مجتبی شکوری، معلم،معلم و اگر هزاااار بار دیگر هم به دنیا بیایم باز هم معلم.
رنجهای کودکی (بخش دوازدهم)
قبلا راجع به این صحبت کردم که چطور ما قصههایی را راجع به خودمان و جهان تعریف میکنیم و باورشان میکنیم و زندگیشان میکنیم. «اینجا بخوانید»
اینجا اما میخواهم ریشههای شکل گیری قصهها را در کودکی بررسی کنم.
تقریباً دو سال پیش در برنامه کتاب باز راجع به کتابی صحبت کرده بودم به نام زندگی خود را دوباره بیافرینید که در مورد زخمهای دوران کودکی بود و حالا میخواهم بیشتر به آن بپردازم.
معرفی کتاب: زندگی خود را دوباره بیافرینید، نوشته بنیانگذار طرحواره درمانی دکتر جفری ای یانگ، ترجمه ساره حسینیه عطار ، انتشارات شمشاد
؛توجه کنید انتشارات ارجمند هم این کتاب را دقیقا با همین نام ترجمه کرده و هر دو ترجمه خوب است.؛
تلههای زندگی، چیزی که در این کتاب راجع بهش بحث می شود یک تعریف کوتاه دارند: «بازآفرینی ناخودآگاه زخمهای کودک»
من دوستی دارم که در تمام زمینههای زندگی شاد و موفق است، تحصیلات خوبی دارد و تصمیمات کاری خوبی هم میگیرد، با اینحال در عشق و ازدواج دچار خطای عظیم میشد. عاشق آدمهایی میشد که همیشه به او آسیب میزدند و با کسی ازدواج کرد که به شدت سرکوب گر است و او را مدام تمسخر میکند و حتی گاهاً آسیب فیزیکی به او زده است.
سوالی که پیش میاد این است که آدم تحصیل کرده و موفقی مثل او چطور می تواند در عشق تا این حد اشتباه کند؟
آقای جفری یانگ این سوال را توضیح میدهد و میگوید که این آدم در تلهای افتاده که زخمهای کودکی خود را بازآفرینی میکند.
پاسخ درباره اوضاع زندگی این دوستی که در موردش صحبت کردم، مادرش هست. برای خود من این سوال وجود داشت که این ازدواج چه منطقی میتواند داشته باشد؟ وقتی کسی به شما آسیب می زند را چطور میتوانید دوست داشته باشید؟ تا این که مادر او را دیدم، پاسخ سوالم را گرفتم:
مادر ایشان خیلی شبیه به همسرش با او رفتار میکرد. او را مدام مقایسه میکرد میکرد، در کودکی به او توهین میکرد، حتی تنبیه فیزیکی. تلهای که دوست من در واقع در آن قرار گرفته این است که در کودکی عشق را از سرچشمه مادر به صورتی دردناکی تجربه کرده و این در ناخودآگاه او قرار گرفته و در بزرگسالی بدون این که خود بداند آن را بازآفرینی و تکرار میکند. این فرد ناگزیر عاشق آدم هایی میشود که آن زخم، همان جراحت را برای او تداعی می کنند و باز آفرینی می کنند.
یک مثال دیگر بزنم: ما کسانی را در اطرافمان میبینیم که خیلی دوست دارند همه چیز را کنترل کنند، معتقد هستند که جهان نا امن است برای همین مدام بچههای خود را کنترل و محدود میکنند. همیشه یک شک عظیم درون خود دارند که جهان ناامن است و دائم سعی میکند همه چیز را کنترل کنند و یا مثلا دائم مراقب همسر خود هستند و حتی به او شک میکنند. آقای جفری یانگ میگوید ریشه رفتار این افراد احتمالا ر در کودکی آنهاست و بدون اینکه بداند مدام سعی به کنترل دنیا دارند و این درد را بازآفرینی میکنند. با عینکی به جهان نگاه میکند که از پس این عینک جهان جایی به شدت ناامن، مگر اینکه ما کنترلش کنیم، آدمها ما را رها می کنند مگر اینکه ما کنترلشان کنیم.
در این کتاب ۱۱ تا تله زندگی مطرح میشود. چرا اسمشان تله است؟ چون ما در آنها گیر افتادهایم و بدون اینکه بدانیم براساس آنها رفتار و زندگی میکنیم. برای مثال بگذارید یکی از تلهها را توضیح بدهم. «تله رهاشدگی». این یکی از تلههای خیلی مهم است و خیلی از ما احتمالا دچار آن هستیم. زخم کودکی این آدمها احساس «عدمامنیت» است.
تله رهاشدگی
چه بچههایی احساس عدم امنیت میکنند؟ مثلا بچهای که خدایی ناکرده پدر و مادرش را از دست داده، کودکی که با این خیال در دنیا زندگی میکرده که پدر مادر همیشه مراقب او خواهند بود و به علت طلاق یا به علت مرگ یا هر چیزی، این زمین سفت زیر پایش را از دست داده است و تا مغز استخوان احساس ناامیدی میکند. بچهای که مدام شاهد دعوای پدر مادری است که منبع امنیت برای بچه هستند، این بچه با تمام وجود احساس ناامنی میکند.
اینها دلایلی است که ممکن است یک نفر در کودکی احساس نا امنی شدید کند. این زخم او خواهد شد و در ناآخودآگاهی او حک میشود.
آقای جفری یانگی میگویند این زخمها به سه صورت باز آفرینی میشوند: حمله یا تسلیم یا فرار
تا اینجا مبحث را مرتب کنم:
فردی که دچار تله رهاشدگی است، ریشه این تله زخم ناامنی در کودکیش است، اتفاقی در کودکی او افتاده و احساس ناامنی کرده است و ممکنه با حمله یا تسلیم یا فرار این زخم را بازآفرینی کند.
حمله
ممکن است این احساس ناامنی را با حمله کردن به آدمها و به جهان التیام دهد. یک مثال بزنم، کسی را میشناسم که به شدت روی همسر خود حساس است و احساس میکند که حتما به او خیانت میکند. در واقع هیچ شواهدی نیست که او خیانتی کرده باشد ولی اصلا آرام ندارد، اما او هرگز به ایمان و یقین در رابطه خود نمیرسد. ریشه زخم او این است که در کودکی پدرش به مادرش خیانت کرده و پیش فرضی که او از جهان دارد این است که اگر پدرم توانست به مادرم خیانت کند پس هر کسی هر زوجی میتواند خیانت کند؛ مگر اینکه ما کنترلش کنیم، مگر اینکه با حمله کردن، با چک کردن، با بی قراری همیشگی سعی کنیم او را کنترل کنیم. در واقع در فاز حمله ما تفنگ دست میگیریم و به سمت جهان شلیک میکنیم و میگوییم به من آسیب نزنید، تهدید میکنیم که ما را رها نکنید چون پیش فرض ما این است که قرار است ما را رها کنند.
تسلیم
من خودم در این تله این رویکرد را دارم. فاز تسلیم این است که ما به دیگران حمله نمیکنیم، ما به دیگران باج میدهیم. ما به هر دلیلی دچار احساس ناامنی در کودکی بودیم، به هر دلیلی، مثلا بیماری یکی از والدین، یا مثلا اتفاقی مثل جنگ (این مهم است که تلهها ممکناست نسلی باشند) و ما برای اینکه بتوانیم آدمها را نگه داریم و رهایمان نکنند به آنها باج میدهیم. در واقع در فاز تسلیم ما تفنگ را به طرف مقابل میدهیم و میگوییم هر چه تو بگویی، تسلیم فقط من را رها نکن!
نشان آن چیست؟ شما برای همه آدمها کارهای زیادی انجام میدهید ولی اگر یک نفر برای شما کاری انجام بدهد و یا پولی به شما قرض دهد. شما با تمام وجود احساس اضطراب میکنید. چون این شما هستید که باید باج میدادید و حالا احساس میکنید که اگر شما باج ندادید، اگر امتیاز ندادید، اگر تسلیم نشدید، پس حتما رهایتان خواهد کرد.
فرار
ما در فرار تفنگ را میگذاریم روی جمجمه خود و از ترس مرگ، خودکشی میکنیم. از ترس اینکه قرار است ما را رها کنند، اصلا وارد رابطه نمیشویم. مثلا مورد خوب برای ازدواج داریم، اما قبول نمیکنیم و مدام در همه دنبال ایرادی برای رد کردن آنها پیدا میکنیم که هر طوری شده وارد این رابطه صمیمی نشویم. چون احساس میکنیم صمیمیت دردناک است و در آخر منجر به رها شدن ما میشود.
پس شد اینکه ما دچار زخمی در کودکی میشویم که در ما احساس ناامنی ایجاد میکند و ما در بزرگسالی آن را بازآفرینی میکنیم، یا با حمله، یا با تسلیم و یا با فرار.
برای این که بتوانیم این مفاهیم را خوب ادراک کنیم یک تله دیگر را از زبان جفری یانگ بگویم.
تله نقص و شرم
این تله در آدمهایی رخ میدهد که دائما نقصهایشان را در کودکی به آنها گوشزد کردند و از شرمنده کردنشان برای تربیت کردنشان استفاده کردند، که معمولا در بچههای اول بیشتر دیده میشود.
ژان ژاک روسو میگوید من قبل از اینکه بچهدار شوم ۶ تئوری برای تربیت فرزند داشتم، اکنون ۶ بچه دارم و هیچ نظری ندارم.
معمولاً پدر و مادر درباره فرزند اول خانواده یک دید کمال گرایانه دارند. احساس میکنند او باید بهترین باشد. اگر ۱۹ بشود، خوب نیست باید بیست بگیرد. شروع میکنند دائماً نقایص او را بهش گوش زد کردن: اینجا ایراد داری! اگر این کار را بکنی، دوستت ندارم،اگر این کارو یکنی دوستت دارم.
در واقع پدرومادرها گاهاً در بچه دوم و سوم میفهمند که این روش جواب نمیدهد، اما زخم در این بچهها باقی میماند.
این بچه در بزرگسالی شروع میکند به سه صورت این موضوع را بازآفرینی کند؛ حمله، تسلیم و فرار!
اگر حمله باشد، او هم شروع میکند به عیبجویی کردن و شرمنده کردن دیگران! در بهترین موقعیتها هم ایراد میبیند، چون این زخم دوران کودکی خودش است.
اگر تسلیم باشد، شروع میکند به باور کردن همه نقصهاش. فکر میکند همه نقصها و تذکراتی که بهش میگفتند هویت اوست. بسیاری از مشکلات اعتماد به نفس آدمها ناشی از همین است. یعنی تله نقصوشرم داشتن با فاز تسلیم. باور کردن این که ایراداتش واقعیت دارد. ما حجم زیادی کتاب داریم راجع به اعتماد به نفس، که مدام میگوید اعتماد به نفس چیز خوبی است و باید اعتماد به نفس داشته باشید، اما نمیگویند چطور؟ جفری یانگ میگوید برای اینکه اعتماد به نفس خود را بازیابی کنیم باید به ناخودآگاهمان برویم. باید آن لحظهها و آن زخمها را ببینیم که در کودکی باعث شده شرمنده و تحقیر شویم و حالا باور کردیم که ما دچار ایرادات بزرگ این چنانی هستیم و در بزرگسالی آن را مدام بازسازی میکنیم.
در فرار هم فرد با خود میگوید من انقدر دچار نقص هستم که اصلا وارد جهان نمیشوم. آدمهای باهوش زیادی را اطراف خود میبینیم که دچار ترس هستند و وارد جهان نمیشوند. یا وقتی به آنها پیشنهاد داده میشود که کاری را در سطح بالاتری انجام دهند، آدمها میترسند چون فکر میکنند من آنقدر ایراد دارم و جهان آنقدر ایراد دارند که اصلا نباید وارد شوم.
جفری یانگ کار درخشانی کرده است. همه ما میدانستیم که یک سری زخمهای کودکی در شخصیت ما اثر دارند، اما کاری که جفری یانگ کرده این است که توضیح داده چه زخمی چه اثری دارد و آنها را طبقه بندی کرده است.
علاوه بر تله رهاشدگی و تله نقص و شرم، ۹ تلهی دیگر هم وجود دارد. برای فرا گرفتن تلههای دیگر میتوانید کتاب را بخرید و یا مقالههای زیادی که در این حوزه نوشته شده است را پیدا کنید و بخوانید.
راجع به درمان هم بگویم. اگر زخمی داریم باید چه کنیم؟ آقای جفری یانگ چندین مرحله، ۹ یا ۱۰ یا ۱۱ مرحله برای درمان پیشنهاد میکند. خود من با این درمانها خیلی بهتر شدم و به شما هم پیشنهادشان میکنم.
اتفاقا اولین گام هم دردناک ترین گام درمان است. شما باید به دوران کودکی خود سفر کنید . به گذشته بروید و ببینید کجا زخمی شدید. باید ببینید کجا مجروحتان کردند. یک زمانی پدر و مادر ناخواسته، یا محیط، یا معلمی، یا دوستی و یا مثلا خواهر و برادر بزرگتری، بدون اینکه خود بداند به شما آسیب زده است. این آسیب میتواند احساس ناامنی، یا شرم و نقص و یا هرچیزی باشد. پس گام اول این است که باید این زخمها را بشناسید.
علامت اینکه ما در فکر کردن به گذشته خود به زخمی نزدیک شدهایم هم یک انفجار عاطفی است. اینجا جایی است که وقتی شما روایتش میکنید ممکن است شدیدا گریه کنید، چون این زخمی بوده که مدتها پنهانش کردید و یا ازش فرار کردید. علامت دیگر این است که ممکن است نخواهید دیگر در مورد آن حرف بزنید. جفری یانگ میگوید اتفاقاً این چیزی است که باید ادامه بدهید. وقتی تو روایت از رنج هاتون به زخمی برسید که میخواهید بحث را عوض کنید یعنی اتفاقاً باید آن روایت را ادامه بدهید، چون چیز مهمی در آن پنهان شده است.
گام بعدی پس از اینکه من زخم خود را روایت کردم، به آن جسم دادم، بدن دادم، آن را تبدیل به کلمه کردم ، ازش قصه ساختم و آن را روایت کردم، حالا زمان بخشش است. این که ما آدمی که مسبب آن رنج شده را تا حد امکان، تا حد امکان، که میتوانیم ببخشیم. گاهی بخشیدن آدمها کار خیلی سختی است، اما میشود این افراد را درک کرد، شرایطشان را، اطلاعاتشان را، زمانی که در آن قرار داشتند را. باید با کفشهای آنها راه برویم تا بتوانیم تا حدامکان آنها را ببخشیم.
گام بعدی در واقع این است ما در روز دو سه تا کار بکنیم که ضد تلهی ما باشد. مثلا من که تله تسلیم دارم، دو سه جا در زندگی حرفم را بزنم. مثلا من در تاکسی اگر راننده تاکسی بقیه پولم را برنگرداند، هی خودم را میخورم و با خودم میجنگم که به او نگویم و یا مثلا دورهای که در باغ کتاب بودم، حتی نمیتوانستم به همکارانی که مدیرشان بودم بگویم چرا دیر میآیند. یک هرج و مرج بدی شده بود. یا حتی با شاگردانم. گاهی باید یک تحکمی وجود داشته باشد. اما این ضعف من است چون این باج دادن مدام احساس ناامنی من را التیام میدهد اما از وقتی شناختمش بهم کمک کرده که بتوانم کنترلش کنم.
این کتاب را اگر میتوانید تهیه کنید چون خیلی میتواند کمک کننده باشد. میدانید این کتاب به پرسشهای پیچیده، جوابهای ساده نمیدهد. این سوال پیچیدهای است که چرا ما داریم یک طرحواره را زندگی میکنیم و جواب دقیقی میخواهد نه یک جواب ساده.
من همه تلاشم این است که یک ذره حالمان بهتر باشد. امیدوارم کمی توانسته باشم با این مطلب کمکی کرده باشم. این را بگویم که اصلا تخصص من طرحواره درمانی نیست. من حوزه تخصصیم بیشتر فلسفه و جامعهشناسی است، اما به عنوان آدمی که این کتاب را خوانده و کتابی که خودش هم برای مخاطب عمومی نوشته شده، احساسی کردم پرداختن به آن روش جالبی است که به خوب شدن حال ما کمک میکند. مطمئناً کسانیکه رشتهشان روانشناسی است میتوانند خیلی مفصلتر توضیح دهند و من فقط خواستم تلنگری زده باشم تا بیشتر این موضوع را دنبال کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنای زندگی (بخش دهم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندان شرم
مطلبی دیگر از این انتشارات
حیوان قصهگو، انسان(بخش یازدهم)