هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایه ی هیچ!
روزی روزگاری در قرنطینه...
فردا اولین امتحان این ترمو دارم.تصور اینکه ساعت 8 صبح بشینم پشت لبتاب و بجای فرندز دیدن،امتحان بدم فوق العاده وحشتناکه...
همیشه امتحانا رو بخاطر یه چیز دوست دارم : رهایی بعدش!
قرنطینه به قدری طولانی شده که من هنوز تعجب میکنم مردم دلشون برای زندگی قبلیشون تنگ میشه و استوری میزارن و مرور گذشته...باورتون میشه من از مرحله ی دلتنگی رسیدم به فراموشی و پوچی!
یعنی یادم نمیاد چجوری بوده حتی باورم نمیشه دارم جوونیمو تو این روزها میگزرونم.تنها کار مثبتی که تو قرنطینه انجام دادم،فتوشاپو رسوندم به جاهای خوب...
تقریبن الان دو ماهی میشه که درگیر کارآموزی و جزوه نوشتن و درگیری های دانشگاه بودم.دلم برای سیستمم خیلی تنگ شده یادمه آخرین بار که الی اومده بود خونمون تا براش یه فایل صوتی بسازم از بعد از اون دیگه نرفتم تو اتاق کارم...
حتی نرفتم لیوان شربتی که برای الی برده بودمو بیارم آشپزخونه...
نرفتم بساط مهمونی اون شبو جمع کنم.تصوری که دارم اینه که کلی خاک نشسته رو همه چی و قطع به یقین گلدونم خشک شده
از کی انقدر تباه شدم نمیدونم.ویرگول شده برام یه پناهگاه که دور از هر فیدبکی از جانب دوست و آشنا،حرفامو میزنم.
ولی اخیرا هرکی باهام حرف میزنه میفهمه آدم قبلی نیستم.طبیعیه بعد از این همه تو خونه موندن
بخاطر همین امتحانا رو با آغوش باز میپذیرم چون پلیه به ورژن قبلی خودم..
چون رهایی بعدش این اجازه رو بهم میده ایده هامو بسازم و بزارم اینستا،به قولهایی که تو اینستا به همکلاسیام دادم عمل کنم و اون دوتا کتاب نصفه نیمه رو تموم کنم.
تنها راه دووم آوردنم تو امتحانا سیکل درس و یه قسمت فرندزه.
برای تابستونم مامان پیشنهاد کلاس عکاسی رو داد.خیلی هم پیگیر شد ولی جالب بود که بهش گفتم میخوام برم خیاطی یاد بگیرم.
یک سکوت مرگبار خونه رو فرا گرفت وقتی این حرفو زدم چون من همونی بودم که یه کوک ساده رو یاد نگرفت و از خیاطی متنفر بود.
تنها انگیزه ای که دارم اینه که بتونم یه لباسی رو که طراحیشو انجام دادم خودم بدوزم.
خلاصه که زوده هنوز عکاس بشم :/
شرایط الان کرونا جوری نیست که بشه رویای سفرو بسازم.شدیدا نیاز دارم برم میدون انقلاب تهران ولی چه میشه کرد...
تصمیم داشتم کتابخونمو مرتب کنم و کتابامو از این و اون بگیرم و برم کتابایی که شهرت کمی دارنو بخرم.چون تجربه بهم ثابت کرده وقتی کتابی رو بخونم که تو بورسه و کلی همه ازش تعریف میکنن بعد از یه مدت عقایدم میشه عین همه و هیچ چیز بیشتر از این منو نمیترسونه : متفاوت نبودن!
لهذا به شما هم پیشنهاد میدم حتما دنبال کتابی نباشید که خیلی فروش داشته.سعی کنید از همه رنگی تو بافتن ذهنتون استفاده کنید و بعدش از متفاوت بودن خودتون،بدرخشید و لذت ببرید.
حرف دیگه ای نمونده جز آرزوهای خوب :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مروری بر کتاب انسان خردمند
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب «در ولایت هوا» تفنّنی در طنز
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب هنر شفاف اندیشیدن