نویسندگی خلاق ۱






عمو، آدمه خجالتی ای نبود. برو و بیایی داشت برای خودش. یه روزایی کلی آدم زیر دستش، مشغول به کار بودند. از اون‌ور، آدمی که بخواد مو رو از ماست بیرون بکشه هم نبود؛ یه چیزی این وسط‌ها! میدونم، تعجب کردید. منم همینطور ولی چیزیِ که هست!

بگذریم، از داستان دور شدیم. چیزی که قرار بود گفته بشه، به مهارتی تخصصی، در زمینه‌ای خاص احتیاج نداشت. چیزی بود که حول و هوش ۱۹سال، خواب رو از چشماش گرفته بود. یه استعداده کاملا غیرمنطقی لازم بود! با بزرگتر شدن آزیتا و چسبوندنه عددهای شناسنامه به هم، این کابوس، همراه باهش قد میکشید. از خنده هاش میترسید و صورتش رو می‌گرفت طرفی و ابروهایش می‌رفت توی هم. از گریه‌هاش، از دیدنه این حالته آشنا، باز... ترس تمام وجودش رو می‌گرفت. مدتها قبل، این حالت رو تجربه کرده بود و باز دست تقدیر، اون رو تو این مسیر، روبروی کسی قرار داد. کسی که تو گذشته تموم نشده بود.

بله ، اونی که ترسیده بود، اونی که هیجان، قدرته نفس کشیدن رو ازش گرفته بود، دخترک نبود، فرهاد بود. همون مردِ با جذبه و استاد سخنِ سابق! تنها صدایی که می‌شنید، زمزمه‌ای بود که از داخل تکرار میکرد کاش وکیل نیاد...


خلاصه و مفید توضیح بدم. این تمرین یه تمرینِ فی‌البداهه بود که بلافاصله بعد از خوندنه متن، هرکی باید به سلیقه خودش ادامه میداد! مثل امتحان انشا؛ یادتونه که چطوری بود! منتها برای این فقط یه رب وقت داشتیم! بدونِ ویرایش! شمام دوسداشتین از این تمرین‌ها بکنید. خیلی خوبه! از تاثیراتش هرچی بگم کم گفتم. فقط باید امتحانش کنید تا متوجه حرفم بشید که اغراق نیست‌!



نویسندگی خلاق ۲