هم به دنبال تکههای تنت، هم پی پارههای پیرهنت، در به در در پی نیافتنت...
داستان شمال و جنوب مدار ۳۸ درجه
داستان کرهی شمالی از کمی پیش از پایان جنگ دوم جهانی آغاز میشود. از زمانی که کرهایها (مثل بسیاری دیگر از ساکنان مستعمرات ژاپن) به پایان استعمار ۳۵ سالهی این امپراطوری بر سرزمین و سرنوشت خود امیدوار بودند. گویی تمام مبارزات میرفت که به ثمر بنشیند و تمام آرزوها میرفت که برآورده شود. ژاپن سنگر به سنگر در حال عقبنشینی بود، ایتالیا بی هیچ قید و شرطی تسلیم متفقین شده بود و شوروی فشار سنگینی به جبههی آلمان وارد کرده بود. این آغاز ماجرای کره بود.
(این متن برای وبسایت وینش نوشته شده. شما میتوانید از طریق این لینک وارد وبسایت بشید و علاوه بر متن کامل این یادداشت، سایر یادداشتها دربارهی کرهی شمالی رو هم بخونید.)
نوامبر سال ۱۹۴۳، قاهره پایتخت مصر میزبان کنفرانسی با شرکت فرانکلین روزولت (رییسجمهور وقت ایالات متحده)، وینستون چرچیل (نخستوزیر وقت بریتانیا) و سپهسالار چیانگ کای شکِ چینی بود. غایب بزرگ مذاکرات، ژوزف استالین، حضور چیانگ کایشک را بهانهای برای تحریک ژاپن علیه اتحاد جماهیر شوروی میدانست و به همین دلیل کنفرانس قاهره را تحریم کرده بود. در مفاد توافقنامهی این کنفرانس که پس از عقبنشینیهای گستردهی ژاپن از جزایر سلیمان ترتیب داده شد، وعدهی ادامهی جنگ تا تسلیم بدون قید و شرط ژاپن به چشم میخورد. این سه کشور تصمیم گرفته بودند به اسارت مردمِ شبهجزیرهی کره (همچون سایر کشورهای تصرفشدهی ژاپن) پایان دهند.
دو سال بعد، کمی پس از بمباران اتمی هیروشیما، ارتش شوروی براساس توافقی که میان استالین و ترومن، رییسجمهور دموکرات آمریکا، صورت گرفت؛ به منچوری حمله و نیروهای خود را در آنجا مستقر کرد. ارتش آمریکا هم با بیم این که نیروهای شوروی پیش از استقرار نیروهای ایالات متحده تمام شبهجزیرهی کره را به اشغال خود درآورند با انتخاب مدار ۳۸ درجه به عنوان خط مرزی، جنوب را که شامل سئول هم میشد به عنوان محدودهی خود به جهان معرفی کردند. غافل از اینکه از چهل سال پیشتر، مدار ۳۸ درجه، خط مرزی مورد توافق ژاپن و روسیه برای تقسیم شبهجزیرهی کره بوده است. بعدها وقتی فرماندهان آمریکایی متوجه این گاف تاریخی شدند، اعتراف کرده بودند که باید در آرامش و با دقت بیشتری خط مرزی را انتخاب میکردند.
به هر روی، آمریکا و شوروی توافق کردند که قیمومیتِ موقتِ شبهجزیره را از مدار ۳۸ درجه به عهده بگیرند تا به ایجاد یک دولت موقت کرهای کمکی کرده باشند. هدف هر دو کشور، از آغاز، برگزاری انتخاباتی آزاد و مستقل در موعدی مقرر بود. اما همه چیز مطابق برنامه و توافقنامههای از پیش امضا شده پیش نرفت. با وجود اینکه تاریخ برگزاری انتخابات آزاد و سراسری در شبهجزیرهی کره مشخص شده بود، اتحاد جماهیر شوروی از همکاری با سازمان ملل سرباز زد و به جای تلاش برای ایجاد سازوکارهای برگزاری یک انتخابات آزاد، دست به تاسیس یک دولت کمونیستِ تحت حمایت خود در محدودهی تحت کنترل خود (بخش شمالیِ شبهجزیره) زد. کمی بعدتر هم برنامهی خود برای اصلاحات ارضی (با روشهای خاص خود) در شمالِ شبهجزیره را اعلام و فوراً به اجرا رساند. در نتیجهی این اصلاحات بسیاری از زمینداران شمالی به جنوب گریختند. (و حتی تعدادی از آنها هم در دولت جدید کرهی جنوبی به پستها و مقامهای بالایی رسیدند.) این تعداد را ۶۰۰هزار نفر تخمین میزنند. در هر صورت، اصلاحات ارضی نمیتوانست کمک زیادی به اقتصاد محدودهی شمالی شبهجزیره بکند. ژاپنیها پیشتر از این، صنایع سنگین را در شمال و بخش کشاورزی را در جنوب متمرکز کرده بودند؛ پس همانطور که کشاورزی به تنهایی جنوب را نجات نمیداد صنایع ملی شده و زمینهای غیرحاصلخیز شمال هم کار چندانی از دستشان برنمیآمد. شیوهی مقابله با این بحران هم قابل پیشبینی است: کمیتههای موقتِ مردمِ کرهی شمالی به رهبری کیم ایلسونگ تشکیل شد. وظیفهی اصلی این کمیته حمله به زمینداران و مردمی بود که معتقد بودند متدهای شورویوار به نتایج مثبتی ختم نخواهد شد. در نتیجهی ای حملات، بسیاری از شمالیها ترور و یا ناپدید شدند.
دو سال از پایان جنگ دوم جهانی گذشته بود که سازمان ملل متحد بالاخره در بیانیهای شدیداللحن به تمامی نیروهای خارجی مستقر در شبهجزیرهی کره هشدار داد که هر چه سریعتر آنجا را ترک و زمینه را برای برگزاری یک انتخابات آزاد فراهم کنند. شوروی اما با صراحت اعلام کرد مسالهی شبهجزیره در حوزهی وظایف سازمان ملل نیست و این سازمان حق دخالت در امور کره را ندارد.
پنج سال پس از پایان جنگ دوم جهانی، در سال ۱۹۵۰، ارتش کرهی شمالی، که نائبان ارتش شوروی در منطقه بودند، به جنوب شبهجزیره حمله کردند. ترومن هم که معتقد بود این حمله به دستور ژوزف استالین انجام گرفته است، ارتش آمریکا را مکلف به شرکت در جنگ کرد.
زمانی که نیروهای آمریکایی در کنار سایر نیروهای سازمان ملل (از ۱۷ کشور جهان) در بندر بوسان پیاده شدند، نیروهای کرهی شمالی سئول را به تصرف خود درآورده بودند. ارتش آمریکا و متحدانش در اولین گام توانستند ارتش کرهی شمالی را تا مرزهای چین عقب برانند اما این پایان ماجرا نبود. این بار دولت چین بود که وارد میدان شد و با اعزام صدها سرباز چینی و همچنین سربازهایی از سایر ممالک کمونیستی، سعی کرد معادلهی جنگ را به نفع کمونیستهای شمالی برهم بزند. اما پیشروی دوبارهی ارتش کمونیستی، این بار هم نتیجهای نداشت و آنها دوباره تا مدار ۳۸ درجه عقب رانده شدند. در نهایت دولت آیزنهاور قرارداد صلح بین دو کره را امضا و به این ترتیب، به طور رسمی تقسیم شبهجزیره را به دو دولت شمالی و جنوبی به جهان اعلام کرد.
سرزمین اسرارآمیز کرهی شمالی دیگر متولد شده بود. بازسازیهای پس از جنگ خونین دو کره، با کمکهای گستردهی اقتصادی چین و اتحاد جماهیر شوروی انجام گرفت و دولت کرهی شمالی برنامهی سه سالهی اول خود (از ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۶) را براساس مفهوم خوداتکایی نوشت! طبق این برنامه دولت انتظار داشت مردم خود غذای خود را تامین کنند و در این مسیر تا جایی پیش رفت که شعار اصلی حزب حاکم تبدیل شد به: «بیایید در روز دو وعده غذا بخوریم.» در جریان دیدار رسمی چگوارا، وزیر دولت وقت کوبا، از کرهی شمالی، او این کشور را الگویی مناسب برای کوبا دانست و توسعهی اقتصادی کرهشمالی را در حد یک معجزه توصیف کرد. سخنانی که پر بیراه هم نبودند. تا رسیدن به دههی هفتاد میلادی، تقریباً تمام کودکان بین ۵ تا ۱۶ سالهی شمالی در مدارس ثبت نام کرده بودند. تمام خانهها برق داشتند و GDP کرهی شمالی و جنوبی تقریباً با هم برابر بودند. اما این رشد ادامه دار نبود. در کرهی شمالی داستانهای زیبا همیشه زودتر از آنچه که فکرش را بکنید به انتها میرسند.
دولت کمونیستی کرهی شمالی تصمیم خود را گرفته و سرمایهگذاریهای کلان خود را به بخش نظامی اختصاص داده بود. همین به اندازهی کافی تشکیلات خاندان کیم را به جهان مقروض کرد اما این تنها اشتباه آنها نبود. بحران جهانی نفت درسال ۱۹۷۳ برای کرهی شمالی بسیار گران تمام شد. این دولت که سرمایهگذاری زیادی در بخش معادن خود کرده بود، حالا با سقوط بیاندازهی قیمتها روبهرو بود؛ علاوه بر این، بسیاری از شرکتهایی که در معادن کرهای کار میکردند کشور را ترک کرده بودند. بدهیها سر به فلک کشید و توان دولت برای بازپرداخت بسیار کم شده بود. در همین ایام، کرهی جنوبی که تمرکز خود را بر صنایع الکترونیک و رایانه گذاشته بود، اولین گامهای استوار خود را برای حضور در رقابتهای اقتصادی جهانی برداشت.
رقابت دو کره هنوز ادامه داشت. به دنبال برگزاری المپیک تابستانی در سال ۱۹۸۸ در سئول، کرهی شمالی ترتیب برگزاری رقابتهای جهانی جوانان و دانشجویان را در پیونگ یانگ داد تا به خیال خود از رقیب کرهای جا نماند. اقتصاد ضعیف کرهی شمالی که زیر تیغ اصلاحات گورباچفی و اصلاحات اقتصادی چین به سختی نفس میکشید، باز هم تحت فشار قرار گرفته بود. و در نهایت، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که مهمترین منبع اقتصادی شمالیها بود، این کشور را به انزوای جهانی فرو برد. در غیاب حمایتهای چین و شوروی، قحطی بزرگ به وقوع پیوست.
در فقدان آمار رسمی و نظارتهای جهانی، تخمین زده میشود که به دنبال قحطی رقمی بین ۲۴۰ هزار تا سه و نیم میلیون نفر به کام مرگ فرو رفته باشند. در کمتر از نیم قرن رشد کرهی جنوبی و رکود کرهی شمالی منجر به ایجاد یک شکاف ده برابری میان دو نیمهای شد که زمانی کشور واحد بودند و تاریخی مشترک در مبارزه با استعمار داشتند. سیاهی مطلقی که تا امروز هم ادامه دارد.
تا امروز هم هیچ آمار رسمی و قابل اتکایی در مورد وضعیت معیشت و سلامت مردم کرهی شمالی وجود ندارد. تخمین زده میشود که هنوز هم ۷۰ درصد از مردم این کشور با کمکهای غذایی نهادهای بینالمللی شکم خود را سیر میکنند. براساس برآوردها، استانداردهای زندگی در جمهوری دموکراتیک خلق کره با استانداردهای زندگی در یک کشور جنوبی صحرای آفریقا برابری میکند. این یعنی حدود یک دهم از متوسط سطح زندگی در کرهی جنوبی. یک شمالی به طور متوسط ده سال کمتر از یک جنوبی عمر میکند و در طول زندگی خود شانس استفاده از تلفنهای هوشمند، شنیدن اخبار از رسانههای مختلف، استفاده از اینترنت و رسانههای نوشتاری آزاد و عاشق شدن را نخواهد داشت.
تمام آنچه که ما از کرهی شمالی میدانیم براساس نوشتهها و خاطرات کسانی است که توانستهاند به هر طریقی از مرزهای تاریک و مخوف آن کشور فرار کنند و خود را به کشورهای دیگر برسانند. و یا خبرنگارانی که تحت نظارت حزب حاکم کرهی شمالی شانس بازدید برنامهریزی شده از کشور را داشتهاند. برخی از این خاطرهنگاریها و گزارشها به فارسی هم منتشر شدهاند. اما در ادامهی این متن شما را با تعدادی از این کتابها آشنا میکنم که هنوز جایی در بازار کتاب فارسی پیدا نکردهاند.
داستان زندگی مردی دو رگه. نیمی کرهای و نیمی ژاپنی که تمام عمرش را با احساس بیوطنی سپری کرده است. ماساجی ایشیکاوا که از مادری ژاپنی و پدری کرهای متولد شده، در ۱۳ سالگی به کرهی شمالی بازگشت و این آغاز داستانهای رنجآور و مرگباری بود که در زندگی زیر سایهی یکی از خشنترین حکومتهای دنیا تجربه کرد.
خانوادهی او که با وعدههایی نظیر آموزش و تربیت کامل و بینقص فرزندان، کار عالی، فرصتهای شغلی فراوان و جایگاه بالای اجتماعی به کره بازگشته بودند با چیزی متفاوت از تمام اینها مواجه شدند
اولین مواجههی این کودک ۱۳ ساله با حقیقت، در کشوری که بنا بود بهشت روی زمین باشد، در مدرسههای کمونیستی رخ داد. تعریف میکند که با وجود اینکه شاگردی باهوش و عالی بوده، هنوز هم یک ژاپنی به حساب میآمد. ژاپنی بودن یعنی پایینترین سطح را در جامعه داشتن. او در بخشهایی دیگر از خاطرات خود، سیاستهای کشاورزی دولت و همچنین متد معروف خوداتکایی را نیز به خاطر میآورد و خیلی ساده در توصیف آن به گفتن کلمهی «احمقانه» قناعت میکند. و میگوید در آن سالها هر چه بیشتر کار میکردیم غذا از ما دور و دورتر میشد.
ایشیکاوا صادقانه از تربیت، آموزش و زندگی سراسر آشوب و بینظم خود در طول ۳۶ سال زندگی در کرهی شمالی میگوید و تجربیات خود را از تناقضهای رفتاریای که در هنگام بازگشت به ژاپنِ مادری بین خود و مردم عادی در جهان عادی میدید بیان میکند.
رودخانهای در تاریکی فقط یک روایت تکاندهنده از زندگی در کشوری اسرارآمیز و تاریک مثل کرهی شمالی نیست بلکه شهادتی است بر عظمت روح سرکش انسان.
کتابی خارقالعاده از نویسندهای که اسم واقعیش را هنوز نمیدانیم. باندی در زبان کرهای به معنی کرم شبتاب است و امروز نام مستعار نویسندهای است که عضو انجمن رسمی نویسندگان کشور کرهی شمالی بوده (و احتمال میرود که هنوز هم باشد).
باندی در فاصلهی سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۵ داستانها و شعرهایی انتقادآمیز، در اعتراض به وضعیت کرهی شمالی، را به صورت پنهانی مینوشته. این به خودی خود عملی قهرمانانه است چرا که اگر حزب حاکم بویی از این ماجرا میبرد سرنوشت تلخی در انتظار نویسندهی خائن بود. به هر روی، هنگامی که متوجه میشود یکی از دوستان نزدیکش قصد فرار از کشور را دارد، دستنویس ۷۵۰ صفحهای خود را در اختیار او میگذارد تا با خود به جهان آزاد ببرد. شاید با این امید که کسی به یاری آنها بشتابد.
کتاب حاضر که شامل هفت داستان از مجموعه داستانهای دستنویس باندی است، برای اولین بار در کرهی جنوبی منتشر شد. این داستانها هر کدام براساس یک موقعیت واقعی نوشته شدهاند. شخصیتها هم براساس طیف گستردهای از ساکنان آن کشور تاریک و رازآلود انتخاب شدهاند: از کارگران مزرعههای جمعی تا اعضای محافل نخبگان در پیونگیانگ. بعضی از شخصیتهای کتاب باندی قدرتمندان کشور هستند و برخی دیگر انسانهای سادهای که حتی از کسب اجازهی سفر برای دیدار پدر و مادر پیر خود هم درمیمانند. باندی با قدرت هر چه تمامتر به شما نشان میدهد که سرنوشت شما در کرهی شمالی نه براساس تلاش و کوشش و شانسهایی که در طول زندگی بهتان روی میآورند که براساس منزل محل تولدتان شکل میگیرد. اگر در خانهی یکی از سربازان جنگ کره به دنیا آمده باشید، عالی است در غیر این صورت بخت بد به شما امان کمر راست کردن نخواهد داد.
باندی به جای اینکه خودش فرار کند، تصمیم گرفت نوشتههایش را فراری دهد. کسی نمیداند انتظار چه چیزی را داشت، کسی نمیداند واکنشی که انتظارش را داشت از جهان گرفت یا نه، اما کسی که مسوول رساندن کتاب به جهان آزاد بود در سال ۲۰۱۵ و در جریان یک کنفرانس مطبوعاتی گفت که ماههاست هیچ خبری از باندی ندارد و بیم آن میرود که هویتش لو رفته و اعدام شده باشد.
ساندرا فهی با این کتاب به شما کمک میکند که با ماجراهای دههی ۱۹۹۰ در کرهی شمالی شخصیتر و عمیقتر مواجه شوید. کتاب به نوعی تاریخ شفاهی قحطی بزرگ کرهی شمالی است که توسط بازماندگان آن روایت میشود. کسانی که از سوی تاریک کره به توکیو و سئول پناهنده شده بودند؛ از سرباز و کشاورز گرفته تا دیپلمات و دانشجوی دانشگاه پیونگیانگ.
تصویر کنید در برههای از تاریخ که اگر نخواهم بگویم سراسر جهان، و منصفانه روایت کنم؛ بخش اعظمی از جهان در حال تجربهی رونق اقتصادی و توسعههای اجتماعی و اقتصادی بود در کرهی شمالی بین ۲۴۰ هزار تا سه و نیم میلیون نفر بر اثر گرسنگی جان باختند. فاجعهای که به دلیل پنهانکاری و انزوای دولت حاکم بر آن کشور هنوز تمام ابعاد آن برای جهان مشخص نشده است. با این حال و در چنین شرایطی مصاحبههای این کتاب، که شاهد ارزشمند آن فاجعهی انسانی است، به بخشهای زمانی مختلف تقسیم شده و این باعث میشود جزئیات هر مرحله از قحطی تا حد ممکن به صورت کامل به تصویر کشیده شود: از علائم اولیهی بروز قحطی در مناطق روستایی تا گسترش تدریجی آن به سراسر کشور و حتی پیونگیانگِ پایتخت.
وقتی فهی در ابتدای هر مصاحبه، از مصاحبهشوندگان میخواست در مورد «قحطی» شروع به بازگویی خاطرات خود بکنند، بازماندگان در کمال ناباوری میگفتند: منظور شما راهپیمایی رنج است؟ اشارهای به فداکاریهای! خاندان سوک در به ثمر رساندن انقلاب کمونیستی. به مردم القا شده بود که این بار نوبت شماست که مانند رهبر فداکارمان راهپیمایی رنج را آغاز کنید که این شرایط ناگوار به سبب دشمنی مخالفان این خاندان بزرگ و فداکار است.
در جایی از کتاب یکی از راویان در نهایت یاس و خستگی میگوید: «مردم احمق نیستند، آنها میدانند که سیاست نباید چنین تاثیری بر زندگی آنها بگذارند؛ فقط نمیتوانند این را بیان کنند.»
براساس آنچه که در کتاب بازگو شده است، میتوان دریافت که هر چه قحطی در کرهی شمالی پیشتر میرفت، سیاستهای دولت هم برای ایجاد رعب و وحشت در جامعه بیرحمانهتر میشد. در همین حال، پلیس مرزی این کشور، تحت تاثیر شرایط فاجعهبار گرسنگی، در ازای دریافت مقداری غذا یا حتی سیگار، چشم بر مبادلات بزرگتر مرزی میبستند و این باعث تشکیل بازارهای سودآور قاچاق با سودهای کلان برای اشخاصی خاص میشد.
در طول قحطی که تا اوایل دههی ۲۰۰۰ طول کشید، دولت کرهی جنوبی صدها میلیون دلار غذا و کود به کرهی شمالی ارسال کرد، کشورهای دیگر جهان هم با شروطی چون توقف (موقت) برنامهی هستهای کرهی شمالی تا حدود یک و نیم میلیارد دلار سوخت و غذای این کشور را تامین کردند اما با این حال هنوز هم درصد بالایی از مردم این کشور از مشکل سوتغذیه رنج میبرند.
پاول فرنچ در کتاب خود به بررسی تاریخ و سیاست کرهی شمالی و روابط پیچیدهاش با سئول، توکیو، پکن و واشنگتن پرداخته و پیامدهای تصمیمهای سیاسی حزب حاکم بر این کشور را بررسی کرده است. او کرهی شمالی را اسرارآمیزترین کشور هستهای جهان که هنوز زندانهایی به سبک گولاک دارد و مردمش نه تنها به اینترنت آزاد دستری ندارند که برای صحبت کردن با خارجیهایی که تک و توک اجازهی ورود به کشور را مییابند نیز نیازمند اخذ مجوزهای رسمی هستند.
فرنچ در کتاب خود به اقتصاد کره هم توجه زیادی کرده است و در فصلهایی از آن به بررسی و توضیح چگونگی تلاشهای نافرجام دولت این کشور در جذب سرمایهگذارهای خارجی برای تشکیل مناطق ویژهی اقتصادی پرداخته است. او توضیح میدهد که چطور حزب حاکم از طرفی در تامین زیرساختهای لازم برای آغاز به کار شرکتهای سرمایهگذاری خارجی (با نیروی کار بومی) ناتوان بوده و از طرف دیگر ادعاهای سیاستمداران شمالی مبنی بر اینکه نه تنها قصد حمله به سئول را ندارند که اگر داشته باشند هم چین مانع وقوع چنین جنگی خواهد شد، بر شرکتهای خارجی اثر نکرد.
فرنچ به بررسی احتمال وقوع شورشهای مردمی در کرهی شمالی هم پرداخته است و با در نظر گرفتن محدودیتهایی نظیر ممنوعیت داشتن لپتاپ و تلفنهوشمند برای بخشهای زیادی از مردم این اتفاق را غیرممکن تصور میکند. از نظر او تنها مسیر برای تغییر در کرهی شمالی به ارتش ختم میشود. ارتشی که از زمان روی کار آمدن کیم جونگاون جوان تا لحظهی نگارش کتاب، ۳ وزیر دفاع و چهار رییس ستاد کل را به خود دیده و از سرنوشت پنج تن از هفت نفری که محافظان رهبر سابق بودند هنوز اطلاعی در دست نیست.
این کتاب یک گزارش تحلیلی شگفتانگیز از پر رازورمزترین کشور جهان است.
کتاب دیوید شیم مطالعهی بصری کشوری ناشناخته است. دیوید شیم از طریق عکس و تصویر با شما سخن میگوید. او از طریق عکسهای مستند و تصاویر ماهوارهای تلاش کرده است تا تصور تصویری نزدیک به واقعیتی از کرهی شمالی برای مخاطب خود رسم کند.
اهمیت این کتاب در آن است که شیم به عنوان استادیار گروه روابط بینالملل دانشگاه گرونیگن هلند و دیدهبان کمکهای غذایی برنامهی غذای سازمان ملل برای کرهی شمالی به عنوان یک منبع دست اول از این کشور تاریک شناخته میشود.
در فصل دید از زمین، شما بیواسطه با سرزمین بدون لبخند کرهی شمالی و از طریق عکسهای مستندی از زندگی روزمرهی مردم مواجه خواهید شد و در فصل دید از بالا، شیم از طریق تصاویر ماهوارهای واقعیت ژئوپلتیک شمال شبهجزیره را برای شما تفسیر میکند. او اعتقاد دارد تصاویر توانایی ایجاد یک تفسیر ذهنی را دارند و آنچه که شایستهی ارائه است با این روش قابل تحلیل خواهد بود؛ در این مورد خاص: زندگی روزمرهی مردمی که در کرهی شمالی زندگی میکنند.
تمام کتابها و تحلیلها در این مورد خاص: زندگی روزمرهی مردمی که در کرهی شمالی زندگی میکنند، در تلاشند تا صدای انسانهایی باشند که «احمق نیستند و میدانند که سیاست نباید اینگونه با زندگی آنها بازی کند» اما صدایشان به جایی نمیرسد. ساکنان شبهجزیرهی کره هنوز هم در رویای اتحاد دوباره و سرفرازانه به پایان رساندن مبارزاتی هستند که برای اتحاد با هم و رهایی از استعمار آغاز کرده بودند. مردمی که برای رسیدن به رویایشان در انتظار کمک دنیا هستند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه کتاب فروشگاه همهچیز
مطلبی دیگر از این انتشارات
رگتایم
مطلبی دیگر از این انتشارات
دفع حمله ی دُشمَنَک!