان است برحذر میدارد یا تاثیرات مقایسه را کاهش میدهد.

ارسطو میگوید: بعضی افراد ذاتا آزاد و بعضی دیگر ذاتا برده اند و برای دسته دوم بردگی هم مصلحت است و هم بجاست.

وقتی همه چیز در سطح متوسط باشد جزئی‌ترین تغییرات هم به چشم می‌آید.

برای اینکه از خودت راضی باشی نیازی نیست در هر زمینه ای موفقیت کسب کنی. اهداف مشخص میکنن چه چیزی پیروزی است و چه چیزی شکست و بعد از آن برای ما سرافکندگی یا سربلندی حاصل میشود. بدون تلاش هیچ شکستی درکار نیست و بدون شکست هیچ سرافکندگی درکار نیست. هر کاری میخواهید انجام دهید همین حالا تصمیم بگیرید و انجامش دهید کارها را به بعد موکول نکنید. همه ما می‌توانیم به رویاهایمان برسیم. ثروت بمعنای داشتن چیزهای زیاد نیست بلکه چیزهایی داشته باشیم که آنها را دوست میداریم. هر وقت چیزی را طلب میکنی و آنرا نداری یعنی فقیر هستی.

روسو دو راه را برای ثروتمند شدن انسان ها پیشنهاد میدهد:

1. پول بیشتری به آنها بدهیم.

2. خواسته‌هایشان را مهار کنیم.

تاثیر فقر بر عزت نفس تا حد زیادی به این بستگی دارد که تعبیر و برداشت مردم از فقر چه باشد. وقتی فقر را تقصیر خدا و خواست خدا بدانیم مساله جنبه مذهبی پیدا میکند.

جان سالیسبوری میگوید فقرا را میتوانیم به پا تشبیه کنیم و ثروتمندان را به سر. یادمان باشد برای حرکت بدن پاها باید سالم باشد. نویسنده بعد از این وارد زندگی والدین میشود و تعاریفی از خانواده های ثروتمند ارائه میدهد.

در ادامه نویسنده در مورد دین مسیحیت میگوید و اینکه شما سختی میکشی و همین امر باعث میشود به خدا رو بیاری و از خداوند طلب کمک کنی. انگلس میگه: ثروتمندان افرادی زرنگ، مکار و مصمم هستن و فقرا افرادی هستند که اربابانشان جلوی دید آنها را گرفته‌اند و از آنها سوء استفاده میکنن. در اینجا از دانشمندان و فلاسفه مختلف نقل قول هایی میکند و موارد مختلفی در مورد نظریات آنها بیان میگردد. در این داستان ها به جایی میرسیم که ثروتمندانی که مال فقرا را غارت کردند حالا حامی همون فقرا میشوند و به آنها غذا میدهند و برای آنها سرپناه درست میکنن. آقای دوباتن اعتقاد داره این وضعیت با پیاده سازی یک نظامی به نام نظام مشاغل پذیرای مهارت حل میشود.

از دید ناپلئون اشراف زاده ها آفت جان ملت ها هستند و احمق هایی سبک مغز میباشند. بعد از گذشت مدتی کشیش ها هم شروع به مال اندوزی کردند و چیزی نگذشت که بسیار ثروتمند شدند آنها اعتقاد داشتند که این خداوند است که به آنها ثروت را اهدا کرده است. آنها اعتقاد داشتند تقوا یار همیشگی ثروتمندان است. اما سوالی که همیشه برای فقیران وجود داشت این بود که چرا وقتی از همه لحاظ خوب، باهوش و یا توانا هستیم باز هم فقیر می‌مانیم؟ این سوال خیلی دردناک است.

داروینیست‌های اجتماعی اعتقاد داشتند: رنج ها و مرگ های فقرا در کل برای جامعه سودمند است قشر ضعیف حاصل خطای طبیعت است و باید نابود شود. تولید مثل این قشر بقیه طبیعت را آلوده میکند. اسپنسر و داروینیسم اجتماعی: دادن رفاه به فقرا کار غیر ضروری است.