ناطور دشت، گذر عمر و دنیای بزرگسالی

اردک هایی که توی دریاچه هستن، زمستون که هوا سرد میشه کجا میرن؟!
اردک هایی که توی دریاچه هستن، زمستون که هوا سرد میشه کجا میرن؟!


یکی از کتاب هایی که این چند وقته خوندم، Catcher in the rye (ترجمه فارسیش به اسم ناطور دشت هست) نوشته جی دی سلینجر بود‌. کتابش درباره یه پسر ۱۶ ساله‌س به اسم هولدن کافیلد، که به خاطر این که همه درس هاش به جز ادبیات انگلیسی رو افتاده میخوان از مدرسه اخراجش کنن. داستان از زبان و بیشتر فکرهای هولدن توی ذهنشه، وقتی که از مدرسه اومده بیرون و یه چند روز که طول میکشه تا برگرده خونه. با این که متن کتاب خیلی مناسب و تقریبا اماده‌ی فیلم شدنه، سلینجر نذاشته که فیلمشو بسازن و حتی توی کتاب چندبار هولدن به برادرش که نویسنده بوده و رفته هالی‌وود تا فیلم‌نامه بنویسه فحش میده. برا همین احتمالا هم هیچ وقت فیلمش ساخته نشه.

متن و گفتار کتاب واقعا timeless عه و با این که حدود ۷۰ سال از زمان نوشتنش میگذره، هنوز به راحتی برای خواننده قابل درک و ملموس‌ه.

موضوع اصلی داستان بزرگ شدن و ترس هولدن از پا گذاشتن به دنیای بزرگسال هاس. هولدن بارها از این که چقد بزرگسال ها حرفا و کارهایی که انجام میدن فیک و متظاهرانه‌س حرف میزنه و از این که خودشم اینطوری بشه میترسه و متنفره واقعا. هولدن خیلی ادم تنهایی‌ه و خیلی دنبال اینه که یکی به حرف هاش گوش بده... و شایدم بهش اطمینان بده که همه چی درست میشه. اینو میشه حتی توی جملاتش دید، خیلی از جملاتش با عبارت «گوش بده» شروع میشه ولی تقریبا هیچ وقت کسی بهش واقعا گوش نمیده؛ به جز ۲ مورد که یکیش طرف یه هدف دیگه ای داشت. نهایتا اخر داستان یه نفر بهش گوش میده واقعا و نه تنها هولدن، بلکه خواننده رو هم تحت تاثیر قرار میده. نمیخوام کل داستان رو اسپویل کنم، فقط یه قسمتش رو توضیح میدم که شاید در نگاه اول بی معنی به نظر بیاد... که اگه کسی تصمیم گرفت بخونه بیشتر روش فکر کنه.

یه جایی از داستان خواهر کوچیک هولدن ازش میپرسه که دلت میخواد کارت چی باشه؟ (چون قبلش داشت از این حرف میزد که من اصن دوست ندارم مثل بابام وکیل بشم و همش تظاهر کنم که از ادما خوشم میاد و ... ) بعد جواب داد بهش که «فک کن یه دشتی هست که بچه ها دارن توش بازی می‌کنن‌. این دشته یه پرتگاه داره که اگه کسی ازش بیوفته پایین میمیره. من دوس دارم یکی باشم که مواظب باشه این بچه ها نیوفتن پایین‌. هر وقت کسی نزدیک پرتگاه میشه برم از پرتگاه دورش کنم تا بچه ها با خیال راحت بازی کنن.» از اونجایی که داستان درباره بزرگ شدن و از بین رفتن معصومیت بچگی‌ه، منظورش از پرتگاه پایین افتادن، وارد شدن به دنیای بزرگسال هاس و خودش رو به عنوان یه ناجی بچه ها می‌دونه و کسی که پایین میوفته براش نماد کسی رو داره که با بزرگ شدن فاسد میشه. علت نامگذاری کتاب هم همینه، یه Catcher توی دشت.

یا مثلا کلاه قرمز رنگی که بعد از یه اتفاقی میخره و تقریبا بیشتر داستان اونو پوشیده‌. میخواد موهای یه سمت سرش (نمودی از بزرگ شدن) که سفید شده رو بپوشونه و از یه طرف دیگه حس میکنه وقتی کلاه رو سرش هست... دیگه ادامه نمیدم اینو خودتون بخونین.

خلاصه این که یکی از بهترین کتاب هایی بود که خوندم. من متن انگلیسیش رو خوندم، ترجمه‌ش رو ندیدم ولی احتمال زیاد یه مقدار کمی سانسور داره. اما بعید میدونم کلا داستان رو از بین ببره سانسورش. خوشحال میشم اگه کسی این کتاب رو خونده یا کلا نظری درموردش داره بگه تا بحث کنیم درباره‌ش.