خلاصه کتاب "سرسختی" قسمت اول

حتما دیدید آدم‌هایی رو که وقتی به یه کاری پیله میکنن دیگه ولکُن نیستن و تا تهِش اگه نَرن خوابشون نمیبره! اینا شخصیت های عجیب و دوست داشتنی دارن. دلسرد نمیشن و کار براشون خیلی اهمیت داره درضمن بیشتر اوقات به هدفشون میرسن. همیشه برام سوال بود که سرسختی آیا ژنتیکه یا میشه با تلاش و کوشش بدستش آورد؟ آیا خانواده ها در اندازه سرسختی کودکان تاثیرگذارن یا نه؟ و خلاصه کلی سوال دیگه ...

نشر نوین یه کتاب خیلی خوب به اسم "سرسختی" منتشر کرده که وقتی این کتاب رو میخونید واقعا لذت میبرید. این کتاب اثر خانم آنجلا داک ورث ﻪ و خانم سمانه سیدی زحمت ترجمه‌شو کشیده. اگه به سایت نشرنوین برید میتونید قسمت کوچکی از سخنرانی تِد این خانم رو با زیرنویس فارسی ببینید.

در حین مطالعه این کتاب قسمت هایی رو که به نظر شخصی خودم مهم بود یادداشت برداری کردم و در یک دنباله نوشته منتشر میکنم. امیدوارم بدردتون بخوره در ضمن این نوشته ها صرفا بُریده هایی از کتابه و برای فهم و درک مطلب توصیه میشه حتما کتاب رو تهیه کنید و عمیق مطالعه بفرمایید.


بریده هایی از کتاب:

مقدمه

پدرم اعتقاد داشت نه تنها من بلکه خواهر و برادم هم نابغه نیستند و نابغه هم نخواهیم شد. همیشه نگران بود که نقص هوشی ما محدودیت ایجاد کند اما من جایزه "مک آرتور" که جایزه نبوغ نامیده میشود را کسب کردم. کسی که بارها به او گفته شده بود نابغه نیستی در نهایت برنده جایزه نبوغ شد. چیزی که به دست می آوریم به اشتیاق و پشتکار ما بستگی دارد. دوست ندارم فقط شغلی داشته باشم! میخواهم یک کار داشته باشم. در بلندمدت سرسختی بیشتر از استعداد اهمیت دارد.

فصل اول

کتاب با موضوعیت سربازخانه ای با نام هیولا (وست پوینت) آغاز میشود که چطور همه سر و دست میشکنند که وارد آنجا شوند و در ماه اول بیشتر افراد انصراف میدهند. چیزی که در این دوره اهمیت داشت نگرش هرگز تسلیم نشدن بود. دیدگاه های افراد در حوزه های مختلف جالب بود:

تاجرها: گرفتن تصمیمات سنجیده در مورد میلیون ها دلار و شب ها آسوده خوابیدن

هنرمندان: دوست دارم چیز جالبی درست کنم

ورزشکاران: علاقه ای وصف ناپذیر به پیروزی

حفظ پشتکار بعد از هر شکست اهمیت فراوان دارد. افراد موفق همیشه دوست دارند پیشرفت کنند و هرگز به تسلیم شدن فکر نمیکنند. میزان استعداد یک دانشجو هیچ ارتباطی با سرسختی او نداشت. سرسختی ملاک موفقیت در دانشگاه هیولاهاست. نویسنده در قسمت بعدی وارد یک آژانس مسافرتی میشود تا پرسنل آن مجموعه به مجموعه ای از پرسش نامه های شخصیتی در مورد مقیاس های سرسختی جواب بدهند:

برونگرایی، ثبات عاطفی و وظیفه شناسی به اندازه سرسختی مهم نبود. افرادی که احتمالات را به چالش میکشند سرسختی ویژه ای دارند. تازه کارها با احتمال کمتری نسبت به افراد با سابقه شغل شان را حفظ میکنند. نویسنده به مکان های مختلف سر زده است و با پرسش نامه های مختلفی موارد را مورد سنجش قرار داده است. از سربازخانه تا آژانس مسافرتی و ... که نتایج این پرسش نامه ها بسیار جالب است که پیشنهاد میکنم حتما در کتاب مشاهده کنید.

توانمندی های ما یک قسمت قضیه است و کارهایی که با توانمندی هایمان انجام میدهیم قسمت دیگر داستان است.

فصل دوم

نویسنده کتاب از یک شغل خوب در یک شرکت درجه یک استعفا میدهد و شغل معلمی را در جنوب شهر آغاز میکند چون اعتقاد داشته که معلم بودن و آموزش دادن کارش است. جالب بود که شاگردان با استعداد هنگام امتحانات نمرات مناسب و قابل انتظاری کسب نمیکردند و در عوض دانش آموزانی که بیشتر با مسایل کلنجار میرفتند و همه چیز را مینوشتند بیشتر نمرات خوب میگرفتند. خانم داک‌ورث به دلیل تشکیل خانواده و ازدواج از نیویورک به سانفرانسیکو مهاجرت میکند و مدرسه بهتری را انتخاب میکند. اینجا هم داستان نیویورک تکرار میشود. دانش آموزانی که حس میکردم دارای هوش بالاتری هستند و باید نمرات بهتری در ریاضیات کسب کنند آنطور نشد و سخت کوش ها پیشرو بودند.

در این قسمت، داستان زندگی فردی را تعریف میکند که بسیار سخت کوش بود و در جبر و هندسه نمرات خوبی نمیگرفت اما آنقدر تلاش کرد تا در بهترین دانشگاه آمریکا قبول شد و با بهترین نمرات فارغ التحصیل شد. سپس نویسنده اعلام میکنه که تدریس را رها کرده و به سمت رشته روانشناسی حرکت میکند!

فرانسیس گالتون موفقیت انسان ها را در سه چیز میداند:

1. توانایی غیرمعمول

2. اشتیاق استثنایی

3. ظرفیت لازم برای انجام کار سخت

داروین که پسرخاله فرانسیس بود اعتقاد داشت: اشتیاق و سخت کوشی در نهایت اهمیت بیشتری از توانایی هوشی دارد.

ویلیام جیمز اعتقاد دارد شکاف عمیق بین توانایی های بالقوه و نمود واقعی آنها وجود دارد. عملکرد انسان‌ها پایین تر از حالت بهینه شان می باشد.

استعداد مهم است یا تلاش؟ احتمال اینکه آمریکایی ها تلاش را انتخاب کنند دو برابر بیشتر است. نظرسنجی ها نشان میدهد امکان انتخاب کارمندی که سخت کوش است نسبت به کارمندی که استعداد دارد 5 برابر بیشتر است. اما ما با استعدادها را دوست داریم. نظرسنجی و تحقیقات در مورد نوازدگان یا کارآفرینان موفق نشان داد که آنهایی که دارای استعداد ذاتی بودند بیشتر مورد حمایت و نظر مردم قرار میگرفتند. تحقیقات نشان داده شرکت هایی از دیگر رقبا سبقت میگیرند که به شدت مستعدترین کارکنانشان را ترفیع میدهند. تفکر "برنده همه چیز را میبرند" در این شرکت ها حکم فرماست.

استعداد چیز بدی نیست همه ما از لحاظ استعداد برابر نیستیم. صعود سریع از منحنی یادگیری قطعا چیز خوبی است. حال چرا باید افرادی با استعداد ذاتی به افرادی سخت کوش اولویت داده شوند. وقتی همه چیز را به سمت استعداد میبریم ناخودآگاه سخت کوشی و تلاش را کمرنگ میکنیم.

چرخش از موضع: تمام کاری که میتوانی انجام دهی همین است؟به حالت، چه کسی میداند تو چه کارهایی میتوانی انجام دهی؟

فصل سوم

چرا ما ناخودآگاه به وجود استعداد تعصب داریم؟ عملکرد عالی تلاقی ده ها مهارت یا فعالیت کوچک است که هر کدام از آنها یا یادگرفته شده اند یا ذاتا وجود داشته اند. اگر نتوانیم توضیح دهیم که یک ورزشکار، موسیقیدان و یا مدیر چطور کاری خارق العاده انجام میدهند دوست داریم آنرا به استعداد ربط بدهیم.

سطح برتری در یک مورد = آموزش + تجربه

سطح بالای عملکرد <-- اتحاد کارهای معمولی

نیچه میگوید: در مورد هر چیز ایده آلی از خودمان نمی‌پرسیم که چنین چیزی چطور بوجود آمده است در عوض طوری در حقایق محو میشویم که انگار از زمین بیرون آمده است.

ترجیح میدهیم موفقیت به یکباره و کامل شکل بگیرد. موفقیت یعنی از مهارت هایی که به دست آوردی نهایت استفاده را بکنید.

ودی آلن اعتقاد دارد 80% موفقیت در حضور خلاصه میشود. یک فرد سخت کوش که با تلاش بیشتری در برابر یک فرد دارای استعداد ذاتی است با هم برابرند ولی فرد سخت کوش در بلند مدت به موفقیت بیشتری دست پیدا میکند. ویل اسمیت میگوید: استعداد را شما ذاتا دارید اما مهارت ساعت ها و ساعت ها تلاش روی هنرتان به دست می آید.

ادامه دارد...