معرفی کتاب ملت عشق

کتاب ملت عشق نوشته‌ی الیف شافاک یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های چند سال گذشته در ایران و بسیاری از کشورهای جهان و و پرفروش‌ترین کتاب تاریخ ترکیه بوده است.
در ملت عشق، دو داستان که به فاصله‌ی هفت قرن از یکدیگر اتفاق می‌افتند و شباهت‌های زیادی دارند، با هم گره می‌خورند.

داستان اول در خصوص زنی به نام اللاست که همراه شوهر و دو فرزندش زندگی میکند. الا خانه دار است و میتوان گفت که اللا از زندگیش راضی نیست. داستان دوم هم درباره‌ی شمس تبریزی است که روزی متوجه می‌شود که مرگش نزدیک است و به همین خاطر باید شاگردی پیدا کند تا حکمتش را به او منتقل کند.

ماجرا از جایی شروع می‌شود که در یک انتشاراتی شغلی به اللا پیشنهاد می‌شود که زندگی او را عوض می‌کند. در این انتشارات، کتابی به دست اللا می‌رسد به نام «ملت عشق». داستان کتاب ملت عشق درباره‌ی مولانا و ارادت او به استادش شمس تبریزی است. نویسنده‌ی رمان عزیز زاهارا نام دارد و در ترکیه زندگی می‌کند. عزیز سابقاً مشکلات زیادی را در زندگی پشت سر گذاشته و بعد از اینکه وارد تصوف و عرفان شده، الان به شهرهای مختلف دنیا سفر می‌کند. 
اللا در ابتدا معتقد است رمانی که اتفاقاتش در یک دوره‌ی تاریخی دیگر است، نمی‌تواند جذاب باشد. ولی وقتی خواندن کتاب ملت عشق را شروع می‌کند به‌شدت به داستان و نویسنده‌اش علاقه‌مند می‌شود و با فرستادن ایمیل با او وارد رابطه‌ای می‌شود که به‌تدریچ شکلی عاشقانه می‌گیرد. همین طور که رمان را می‌خواند، به تدریج متوجه می‌شود که چرا تا امروز زندگی‌اش خالی از عشق بوده است.

”هر که باشیم، هر کجای دنیا که زندگی کنیم، همگی جایی در اعماقمان نوعی حس کمبود داریم. انگار چیزی اساسی گم کرده‌ایم و می‌ترسیم نتوانیم آن را پس بگیریم. آن‌هایی هم که می‌دانند چه چیزی کم دارند، واقعاً انگشت‌شمارند.“

داستان دوم کتاب ملت عشق اینگونه شروع می‌شود که شمس برای پیدا کردن شاگرد مورد نظرش، از سمرقند به بغداد می‌رود و در آنجا نام مولانا جلال‌الدین رومی به گوشش می‌خورد که یکی از بزرگترین حکیمان مسلمان است. پس برای دیدن او به قونیه می‌رود که محل زندگی مولاناست. بین شمس و مولانا رابطه‌ی دوستی شکل می‌گیرد و مولانا مرید و عاشق شمس می‌شود. اللا حین خواندن کتاب ملت عشق، از شمس تبریزی یاد می‌گیرد که چطور پیش‌داوری‌های مردم درباره‌ی دین را زیر سؤال ببرد. هدف شمس این است که شاگردش یعنی مولانا را که واعظ دینی است به یکی از بزرگ‌ترین شاعران جهان تبدیل کند تا «صدای عشق» از شعرهای او به گوش همه برسد. مولانا شاگرد با اراده‌ای است، ولی خانواده و اطرافیانش از شمس متنفرند چون زندگی آنها با این اتفاقات به هم ریخته است. مولانا همیشه مورد احترام اطرافیان بوده و شمس قصد دارد او را از این زندگی آرام دور کند تا خودپسندی‌های نفس را کنار بذارد.

”عشق سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض می‌شود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.“

درواقع، مولانا وقتی وارد رابطه با شمس می‌شود، و اللا وقتی با خواندن کتاب ملت عشق وارد رابطه با عزیز می‌شود، ناچارند آرامش و امنیت ظاهری زندگی را کنار بذارند و وارد دل‌نگرانی‌ها و دل‌شکستگی‌های عشق شوند. نه شمس و نه عزیز به هیچ وجه به شاگرد خود قول نمی‌دهند که حتماً در این راه به خوشبختی ابدی دست پیدا می‌کنند. ولی به آنها قول می‌دهند که اگر نقاب دروغین زندگی را کنار بگذارند، می‌توانند طعم وحدت عرفانی و عشق الهی و همدلی عمیق با جهان را بچشند.

”هیچ‌گاه نومید مشو. اگر همه‌ی درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره‌راهی مخفی را که از چشم هم پنهان مانده، به رویت باز می‌کند. حتی اگر هم‌اکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاه‌های دشوار، باغ‌های بهشتی قرار دارد.“

شمس برای رسیدن به این هدف، چهل قانون عشق را که پایه و اساس تصوف و عرفان است آموزش می‌دهد. او برای این کار، سبک و روش رایج زندگی اجتماعی و دینی را زیر سؤال می‌برد. به همین خاطر تمام آدم‌های حق‌به‌جانب و خشک‌مقدس و جانمازآب‌کش با او دشمنی می‌کنند. او به مولانا یاد می‌دهد که چطور می‌تواند یکی از بزرگ‌ترین شاعران جهان باشد و ندای حکمت را به تمام دنیا بفرستد. عزیز هم به اللا یاد می‌دهد که چطور می‌تواند از ازدواجی که روح و احساسش را سرکوب کرده است آزاد بشود.

”عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، بامعناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است.“

کتاب ملت عشق، سرتاسر شور و خوشی نیست و الیف شافاک نشان می‌دهد که رسیدن به زندگی حقیقی کار آسانی نیست و بهای سنگینی دارد. ولی به خوبی به ما ثابت می‌کند که اگر به زندگی حقیقی دست پیدا نکنیم، باید بهای سنگین‌تری بپردازیم.

به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیرِ زندگی‌ات بهتر از رویَش نباشد.“

یکی از چیزهایی که خواندن کتاب ملت عشق را برای ما جذاب‌تر می‌کند این است که از زبان افراد متفاوتی روایت می‌شود: اللا، شمس، گدای جذامی، افراد متعصب، خانوادهی مولانا، شاگرد مولانا،... . برای همین کاملاً متوجه می‌شویم که وقتی شمس مولانا را دچار تحول می‌کند، چطور تمام زندگی او زیر و رو می‌شود. کاش زندگی اللا هم به همین صورت از نگاه‌ آدم‌های مختلف مثل شوهرش، فرزندانش و همکارانش روایت می‌شد. ولی این چیزی از جذابیت کتاب ملت عشق کم نمی‌کند.

شمس با چهل قانون عشق به ما یاد می‌دهد که می‌توان خدا را جاهایی پیدا کرد که هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردیم. بنابراین با خواندن کتاب ملت عشق نگاه ما به زندگی و تصور ما درباره‌ی خدا کاملاً عوض می‌شود. از طرف دیگر، نگاه ما و داوری ما درباره‌ی آدم‌های متعصبی که فکر می‌کنند فقط آنها خدا را می‌شناسند دقیق‌تر می‌شود.

”عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه می‌شود. اما آدم دائم‌الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آنجا برایش میخانه می‌شود. در این دنیا هرکاری که بکنیم، مهم نیت ماست، نه صورتمان.“

الیف شافاک کتاب ملت عشق را به پنج بخش تقسیم کرده است:
1. خاک: پدیده‌های عمیق، آرام و جامد زندگی...
2. آب: پدیده‌های سیال و جاری و متغیر زندگی...
3. باد: پدیده‌های ترک‌کننده و کوچنده‌ی زندگی...
4. آتش: پدیده‌های سوزاننده، ویران‌کننده و نابودکننده‌ی زندگی... و
5. خلأ: پدیده‌هایی که نبودنشان بر ما تأثیر می‌گذارد، نه بودنشان.
در دنیای قدیم معتقد بودند تمام جهان از چهار عنصر اول از میان این پنج عنصر تشکیل شده است. شاید منظور شافاک این باشد که کتاب ملت عشق درباره‌ی ماجراهایی است که در تمام جهان برای همه‌ی ما در زندگی اتفاق می‌افتد. و آدمی به زندگی حقیقی دست پیدا می‌کنه که از این چهار تا بگذرد و نیستی و خلأ را انتخاب کند.

”اللا به پنجره نزدیک شد، به سایه‌روشن‌های آبی‌رنگی که آسمان را فرا گرفته بود نگاه کرد. ابرهایی سفید و ظریف مانند تور، آرام‌آرام، در آسمان می‌چرخیدند، با خلأ در می‌آمیختند و آب می‌شدند، درست مثل سماع‌زن‌ها...
شمرده‌شمرده گفت: «قاعدهی چهلم: عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوت‌ها تفاوت می‌زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش».“

کتاب ملت عشق را ارسلان فصیحی با زبان جذاب و روان ترجمه کرده و نشر ققنوس در اندازه‌ها و با جلدهای مختلف منتشر کرده است. استقبال خوانندگان از کتاب ملت عشق به حدی بود که پس از سه سال، به چاپ هشتادم رسیده و نشر ققنوس کتاب صوتی آن را نیز منتشر کرده است.

منبع: کتاب وب