معرفی کتاب پوتین قرمز ها

خاطرات مرتضی بشیری بازجو و مدیرمسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم‌الانبیا

پوتین قرمزها خاطرات مرتضی بشیری، بازجو و مدیرمسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم الانبیا را به قلم فاطمه بهبودی روایت می کند. از جذابیت های خاطرات بشیری، روایت جلسات بازجویی از نیروهای عراقی است که گاه در خلال این خاطرات، مطالب خواندنی از اتفاقات تاریخی نقل می شود که فجایع رخ داده در جنگ تحمیلی را بیشتر نمایان می کند. از جمله این موارد، بخشی است که به بازجویی از محمد رضا جعفر عباس الجشعمی، سرهنگ دوم نیروی مخصوص، فرمانده تیپ کماندویی سپاه هفتم و حضور او در ام الرصاص اختصاص دارد. نویسنده در مقدمه این اثر به چگونگی نگارش اثر و موانع و مشکلات موجود در این زمینه اشاره کرده و می نویسد: دربارۀ بخش استنادی کتاب گفتنی است اسناد مرتبط با بازجویی ها از وزارت امور خارجه به مرکز اسناد و کتابخانۀ ملی ایران منتقل شده و این مرکز، بنا به قانونی دست و پاگیر، تا چهل سال بعد امکان بازدید، مطالعه یا هرگونه دسترسی به اسناد را از مراجعان سلب کرده است و به هنگام مکاتبه بنده این جابه جایی به تازگی انجام شده بود. همچنین از آنجا که قرارگاه خاتم الانبیا بخش اطلاعاتی سپاه محسوب می شده، عکس برداری یادگاری نیز به ندرت صورت گرفته است. «پوتین قرمزها» در ۳۶ فصل به انضمام عکس ها و اسناد تدوین شده است. بهبودی در این خاطرات ابتدا مخاطب را با اهمیت خاطرات راوی آشنا می کند. او در فصل های نخست، بخشی از بازجویی های انجام شده را ثبت می کند و پس از آن، به زندگی فردی راوی و چگونگی ورود او به جبهه و نقش او در جنگ تحمیلی می پردازد.

در مورد نویسنده: فاطمه بهبودی متولد اردیبهشت ۱۳۵۷ با مدرک لیسانس. کار پژوهش را از سال ۸۰ شروع کرد و تا سال ۸۹ به تولید آثار پژوهشی مشغول بود. از سال ۸۹ نیز به داستان نویسی روی آورد و تا امروز در این حوزه فعالیت دارد.
کتاب های نویسنده:
سپیدارهای آن سوی دوله‌تو
زمستان سرد و شمعدانی های ترمه ای
من یک کلاه سبزم
پوتین قرمزها

بخشی از این خاطرات را می‌خوانیم:

بعد از انقلاب، بازار میتینگ بین انقلابی‌ها، منافقین، و طرفداران کمونیست داغ بود. یک روز روبه‌روی دانشگاه تهران بودم که دیدم یکی از بچه‌هایِ انقلابیِ شمالی با دختر جوانی از هواداران منافقین بحث می‌کند. دختر با حرّافی، شمالی را به سه کنج رانده و گیرش انداخته بود. شمالی سرخ شده و رگ‌های گردنش بیرون زده بود و دختر فرصت صحبت به او نمی‌داد. فقط می‌شنیدم که می‌گفت برادر رجوی این طور… برادر رجوی آن طور…

شمالی خودش را می‌خورد و دختر با خونسردی او را از هم می‌پاشید. رفتم جلو و زدم پشت شمالی و گفتم: «بیا برو.»

گفت: «نه. بگذار حرفم را بزنم!»

دستش را گرفتم، او را کنار کشیدم، و در گوشش گفتم: «عرضه‌اش را نداری، برو!»

علاقه مندان میتوانند این کتاب را از سایت کتاب جان و یا از طریق سایت باسلام تهیه کنند

خرید و سفارش از طریق سایت کتاب جان:

https://ketabjan.com/product/پوتین-قرمز-ها

خرید و سفارش از طریق سایت باسلام:

https://basalam.com/sahifehnoor/product/960336?ref=830y