نامه | در دنیای تو ساعت چند است؟

کتاب «نامه» یا «من همیشه خواهم نوشت: چگونه یک نامه، دو زندگی را تغییر داد» اثری از «مارتین گاندا» و «کیتلین الیفایرنکا» است که در سال 2015 منتشر شده است. این کتاب، داستان واقعی نامه‌نگاری‌های مارتین( از موتاری زیمبابوه) و کیتلین(از پنسیلوانیای آمریکا) در دهه 1990 و سال‌های آغازین دهه 2000 است. کیتلین برای انجام تکلیف مدرسه خود مبنی بر نامه‌نوشتن به فردی در یک کشور دیگر، زیمبابوه را انتخاب کرده و با مارتین آشنا می‌شود. این نامه‌نگاری تا شش سال ادامه پیدا کرده و زندگی مارتین و کیتلین و خانواده‌هایشان را به هم گره می‌زند.

طرح جلد ترجمه کتاب، تصویر از طاقچه
طرح جلد ترجمه کتاب، تصویر از طاقچه

در سال‌های اخیر، بروز مشکلات اقتصادی و معیشتی و نیز وجود ضعف‌های فرهنگی متعدد، ضمن اینکه فرهنگ «کتابخوانی» را به اولویت‌های پایین‌تری از دغدغه تنزل داده، خرید کتاب را برای معدود کسانی که اهل مطالعه هستند نیز دشوار نموده است. ظهور فروشگاه‌های دیجیتال کتاب مانند «طاقچه»، ضمن حل این مشکل، تا حد قابل توجهی، بهانه‌هایی مانند هزینه بالای کتاب‌های چاپی را برای کسانی که در برابر مطالعه مقاومت می‌کنند(حداقل بخشی از جامعه که تمکن مالی برای خرید کتاب و وقت کافی برای مطالعه آن را دارند) از میان برده است. امید که بتوانیم از این فرصت‌ها، برای مطالعه و آگاهی بیشتر خود و جامعه استفاده کنیم.

https://taaghche.com/book/65415

کتاب «نامه» بیش از آنکه نیازمند مطالعه باشد، نیاز به واکاوی و دقت در مفاهیمی دارد که کتاب سعی در بیان آن دارد. تجربه‌ای متفاوت که دو دنیا را در موقعیت‌های کاملا متفاوت به هم پیوند می‌زند و از میان این تفاوت‌ها، مخاطب را به شباهت‌هایی قابل تامل می‌رساند. شباهت‌هایی که بیانگر انسانیت، دوستی و فداکاری بدون اعتنا به نژاد، مذهب و رنگ پوست است.

از آنجا که «نامه» نوعی «خودزندگی‌نامه» است، به خوبی تجربیات عادی دو نوجوان از زیمبابوه و آمریکا را به تصویر کشیده و گزارش می‌کند. آشنایی مارتین با دنیایی که تعریف از خانه، اتاق، لباس و رفاه متفاوت با آنچه که در کشور خود می بیند و از سوی دیگر آشنایی کیتلین با نقطه‌ای دیگر از دنیا که اسکناسی 20 دلاری، با اجاره یک ماه یک خانواده هفت نفره برابری می‌کند، به خوبی شکاف‌ها و تفاوت‌های دردناک و معنادار نابرابری و بی‌عدالتی را برجسته می‌کند.

در طول روز، مادر ظرف و ظروف‌مان را زیر تخت جا می‌داد اما شب‌ها می چپاندشان روی هم و گوشه دیوار می‌گذاشت تا لوئس و جورج بتوانند آن جا بخوابند. من، نیشن و سیمبا روی زمین سیمانی کنار آنها می‌خوابیدیم. همه بچه‌های محله چیسامبا همین جوری زندگی می‌کردند. الان می‌دانم اسم چنین مکانی زاغه است اما آن زمان برای من اسمش خانه بود.
مارتین
بابا از کلمه «تورم» برای توضیح این که چرا دیگر نان نمی‌خوردیم استفاده می‌کرد. تورم یعنی قیمت چیزی یک شبه از دو دلار می‌رسید به پنج دلار.
مارتین
یک روز که شکمم از گرسنگی به ناله افتاده بود به مادرم گفتم:«مامان، بیا از پول کیتلین استفاده کنیم و خوراکی بخریم.» سرش را تکان داد و گفت «اون برای آینده توئه مارتین.» گفتم «آینده‌مون همین الانه.»
مارتین
«مارتین گاندا» و «کیتلین الیفایرنکا»، تصویر از فیسبوک
«مارتین گاندا» و «کیتلین الیفایرنکا»، تصویر از فیسبوک
[مارتین] نوشته بود از هر ده مریض یکی تخت دارد. فقط تصور کن. جالب بود که نمی‌توانستم تصور کنم. هر چه قدر هم که تلاش می‌کردم، نمی‌توانستم.
کیتلین
حالا که به گذشته نگاه می‌کنم از خجالت مسخرگی دغدغه‌های نوجوانی‌ام آب می‌شوم. اصلا نمی‌دانستم مارتین در چه وضعیتی است چون چیزی بروز نمی‌داد. در عوض، به داستان‌های احمقانه‌ام جواب می‌داد و هیچ وقت چیز زیادی راجع به زندگی خودش نمی‌گفت.
کیتلین
مارتین بعد از فرستادن نامه روی کاغذ بستنی روشنم کرد و تازه فهمیدم زندگی‌هایمان چه قدر با هم فرق دارند. تا آن موقع واقعا نفهمیده بودم چه قدر امتیاز دارم. این تازه شروعش بود. در نامه بعدی مارتین نوشت با پولی که برایش فرستاده بودم، توانسته برگردد مدرسه و برای همه خانواده‌اش شام مهیا کند؛ نوشته بود ضیافت. «بعد از چند سال دوباره مرغ خوردیم. شبیه کریسمس بود.» شوکه شده بودم. ما همیشه برای کریسمس‌ها گوشت بریان و بوقلمون و مرغ داشتیم. در واقع آن قدر غذا زیاد داشتیم که تا چند روز بعد هم می‌ماند. مرغ یک وعده شام معمولی بود. با خودم فکر می‌کردم اگر بیست دلار این همه کار می‌کرد، چهل دلار چه‌ها می‌کرد؟
کیتلین

آنچه که در «نامه» و میان مارتین و کیتلین و خانواده‌هایشان رقم می‌خورد، شاید آرزوی تمامی ملت‌های جهان و البته مسئولیت و وظیفه دولت‌ها و حکومت‌ها باشد: کمک خانواده‌هایی مانند خانواده کیتلین به خانواده‌هایی مانند خانواده مارتین و تلاش برای زدودن نابرابری‌ها. به لطف قلم مارتین و کیتلین، می‌توان امیدوار بود که هنوز انسانیت و نوع‌دوستی در میان ملت‌ها نمرده است. اگر فراتر از ادیان، نژادها و قومیت‌ها بتوانیم به یکدیگر کمک کنیم، شاید امیدوار بودن به دوستی و برابری، دیگر یک سراب قلمداد نشود.

این هدف قابل احترام بدون آغشته‌شدن به شعارها و کلیشه‌ها و به شکلی کاملا طبیعی میان دو نوجوان رقم می‌خورد. آنچه که حائز اهمیت است، این است که کمک‌رسانی و انسان‌دوستی، یک لطف یک طرفه از کشوری ثروتمند(مانند آمریکا) به کشوری فقیر(مانند زیمبابوه) نیست. در ظاهر شاید خانواده مارتین هستند که مورد لطف و محبت خانواده کیتلین قرار می‌گیرند، اما برانگیخته‌شدن حس انسان‌دوستی و کمک‌رسانی به دیگران در خانواده کیتلین، بذری است که مارتین و خانواده‌اش در وجود آنها می‌کارند. به واسطه این انسان‌دوستی است که روح دو دوست و دو خانواده به هم پیوند می‌خورد.

تصویر از RoundUp
تصویر از RoundUp
واقعیت این بود که مارتین دلیل بازشدن چشمم به روی فقر بود؛ نه فقط در آفریقا بلکه همه جا از جمله پنسیلوانیا. او چشم‌هایم را به چیزهای زیادی باز کرد که همیشه دور و برم بودند اما تا قبل از ورود او به زندگی‌ام بهشان توجهی نکرده بودم.
کیتلین
بنی آدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار/دگر عضوها را نماند قرار
«سعدی»

گفتنی است که دو دنیای متفاوت کتاب «نامه»، الزاما قرار نیست که به دو جغرافیای مکانی که فرسنگ‌ها از هم فاصله دارند تعلق داشته باشند. در همین جا و در همین خاک هم با گذر از شهری به شهر دیگر، و یا حتی با گذر از چند ایستگاه اتوبوس یا مترو، می‌توان تفاوت رنگ‌ها و دغدغه‌ها را به چشم دید و به گوش شنید.

خواندن «نامه» مطمئنا خالی از لطف و حکمت نیست. تجربه‌ای متفاوت از ارتباط میان دو دنیای متفاوت است که نه با رایانامه و اینترنت که با «نامه» کاغذی محقق می‌شود. دو دنیایی که تفاوت‌هایش از تعریف در مورد خوشبختی هم گذر می‌کند تا حتی در منتهای اغراق‌آمیزش به تفاوت در «ساعت‌ها» می‌رسد.