ردپای مرگ در زندگی

رمان مرگ ایوان ایلیچ، سوغاتی از دوران نو مسلکی تولستوی

تولستوی هشت سال پیش از نوشتن داستان مرگ ایوان ایلیچ بحران روحی بزرگی را از سر گذراند که منجر به تغییر سبک زندگی‌اش شد. او این داستان را پس از نو مسلکی خود در سن شصت سالگی و در اوج پختگی خود نوشته است. خواندن این رمان خوانندگان را به تفکری عمیق راجع به زندگی و مرگ وامی‌دارد و حقایقی را برای آنها روشن می‌کند که چه بسا در خلال زندگی روزمره به فراموشی سپرده اند.

زندگی وحشتناک ایوان ایلیچ موفق

شخصیت اول این داستان ایوان ایلیچ، قاضی روسی به ظاهر موفقی است که در زندگی حرفه‌ای و اجتماعی خود چیزی کم ندارد اما به نظر تولستوی از زندگی ایوان ساده تر، معمولی‌تر و بنابراین وحشتناک‌تر پیدا نمی‌شود. او در این داستان به زیبایی دلایل خود را مطرح می‌کند.

نقاب نامرئی دورویی

داستان با مرگ ایوان شروع می‌شود. تولستوی با توصیف مراسم ختم، احساسات و گفتار حاضرین خودخواهی و دورویی نزدیکان ایوان را بیان می‌کند. وقتی همکارانش خبر مرگ او را به وقت تنفس جلسه محاکمه مجرمی شنیدند نخستین فکری که به ذهن آقایان حاضر در جلسه خطور کرد نقل‌وانتقال و ارتقاهای حاصل از آن در میان خودشان یا آشنایان بود. یکی از آن‌ها به دل گفت باید تقاضا کنم برادر زنم را به اینجا منتقل کنند تا موجبات خوشحالی همسرم را فراهم کنم آن‌وقت به صدای بلند گفت فکرش را می‌کردم جان سالم به در نمی‌برد خیلی حیف شد!!!

حتی زنش جز رنج خودش در هنگام بیماری او چیزی به یاد ندارد، دخترش نگران عقب افتادن عروسی‌اش است اما خود را بسیار ناراحت و مغموم نشان می‌دهند. فقط پسر محجوب و هراسناکش و گراسیم پیشخدمت روستازاده‌اش از ریا و خودخواهی بری‌اند.

دوگانگی ریاکارانه بین احساس واقعی و رفتار اجتماعی خانواده و همکاران ایوان ایلیچ برای خوانندگان یادآور لحظاتی است که خود نیز تحت تأثیر قوانین و هنجارهای اجتماعی چنین رفتار کردند و بصیرت خواننده را درباره آدم‌ها و انگیزه آن‌ها بیشتر می‌کند.

البته ایوان نیز زندگی تصنعی و ریاکارانه داشته به‌نحوی‌که فقط هنگامی به دیگران در دادگاه کمک می‌کند که انجام کار سبب ترفیع مقام و جایگاهش شود و در موارد دیگر اعتنا و توجهی به درخواست‌های دیگران ندارد.

تولستوی در برابر زندگی تصنعی ایوان و امثال او زندگی طبیعی گراسیم را می‌آورد.گراسیم در روستا به دنیا آمده و به سبب نزدیکی به طبیعت خودخواه و ریاکار نیست و هنگامی‌که دیگران حقیقت مرگ را از ایوان مخفی می‌کنند، گراسیم مرگ را خواست خدا می‌داند و می‌گوید همه رفتنی هستیم پس چرا محبت را از هم دریغ کنیم. برای همین است که ایوان در دوران بیماری برخلاف نفرتی که از دیگران به دلیل دروغ و ریاکاری‌شان دارد در کنار گراسیم احساس آرامش می‌کند.

زندگی ماشین‌وار

تولستوی در بخش های ابتدایی داستان به توصیف زندگی ایوان می‌پردازد از فارغ‌التحصیل شدن و یافتن شغل تا ازدواج، تلاش برای معاش همسر و فرزندان و موفقیت‌های پی‌درپی او در حرفه‌اش می‌گوید. تصمیمات ایوان در زندگی بیشتر بر مبنای مناسبات اجتماعی و تحت تأثیر تائید اطرافیانش گرفته می‌شود حتی انتخاب همسرش.

روشنایی غیرمنتظره

ایوان براثر اتفاقی پیش‌پاافتاده (زمین خوردن هنگام تزئین خانه) دچار بیماری لاعلاجی شده و زمین‌گیر می‌شود. این اتفاق فرصتی را برای او به وجود می‌آورد که با خود خلوت کند و در محکمه ذهن خود به زندگی‌اش نگاهی دوباره بیندازد. احساس می‌کند اصلاً از زندگی لذتی نبرده است و نمی‌تواند از تصمیماتش درزمینهٔ ازدواج و حرفه‌اش دفاع کند و تنها سه چیز مایه لذت او بوده است مقام اداری و سلطه حاصل از آن بر دیگران، تزئین خانه پرزرق‌وبرقی شبیه به ثروتمندان و بازی ورق. ناگهان احساس می‌کند در واگن قطاری نشسته که بعد از مدت‌ها متوجه می‌شود قطار باید در مسیر مخالف حرکت کند چون لذت عاشق بودن و معشوق بودن را تجربه نکرده، لذت ناشی از رضایت اخلاقی که از وفاداری و سخاوت حاصل می‌شود واقف نشده است و به کسی یا چیزی حتی درواقع به خودش هم هرگز علاقه‌مند نشده و حتی یک‌بار هم پیش نیامده به دنیا و حتی خودش به دیده تردید نگاه کند. این حسرت جان‌سوز حاصل از زندگی ماشینوار که لذت‌های حقیقی زندگی را از ایوان سلب کرده بود عذاب جسمی او را غیر قابل‌ تحمل‌تر می‌کند اما باوجود رنج و عذاب جان‌سوز کم‌کم درباره‌ی رنگ و ریای زندگی خود و اطرافیانش آگاه می‌شود و علاوه بر این دلش را بازمیابد و صاحب عواطف می‌شود.

او در لحظات پایانی زندگی‌اش به‌جای تنفر و مقصر دانستن دیگران دلش به حال خانواده و پسرش می‌سوزد، دست نوازش بر سر آن‌ها می‌کشد و معنای عمیق محبت و دوست داشتن را می‌چشد.

فلسفه لذت مطلق و عواقبش

نکته جالب دیگری که تولستوی در داستان به آن اشاره می‌کند خودخواهی و زندگی بر پایه لذت مطلق است که مانع مهرورزی می‌شود.

در اوایل داستان تولستوی زندگی شخصی دلپذیری با همسرش دارد و خرسند و راضی است اما به محض اینکه همسرش به هنگام حاملگی فرزند اولشان بهانه‌گیر و بی‌حوصله می‌شود ایوان به‌جای همدلی با او تصمیم می‌گیرد بیشتر زمان خود را به کارهای اداری بپردازد تا زندگی کمتر به کامش تلخ شود. جالب اینکه همسر او در هنگام بیماری ایوان مقابله ‌به‌ مثل می‌کند و به جای مهرورزی خود را با مهمانی رفتن و خرید و تزئین خانه سرگرم می‌کند تا لذت بیشتری از زندگی ببرد. در واقع تولستوی با این حال که مخالف زندگی ماشین‌وار متأثر از قوانین اجتماعی است و به هر چه بیشتر لذت بردن در زندگی تأکید می‌کند اعتقاد دارد مبنا قرار دادن لذت در زندگی به‌گونه‌ای که هیچ درد و رنجی را قبول نکنیم مانع محبت و مهرورزی می‌شود.

روند دایره‌ای داستان

تکرار بی‌وقفه‌ی زندگی و مرگ حالت دایره‌ای دارد بنابراین شیوه معمول روایت سنتی علت و معلولی (ارسطویی) برای این موضوع مناسب نیست. تولستوی طرح داستان را به صورتی برنامه‌ریزی کرده است که پس از خواندن آخرین جمله بی‌اختیار به آغاز داستان برمی‌گردیم و از نو شروع به خواندن می‌کنیم.

داستان مرگ ایوان ایلیچ قصه زندگی او نیست، داستان مرگ او هم نیست چون مرگ بخشی از زندگی فانی است و زندگی ایوان در حقیقت در حکم مرگ بوده است و هنگامی که مرگ به سراغش می آید البته پس از تحمل چهار ماه رنج و بیماری و خود شناسی مرگ به زندگی او معنا می دهد و سرآغاز زندگی جدیدی می شود و در آخرین لحظات زندگیش می گوید مرگ تمام شد دیگر خبری از او نیست!

ایوان ایلیچ همان آدمیزاد است!

ایوان ایلیچ معادل روسی آدمیزاد یا everyman است و داستان او گویا میتواند داستان هر انسانی باشد. خواننده هنگام خواندن داستان با ایوان ایلیچ همزادپنداری می‌کند، با ترس از مرگ روبه‌رو شده و به زندگی نگاهی تازه پیدا می‌کند.

با خواندن این شاهکار ادبیات می‌توانید رد پای مرگ در زندگی روزمره را پیدا کنید، صدای قدم‌هایش را بشنوید و سرشارتر زندگی کنید.