خلاصه کتاب اصلگرایی
بشر همواره در حال انتخاب است؛ گاهی چشم بسته و گاهی از روی آگاهی و منطق. اگر به هنگام انتخاب، دست روی گزینهای بگذاریم که ما را به هدف اصلیمان نزدیکتر نکند، قطعا متضرر خواهیم شد و باید هزینهی زیادی متقبل شویم. کتاب اصلگرایی نوشته گِرگ مک کیون، به دنبال ارائه راهکارهایی برای تمییز دادن اصل از فرع و برگزیدن بهترین مسیر است. نویسنده در این کتاب سعی دارد از چیستی تفکر اصلگرایی تا چگونگی به کار بستن آن در زندگی، مطالب مفیدی ارائه کند.
در این مقاله قصد داریم تا خلاصهای از این کتاب ارزشمند ارائه دهیم.
اصل گرایی (Essentialism) چیست؟
همهی ما در زندگی شخصی و کاری خود، فعالیتها، برنامهها و تعهداتی داریم که دلیل وجود و تاثیرشان، بر بهتر شدن اوضاع زندگیمان را نمیدانیم. در واقع در حال حرکت و جنبوجوش هستیم؛ اما نمیدانیم به چه مقصدی و با چه هدفی. در این صورت، پس از گذشت چندین سال به جای این که به یک انسان درجه یک در یک حرفهی خاص تبدیل شویم، به یک انسان متوسط، در یک دستهبندی عام تبدیل خواهیم شد.
نویسنده، راهکار جلوگیری از چنین آیندهای را، اصلگرایی میداند. Essentialism نه به این معناست که چطور کارهای بیشتری انجام دهیم، و نه به این معنا که به حداقلها قانع شویم، بلکه به معنای انتخاب آگاهانه و سیستماتیک اولویت است (واژه اولویت تا دهه 90 میلادی، به صورت مفرد به کار میرفت، آن هم به این دلیل که اولویت صرفا باید یک گزینه باشد).
البته به این نکته باید توجه کرد که اگر خودمان اولویت زندگی خود را تعیین نکنیم، دیگران این کار را برای ما انجام میدهند.
پارادوکس موفقیت یعنی چه؟
در قسمتی از کتاب، گرگ مک کیون، از تلههای پیشروی انسان موفق میگوید. بعد از موفقیت در انجام یک کار خاص و منحصر به فرد، حجم درخواستها، چه از جنس کمک و چه از جنس دعوت به همکاری بالا خواهد رفت. حال اگر فرد همهی این درخواستها را به چشم فرصتی برای محبوبیت ببیند، به نوعی میتوان گفت اسیر دام فرصتجویی شده است. پاسخ به سوالات مخاطبان، شرکت در مراسمات و یا پذیرفتن همهی سفارشاتی که به سمت فرد موفق روانه میشود، آنقدر او را به خود درگیر میکنند تا جایی که کیفیت کار او در کاری که روزی به بهترین شکل انجام میداده، کاهش یابد.
ممکن است جلب رضایت همهی مخاطبان و موافقت با همهی پیشنهادات همکاری، نشانهی مردمداری و عاملی برای افزایش محبوبیت باشد، اما قطعا باعث محبوبیت پایدار نخواهد شد.
چگونه اصل را از فرع تمییز دهیم؟
نویسنده با نگاهی تند و با بیان صریح اعلام میکند که در زندگی همه چیز بی اهمیت است؛ جز موارد انگشت شمار و معدود. به عقیدهی او هر چه بیشتر تلاش کنیم، به نتایج بیشتری نمیرسیم یا به عبارت دیگر «بیشتر» لزوما «بهتر» را به دنبال نخواهد داشت. از این موضوع میتوان نتیجه گرفت که رابطهی تلاش و موفقیت، لزوما یک تابع خطی نیست. برای این که بهترین نتیجه را بگیریم، بهتر است بدانیم تمرکزمان در جهت اصل هدف بسیج شده یا نه. لازمهی رسیدن به این شناخت، توانایی در تفکیک اصل از فرع و پشت پا زدن به فرعیات است.
فرعیات را با یک روش ساده میتوان شناسایی کرد. زمانی که با چند گزینه رو به رو هستیم، اولین سوالی که باید از خود پرسیم باید این باشد که «اگر این گزینه را نداشتی، چقدر حاضر بودی هزینه کنی تا بدستش بیاوری؟» اگر معیار پاسخ را از صفر تا صد در نظر بگیریم، به تمام گزینههایی که نمرهی کمتر از 90 گرفتند، با صراحت نه بگوییم. به هنگام نه گفتن نیز نباید خود را گرفتار قید و بندهای اجتماعی کنیم.
چگونه میتوان اصل گرا شد؟
نویسنده Essentialismرا شامل سه مرحله میداند. مقدمهی این سه مرحله نیز تعیین هدف است.
هدف باید روشن و مشخص باشد؛ در غیر این صورت میزان دسترسی به آن قابل اندازهگیری نخواهد بود. مشخص بودن هدف، امکان مقایسهی «آنچه وجود دارد هست» با «آنچه باید باشد» را فراهم میکند.
گاهی به عمد، مقصد را گنگ و مبهم قرار میدهیم؛ چرا که اگر مسیرمان به موفقیت منجر نشد به سادگی از پذیرفتن شکست شانه خالی کنیم.
بعد از تعیین دقیق هدف، به پیادهسازی این سه گام میپردازیم:
1. بررسی و ارزیابی: اصولا کسی که به دنبال اصلگرایی میرود، تعداد گزینههای بیشتری را بررسی میکند. دقیقا شبیه به کسی که درحال تمیز کردن کمد لباسهایش است. چنین فردی باید trade off (سبک و سنگین کردن) بلد باشد. به هنگام بررسی نباید از خود سوال کرد که «آیا این لباس را روزی خواهم پوشید یا نه؟» چون در این صورت، یک کمد پر از لباسهایی خواهیم داشت که به ندرت میپوشیم؛ بلکه باید پرسید «آیا عاشق این لباس هستم یا خیر؟»
2. حذف: بعد از آن که بررسیها به طور دقیق انجام شد؛ نوبت به حذف گزینههای اضافی میرسد. در این قسمت، نویسنده مثال جالبی مطرح میکند. او انسان اصلگرا را شبیه به یک ویراستار و یک تدوینگر میداند. بهترین فیلمهایی که جایزه اسکار دریافت کردند، همگی جایزهی بهترین تدوینگری را نیز از آن خود کرده اند. کار یک تدوینگر، تنها حذف نیست بلکه او به هنگام حذف کاملا به این فکر میکند که چگونه قسمتهایی را کم و زیاد کند تا ضربآهنگ فیلم و داستان کلی به صورت یکپارچه به دست مخاطب برسد.
3. اجرا: در مرحلهی اجرا همواره باید ضریب خطا در نظر داشت. به قول نویسنده باید همانند یک رانندهی اتومبیل، فاصلهی اطمینانبخشی با ماشین جلویی داشته باشیم تا در صورت بروز حادثه، اتفاق بدی رخ ندهد.
وقتی اصل را پیدا کردیم، باید با تمام توان در جهت آن حرکت کنیم اما به دلیل این که آینده به طور کامل قابل پیشبینی نیست، بهتر است مقداری ضریب خطا و انحراف از معیار در نظر بگیریم تا نتیجهی حاصل، رضایتبخش باشد.
ما در دنیای کنونی توسط ابزارهای تکنولوژیکی محاصره شدهایم و آنها همواره آماده اند تا حواس و تمرکز ما را منحرف کنند. تنها راه مقابله با این هجوم، مشخص کردن مقصد اصلی و گام برداشتن در مسیر رسیدن به مقصد است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
۳۰ نفر از بهترین نویسندگان تاریخ
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهکار روزنامه نگار معروف برای غلبه بر ترس از اشخاص
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان مادرم و دخترک کبریت فروش و قصه های دیگر