مرور کتاب
خمره/ نوشتهی هوشنگ مرادی کرمانی/ انتشارات معین
«خمره شیر نداشت. لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچهها لیوان را پایین میفرستاندند، پُرِ آب که میشد، بالا میکشیدند و میخوردند؛ مثل چاه و سطل.»
اینها، جملههای ابتدایی داستان «خمره» است. «خمره»، برای بچههای مدرسهی روستا در حاشیهی کویر نقشی حیاتی دارد چرا که تنها وسیلهی آبخوریشان است. اما مدتی است که خمره حالش خوب نیست. ترک خورده و آب، چک و چک ازش میچکد. آقای صمدی، معلم بچهها، از وزارت فرهنگ درخواست خمرهی نو میکند ولی تا رسیدنش مدتی طول خواهد کشید. بنابراین در این مدت بچهها ناچارند به سرِ چشمه بروندکه فاصلهاش تا مدرسه بسیار دور است. آقای صمدی، معلم بچهها، به هر دری میزند که خمره را احیا کند، ولی انگار حالِ خمره وخیمتر از این حرفاست و دیگر درست بشو نیست که نیست. کهنه دیگر دل آزار شده و خمرهی نویی لازم است. اما تهیهی خمرهی نو هم به این سادگیها نیست و انگار در این راه مشقتها باید کشید که آقای مدیر و همهی اهالی روستا را درگیر خودش میکند و اتفاقات تلخ و شیرینی را برایشان رقم میزند.
وقتی برای اولین بار، داستان را میخواندم، گویی هوایی را استنشاق میکردم که سرشار از پاکی و سادگی بود. ریههای دودزدهام، به طراوت و شادابی میرسید و مرا با خود به دوران خاطرهانگیز گذشتهها میبرد.
این داستان با زاویه دید دانای کل، بسیار روان نوشته شده و هر گروه سنی را مجذوب خود میکند. از جذابیتهای داستان، همین بس که با وجود سادگی متن، شما را برای کشف سرنوشت خمره، تا پایان داستان همراه میکند. به نظرم دلیل این همراهی این است که نویسنده، آنچه از درونش فوران میکند با لحنی دلنشین بیان میکند و حسی صمیمی را با ما سهیم میشود. بیهوده نیست که گفتهاند آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.
در هنگام خواندن داستان با همان طنز آشنایی که مخصوص نوشتههای هوشنگ مرادی کرمانی است روبرو میشویم. طنزی که در عین لطافت، نوعی تلخی هم در آن نهفته است. این تلخی که از فقر نشات میگیرد درونمایهی اصلی داستان است. فقری که با خود محدودیت میآورد و محدودیت با خودش سختی. این آدمها ذاتا مهربانند ولی فقر، رفتارهای نامهربانانهای از آنها بروز میدهد، رفتارهایی از جنس فرصتطلبی، قضاوتهای ناصحیح و ...
نویسنده، ویژگیهای هر شخصیت را از طریق گفت و گوهایی که در داستان به وقوع میپیوندد، به گونهای استادانه توصیف میکند که همهی شخصیتها برایمان باورپذیر تلقی میشود.
در این کتاب گاه میخندیم و گاه هم میگرییم. میخندیم به خاطر شیرینیها، و میگرییم به خاطر محدودیتها. در پایان هم از خود میپرسیم چرا اینقدر سخت و زمخت شده و از خودِ زیبایمان دور گشتهایم؟ چه بر سرمان آمده؟ با خودمان چه کردهایم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
پرفروشترین کتاب های آذرماه
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب: عامه پسند-چارلز بوکفسکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
جلال، مدیر مدرسه را چگونه نوشت؟