...ز غوغای جهان فارغ...
پیشخدمت خسته
لباسم را از روی زمین برداشتم..
جورابم را از روی میز..
کلاه مشکی کپ را از روی صندلی..
کفش هایم را از لبه کمد
و ماسکم را از روی میخ...
آماده شدم
قدم زدم
ب راه افتادم
در را نبسته بودم ک یادم آمد موبایلم را جا گذاشته ام
هرچه گشتم نبود
روی میز
زیر میز
روی صندلی یا اطراف لباس هایم
اما...
ویبره ای در جیب شلوارم حس کردم
و بی توجه باز هم قصد خروج کردم
لبه کلاهم را پایین تر کشیدم و بوت هایم را ب پا کردم
از خانه به هم ریخته ای ک پس از نبود ت ب این روز افتاده بود خارج شدم
وارد همان رستوران شدم
لباس پیش خدمتی را تن کردم
کلاهم را پایین تر کشیدم
با قدم های آرام و چهره ای خنثی به سمت اولین میز رفتم و دفترچه ام را ب دست گرفتم
و مثل همیشه
با همان صدای سرد
منو را بازگو کردم..
اما
صدای گرم و همیشگی ت بود ک باعث شد کلاهم را بالا بدهم و چشمانم را مستقیم ب مشتری ام بیندازم..
اما
کاش کلاهم همانطور که بود میماند و نگاهم ب دست های ت نمی افتاد..
نگاهم به کت و شلوار ب تنی ک کنارت نشسته بود نمی افتاد..
نگاهم ب آن حلقه نمی افتاد..
سخت بود هنوز هم بمانم و باز هم برایتان صبر خرج کنم و شما چه بی رحمانه تعارف های عاشقانه تان را نثار هم میکردید و روح خسته و رنجور مرا خسته تر..
کلاهم را پایین تر دادم و نوشتم..
سفارش های جدیدت را..
چیزهایی ک هیچوقت حتی نمیخواستی با من امتحان کنی..
برای همین این رستوران را انتخاب کرده بودم..
هیچگاه اینجا نمی آمدی..
هیچگاه..
اما..
حالا..
بگذریم..
سلیقه ات بد تغییر کرده...
نویسنده: vafa "وفا"
shahab sang
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب سیر عشق نوشته آلن دوباتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب خواندن
مطلبی دیگر از این انتشارات
لحظه رها کردن شیرینتر است..