سبزینه هستم. عاشق عکاسی و نوشتن :)
خلاصه کتاب: بهار برایم کاموا بیاور- مریم حسینیان
کتاب را بدلیل اسم جالبی که داشت خریدم و دوست داشتم ماجرای آن را بدانم.
وقتی کتاب را شروع به خواندن کردم دو خاطره در ذهنم زنده شد. اول اینکه قلم ایشان بنظرم آشنا بود و بعد از کمی فکر کردم متوجه تشابه قلم ایشان با خانم نسیم مرعشی در کتاب "پاییز فصل آخر سال است" شدم.
خب این جالب بود
خاطره بعدی که نمیدانم واقعن وجود دارد یا اینکه در ناخودآگاه ذهنم وجود دارد این است که قبلا فیلمی با همین مضمون ""البته تصحیح میکنم، تقریبا با این مضمون" دیده بودم ولی اسمش را یادم نمی آید. اگر کسی نام فیلم را میداند به حل مسئله کمک کند
:)
من قصه ی کتاب را دوست داشتم. ناز و اداهای مریم یا همان نگار را دوست داشتم.
مادری کردنش و همسر بودنش را دوست داشتم.
ولی
تا بخش بیست و دوم کتاب همه چیز خوب است یعنی خواننده با خودش می گوید دست کم معمای دو بچه و نغمه و سعید نادرپور و ... تا حدودی حل شد.
ولی بخش بیست و سوم که با عبارت "بنیامین عزیز" شروع می شود، و با امضای "نگار" در اخر بخش خواننده را به فکر فرو می برد که این همه مدت پس "مریم" که بود؟
وقتی خلاصه ای از کتاب را در پشت جلد می خوانی میبینی که نوشته است "زنی بهمراه شوهرش که می خواهد رمان بنویسد، راهی یک برهوت می شوند" ، ولی موقع خوانده کتاب با خودت میگویی اوه چه اشتباهی رخ داده از طرف ناشر! چرا که این مرد خانه است که می خواهد رمان بنویسد نه آن زن!
بعد به این نتیجه می رسی که با یک کتاب با داستانی پیچیده سروکار داری!
نظرم جاهایی از کتاب که در آن "نیما/مادر و مهتاب وجود داشت، واقعیت زمان حال راوی بود.
بنظرم برای درک بهتر کتاب نقد آقای محمد تقوی را در وبلاگ خانم حسینیان بخوانید. گره های زیادی را باز می کند. و ابهامی نمی گذارد.
من در کل کتاب را دوست داشتم. واقعا درگیر قصه بودم. ولی از یک جهت چهار امتیاز به کتاب میدهم که با پایان یافتن قصه من صد درصد از کتاب را نفهمیدم و انتظار داشتم در آخر کتاب داستان خیلی ساده تر و قابل فهم تر باشد. هرچند که پایان قصه به اقتضای کل کتاب زیبا بود.
در واقع باید بگویم نقد آای تقوی باعث شد که من کل ماجرای کتاب را بدانم.
بله خودم حدس هایی زده بودم درباره داستان کتاب، مثلا اینکه زن خیلی از جاها در توهم بسر میبرد. البته نویسنده در بسیاری از جاها کدهایی را به خواننده میدهد مبنی بر اینکه بنیامین مرده است، پدر مریم مرده است. نغمه خواهر راوی از او به یک دلیل ناشناخته متنفر است. و نیما که هرجاهست حقیقت همان جاست.
شخصیت "سلام" برای من همان خدا بود. که هرجا راوی دچار استیصال و درماندگی میشد به او پناه میبرد.
سلام از نام دیگر خداوند نیز هست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سالنکار - قسمت سوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
شدن
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهترین کتاب های فانتزی که باید بخونین