کتاب ؛ چرا؟!


نمی دونم چرا دارم در این مورد مینویسم، ولی تنها چیزی که میدونم و ازش مطمئنم اینه که تنها کاری که شاید بلد باشم و بتونم بهش فکر کنم خواندن و نوشتنه.

میخوام از موارد کوچک ولی شاید کارآمدی بنویسم که هست ولی کمتر مورد توجه قرار میگیره.

از همین الان عذرخواهی میکنم که اگر متن به درد بخور نیست یا متن روانی ندارد.

خب از آنجایی که در نوشتن مهارتی ندارم و چیزی از ترتیب بندی نوشتار ندارم همین طور شروع به نوشتن میکنم تا ببینم سر از کجا درخواهم آورد.

اخیرا به گزارش برخی خبرگزاری ها آمار مطالعه در ایران روزی 13 دقیقه است. 13 دقیقه! یعنی اگر نصف زمان در ترافیک بودنمان را کتاب صوتی گوش دهیم اقلا نیم ساعت در روز خواهد بود. چرا مردم ما به خواندن اهمیت نمی دهند ( و البته منظورم هر خواندنی نیست؛ شاید که منظورم در آینده کمی واضح تر شود. ) ؟ جامعه ما چندی است در سودای تغییر به سر میبرند. به گمان خود میخواهم از بند سنت گرایی ها رها شویم ولی اندی اهمیت به تاریخ نمیدهیم که مردمان دیگر چطور از بند سنت رهایی یافتند یا اصلا چرا از بند سنت رهایی یافت؟ سنت چیست؟ چرا میانگین سن اعتیاد جامعه ای که میخواهد به سوی مدرن شدن -پیشرفت- برود هر روز وضعش ناراحت کننده تر میشود؟

اینها چندی از سوالاتی است که باید به آنها در جهت رشد جامعه و پیشروی به طرف جامعه دلخواه پرسیده شود. و پرواضح است که آگاهم که چنین سوالاتی شاید به ظاهر بی اهمیت یا کم اهمیت تلقی شوند و سوالات واقعی توامان با عبارات بلیغ تر هستند، لیکن طرح چنین سوالاتی در اینجا میسر نیست. ولی این چند سوال خود به آن سوالات بنیادی تر خواهد رسید.

الان برای چه این را مطرح کردم و کتاب چه ربطی به پیشرفت یا رشد دارد؟

خب به سخنان اندیشمندان هم خواهیم رسید ولیکن تک سوالی اینجا برای نزدیک شدن به پاسخ کافی است. ما برای تغییر ، رشد ، پیشرفت به معلومات ، به تاریخ نیازمندیم. حال این تاریخ این معلومات ار کجا می آید ؟ از شایعه ، از دهن من و او ؟ نخیر ؛ بادی از کتاب بیاید.

بدون آگاهی از تاریخ از انقلاب ها از رویداد ها ، ما محکوم به تکرار آن شکست ها هستیم.

تا اینجا برای این کافیست.


مدتی است در شبکه های اجتماهی - مخصوصا اینستاگرام - به چیزی به نام بوکستاگرامر بر میخوریم. کسانی که کتاب ها را در کنار فنجانی قهوه ، پنجره ای رنگارنگ ، جورابی خوشگل و.... می چینند و در آخر در کپشن مینویسند: با داستایفسکی مثلا حاال کردم.

من این جمله را در کپشنی از رمان جنایات و مکافات ( Crime and punishment ) دیدم. نمی دانم ، واقعا نمیدانم و درک هم نمیکنم با داستایفسکی حاال کردم به چه معناست؟ آیا بدین معنی است که متنِ داستایفسکی را دوست داشت ؟ حال دوست داشتن یعنی چه؟

در یک معرفی کتاب فقط ظاهر خوشگل کافی نیست و نخواهد بود. مطالعه فقط پر کردن قفسه های کتاب نیست. به شخصه روزی در کتابفروشی شنیدم به آقایی به فروشنده گفت که 30 سانتی متر کتاب صورتی میخوام. کتابفروش به معنای واقعی کلمه شوکه شد. باری میخواست دکور اتاق دخترش را کامل کند.

به بحث برگردیم. وقتی کسی برای مثال داستایفسکی خوانده است ، حداقل برای 5 دقیقه باید بتواند از روسیه قرن 19 حرف بزند، باید بتواند کلمات را به سبک بهتری ادا کند ، باید بتواند لحظه ای مثل آخر رمان جنایت و مکافات را با حداقل 60 درصد همان احساسات بیان کند ، باید بتواند حداقل بازنگری از خود بکند که چرا من مثلا از جنایت و مکافات لذت بردم؟ آیا فقط به خاطر این بود که 777 صفحه را ورق زدم؟ یا چون کتابی را تمام کردم؟ طبعا نباید این طور باشد.

الان سوالی که به ذهنم آمد این است که چرا وقتی افکاری را روی متن می آورم مضحک به نظر میرسد؟ باری شاید خودم مضحکم.


تا اینجا کافیست و فکر میکنم با متنِ ناروانم آزارتان دادم. اگر خواستید میتوانید نصیحتم کنید.