کتاب تسلی بخشی های فلسفه



فلسفه باید ارائه دهنده راهی باشد برای تسهیل زندگی مردم، فلسفه ای که خط مشی زندگی ندهد چه سودی دارد؟

در این کتاب برای شش مسئله مهم زندگی، از زندگی شش فیلسوف بزرگ تاریخ الگوبرداری می کند و راه حلها و نگرش هایی را بیان می کند که اگر اعتقاد و بینش واقعی انسان باشد راه را بسیار هموار می کند. نکته جالب توجه و حایز اهمیت این است که کتاب تنها سخنان و نظرات فلاسفه و دستورالعملهایی را مه میدهند نمیگوید کاری که دوباتن انجام میدهد این است که فلسفه را در زندگی عملی فلاسفه نشان میدهد. کاملا کاربردی و روزمره. آرامش سقراط در مواجهه با حقیقت هولناک مرگ نمیتواند شو یا نمایشی باشد. یا دست و پنجه نرم کردن نیچه با سختی های روزگار نمیتواند شعار باشد.

آنچه که برای تسلی بخشی فلسفه سقراط در مواجهه با عدم محبوبیت لازم است، در نقاشی رافائل به طور تحسین برانگیزی تصویر شده است.

در نقاشی رافائل میبینیم که افلاطون با نگرانی به استاد خیره شده است. ولی سقراط راست قامت، با اندام و عضلات ورزشکاران، هیچ نشانی از نگرانی و ندامت ندارد.

در گفتگوها ما ترجیح می دهیم که مورد قبول و علاقه مخاطبین قرار بگیریم تا اینکه حقیقت را بگوییم ولی سقراط در لحظات آخر با آرامش مطلبی فلسفی را بیان میکند و در عین حال دست به طرف جام شوکران دراز کرده است.

برای تسلی بخشی در مواجهه با کم پولی، دوباتن دست به دامن اپیکور میشود، میگوید زندگی اپیکوری برخلاف آنچه اغلب مصطلح شده خوشگذرانی و زندگی مرفه نیست بلکه اپیکور فلسفه زندگی را لذت بردن از دارایی هایی میداند نظیر دوستان، آزادی به معنای اجتناب از بالادستی ها، ارباب منشی، همچشمی و رقابت تنگانگ، تفکر و البته حداقلهایی برای گذران عمر مثل غذا و پوشاک و یک کلبه.


بین تمام نیکی هایی که حکمت برای ما دربردارد، دوستی پربهاترین است. اپیکوربین تمام نیکی هایی که حکمت برای ما دربردارد، دوستی پربهاترین است. اپیکور


راهکار حکمت برای تسلی بخشی در مقابل ناکامی را در زندگی سنکا حکیم و فیلسوف رواقی قرن اول میلاد می یابد. سنکا مردی سیاستمدار و نامدار در دوران پدر نرون حاکم ظالم و مستبد روم بود، او به ناچار مجبور شد نرون را در کودکی به عنوان شاگرد بپذیرد و تعلیم دهد، اما پس از به حکومت رسیدن نرون با وجود تجربیات و قابلیتهای فراوانی که در زمینه سیاست داشت به جزیره ای تبعید شد اما پس از چندی نرون که در قساوت و خونخواری شهره بود، او که همسر و فرزند و مادر خود را هم کشته بود به استاد دوران بچگی خود هم رحم نکرد و فرمان کشتن او را نیز داد، سرداری را فرستاد به در منزل سنکا که دستور را به او برساند که خودش را بکشد، همسر باوفا و زنان و کودکان و اطرافیان دیگر شروع به شیون و فریاد کردند، اما سنکا خم به ابرو نیاورد و آنان را هم موعظه میکرد که دست از شیون و زاری بردارند. آنچه از حکمت و دانش فلسفی که از تجربیات و سختی های گذشته اندوخته بود اینجا به کارش آمد. او که پس از عمری زحمت و تلاش اکنون باید از ثمره آن بهره میبرد و به مقام و منسب بالاتری می رسید، نه تنها از تمام آنها ناکام شد بلکه فرمان قتلش هم رسید اما این نگرش و روشنای اندیشه او بود که او را در مواجهه با این ناکامی ها آرام و راضی نگهداشت.

زندگی نیچه درسی است برای تسلی خاطری در مواجهه با مشکلات و سختی ها. نیچه نه تنها از مشکلات فراری نیست بلکه آنرا با آغوشی باز میپذیرد.


برای تسلی بخشی در مواجهه با ناتوانی و نابسندگی زندگی مونتنی را معرفی می کند. مونتنی برخلاف فلاسفه رم باستان که انسان را موجودی کاملا عقلایی می دانستند، تصویری که از انسان نیمه عقلانی لایق ترسیم کرده است می توان یونانی بلد نبود، نفخ کرد، پس از غذا تغییر فکر داد و از کتابها خسته شد و هیچ یک از فیلسوفان یونان باستان را نشناخت. همین که زندگی بافضیلتی در طلب حکمت، ولی هرگز نه چندان دور از حماقت داشته باشیم، دستاوردی کافی است.

فلسفه شوپنهاور را برای تسلی قلب شکسته معرفی میکند. میگوید: در مورد غم های ناشی از عشق او شاید بهترین فیلسوف باشد. شوپنهاور عشق و تمایل به ازدواج را راهی می داند که طبیعت برای ازدیاد نسل در انسان نهاده و نه چیز دیگری.

شوپنهاور در مورد خلق و خوی ناپایدار انسان میگوید باید این واقعیت را بپذیریم که برای هیچ انسانی چندان دور نیست حالتی که بخواهد به سرعت شمشیر یا زهری به دست آورد تا به حیات خود خاتمه دهد.

«هر آدم لایقی پس از چهل سالگی به سختی می تواند از احساس مردم گریزی در امان بماند.»