روانشناسی فقر

عکس از سعید غلامحسینی
عکس از سعید غلامحسینی


این بار می‌خواهم کمی راجع به فقر صحبت کنم. در دو پست قبلی در مورد موضوعاتی صحبت کردم که در دنیا اشتباه هستند. مثل تله پیشرفت، مثل اخبار. البته نمی‌خواهم بگویم که به کل غلط هستند، منظورم بیشتر این است که این موضوعات نیاز به بازاندیشی دارند و فکر می‌کنم یکی از چیزهای دیگری که در دنیا اشتباه است و نیاز دارد که در مورد آن بازاندیشی شود، نابرابری است.

در اینجا سه کتاب معرفی می‌کنم که در واقع دو کتاب است. کتاب کمبود و کتاب فقر احمق می‌کند ترجمه یک کتاب از دو ناشر است که هر دو ترجمه خوب است و من هر دو را دوست داشتم:

۱. معرفی کتاب: نردبان شکسته؛ چگونه نابرابری بر طرز فکر، زندگی و حتی مرگ ما تاثیر می‌گذارد، نویسنده: کیت پین، ترجمه: سمانه پرهیزکاری، نشر میلکان
۲. معرفی کتاب: کم‌بود؛ نگاهی به کمبودهای فردی و اجتماعی، نویسنده: سندهیل مولای‌ناتان، ترجمه: حسین علیجانی رنانی، نشر: ققنوس
۳. معرفی کتاب: فقر احمق می‌کند. سندهیل مولاینیتن، نشر: ترجمان

من این کتاب‌ها را خیلی دوست داشتم و امیدوارم بتوانم حق مطلب را درست ادا کنم و توضیح دهم که استخوان بندی این کتاب‌ها چیست.

در واقع این مجموعه کتاب دارد توضیح می‌دهد که فقر چه اثری روی بخش ناخودآگاه ذهن افراد می‌گذارد. سندهیل مولای‌ناتان در کتاب فقر احمق می‌کند (یا همان کمبود) آزمایشی که انجام داده را شرح می‌دهد؛ از کشاورزان هندی یک آزمایش هوش (IQ) وقتی که پول داشتند و محصولاتشان را تازه فروخته بودند، می‌گید و با نمره‌ی آزمون هوش همان افراد در پایان سال وقتی که پول‌هایشان را خرج کردند و معمولا بدهکار هستند و مقروضند، مقایسه می‌کند. نتیجه اینکه ۱۰ نمره از نمره هوش این افراد کم می‌شود. یعنی همان آدم وقتی پول در جیب داشته، به اندازه‌ی ۱۰ نمره باهوش‌تر بوده است. (۱۰ نمره در آزمون هوش فاصله‌ی بین متوسط تا تیز هوش است)

نردبان شکسته؛ چگونه نابرابری بر طرز فکر، زندگی و حتی مرگ ما تاثیر می‌گذارد
نردبان شکسته؛ چگونه نابرابری بر طرز فکر، زندگی و حتی مرگ ما تاثیر می‌گذارد


(دقت کنید که منظور این آزمایش این نیست که میزان هوش افراد فقیر کمتر از پولدارهاست. نه! فقط افراد وقتی پولدارترند، باهوشترند!)

در واقع پهنای باند ذهنی افراد در دوران بی پولی درگیر است. همه‌ی ما دوران بی‌پولی داشته‌ایم، همه‌ی ما دوره‌هایی داشتیم که به ما فشار آمده است، چه از نظر مالی و یا چه از لحاظ عاطفی دچار کمبود بوده‌ایم. نویسنده می‌گوید ما وقتی با چیزی درگیر باشیم، قسمت زیادی از ظرفیت ذهنی، توجه و در واقع پهنای باند ذهن ما درگیر آن کمبود می‌شود.

پس این توصیه‌های عامه پسند که می‌گویند اگر شما فقیر هستید، تقصیر خودتان است و حتما نمی‌توانید خوب تلاش کنید و خودتان مردد و یا تنبل هستید، اشتباه است. هر انسانی که در شرایط کمبود باشد، به طور طبیعی روانش تحلیل می‌رود.


من مدتی در باغ کتاب کار می‌کردم، یک روزی بچه‌ها‌ی کار به باغ کتاب برای بازدید دعوت شدند و اتفاقی افتاد که من را خیلی متاثر کرد. در باغ کتاب جایی هست به نام Science Center مرکز علوم، و در مورد زیست شناسی و علوم به بچه‌ها یک سری آموزش و اطلاعات داده می‌شود (یا شاید می‌شد). خانمی که مربی این بخش بود از این بچه‌ها می‌پرسد: کی می‌دونه سلول چیست؟ همه‌ی بچه‌ها دستشان را بلند کردند. مربی به یکی اشاره می‌کند که جواب دهد و در جواب می‌گوید: زندان دیگه! سلولِ زندان.

یعنی درکی که این بچه‌ها به واسطه شرایطشان از سلول داشتند با تصور من و شما از سلول کاملا متفاوت است. این اثر کمبود است، اثر فقر است و من می‌خواهم توضیح دهم که شرایط سخت و اسفناک زندگی این افراد چه تاثیری بر ذهن آنها دارد.

کمبود؛ نگاهی به کمبودهای فردی و اجتماعی
کمبود؛ نگاهی به کمبودهای فردی و اجتماعی

۱- خودکنترلی

یک اثر دیگری که فقر روی مغز می‌گذارد این است که خودکنترلی را از بین می‌برد. مثلا سندهیل مولای‌ناتان می‌گوید در رفتار اقتصادی و اجتماعی فقرا یک الگوی تکرار شونده‌ای را می‌بینیم:

این افراد یک دفعه یک رفتار اقتصادی انفجاری و غلط از خود بروز می‌دهند. مثلا همان پس انداز اندک‌شان را در جایی صرف می‌کنند که خیلی غلط است و پولشان را از دست می دهند. سوالی که پیش می‌آیدد این است که چرا اینطوری می‌شود؟ سندهیل مولای‌ناتان استعاره جالبی را برای توضیح این موضوع به کار می‌برد. به طور استعاری می‌گوید در مغز ما یک عضله خود کنترلی وجود دارد (استعاری). ما دائم باید خودمان را کنترل کنیم که زیاد خرج نکنیم، تصمیم غلط نگیریم و و و و… . اما برای فقرا این عضله انقدر کار می‌کند، اینقدر آنها را کنترل می‌کند که حتی نکند در خرید خواروبار و مایحتاج معمول زندگی تصمیم غلط نگیرند، که عضله خودکنترلی مغزشان خسته می‌شود و از جایی به بعد مغز عملاً خسته می‌شود و دیگر کنترل نمی‌کند و برای همین تصمیم‌های انفجاری می‌گیرد.


۲- گشودگی

یک عامل دیگر که بر فقر اثرگذار است، مفهومی به نام گشودگی است. این مفهوم به این معناست که آدمها در زندگی خود برای اینکه به یک جایگاه خوب برسند، باید خطا کنند و در عین حال فرصت داشته باشند خطای خود را اصلاح کنند و باز خطا و باز اصلاح … تا به آن جایگاه مورد نظر برسند، خود من هم در فرایند زندگیم اشتباهات زیادی کردم، به عنوان مثال انتخاب رشته دانشگاه من یک اشتباه بود و رشته‌ام را دوست نداشتم، اما جهان و طبقه اقتصادی خانواده‌ام که متوسط بوده این امکان را به من داد که تصحیحش کنم. سندهیل مولای‌ناتان می‌گوید فقرا امکان تصحیح اشتباهات خود را ندارند؛ یعنی گشودگی در زندگی‌شان خیلی اندک است. مثلا اگر یک فقیر رشته تحصیلی اشتباهی را انتخاب کند، با توجه به اینکه ۸۵ درصد دانشگاه‌های ایران پولی و دارای شهریه است و باید کار کند تا امکان تحصیل را داشته باشد، اگر بفهمد رشته اشتباهی انتخاب کرده دیگر امکان این را ندارد که دوباره بخواهد این مسیر را طی کند! چون احتمالا از نظر اقتصادی امکانش را نخواهد داشت. اگر همه آدمها با تصحیح اشتباهات خود می‌توانند به آدم بهتری تبدیل شوند، برای میلیون‌ها نفر این امکان وجود ندارد و یک اشتباه می‌تواند به معنای پایان کارشان باشد.

نکته دیگر اینکه، زندگی بعضی از افراد حتی با کوچکترین اتفاقات، نوسان می‌کند، مثلا وقتی به یک عروسی دعوت می‌شوند که باید کادویی بدهند، همین رویداد ساده ممکن است تا یک سال زندگی این خانواده را تحت تاثیر قرار دهد و یا اگر خدایی ناکرده بیماری برای یکی از اعضای خانواده رخ دهد، پس‌لرزه‌های مالی بیماری تا سال‌ها با خانواده هست و ما در جهانی زندگی می‌کنیم که پر از چنین اتفاقات غیرقابل کنترل است. اینکه زندگی و جهان چقدر برای شما فراخی و گشودگی دارد، و اینکه چقدر ما توان مالی داریم که اثر قوهای سیاه (اتفاقات پیش بینی ناشده) را، مستهلک کنیم خیلی عامل مهمی در موفقیت ماست که میلیون‌ها نفر حتی توان جبران آن را ندارند.



۳- درماندگی آموخته شده

یک اثر دیگر فقر متاسفانه، «درماندگی آموخته شده» است. من در پژوهش پایان‌نامه دکتری از بچه‌های فقیر و محروم، و از بچه‌های طبقات متوسط به بالا یک سوال مشترک پرسیدم. پرسیدم: «اگر شما ردر مدرسه یا جایی تنبیه فیزیکی شوید، واکنش‌تان چه خواهد بود؟» (مثلا معلمی شما را بزند).

با این سوال می‌خواستم بفهمم که در لایه‌های پنهان روان آنها چه خبر است. ۹۳ درصد از بچه‌های طبقه متوسط گفتند این غیرمنصفانه است و با آن برخورد می‌کنیم، به مدیر می‌گوییم، به خانواده اطلاع می‌دهیم. ولی در میان بچه‌های محروم فقط ۳۱ درصد از آنها فکر می‌کردند که اگر کتک بخورند غیرمنصفانه است و معتقد بودند که حتما ما کاری کردیم، یا ایرادی در من هست و من شایسته این تنبیه بودم.

کمی دقت کنید چه رخ داد؟! درماندگی آموخته شده، یعنی فقر در سیستم عامل ذهنی افراد نصب می‌شود. یعنی فقر به مرور تبدیل می‌شود به یک خودپنداری و خود را نالایق یافتن. مثلا چند وقت پیش در شبکه‌های اجتماعی تصویری از یک پاکبان شریف، بزرگوار و عزیزی منتشر شد که در اتوبوس با اینکه صندلی‌های ‌اتوبوس خالی بود، به خودش اجازه نمی‌داد روی صندلی‌ها بنشیند. این تاثیر فقر و اثر آن بر ذهن افراد است.

شکسپیر می‌گوید: هیچ زندانی به اندازه‌ی زندانی که ما دیوارهای آن را نمی‌بینیم، ما را محدود نمی کند.

وقتی فقر به درماندگی آموخته شده تبدیل می‌شود یک زندان با دیوارهای نامرئی در ذهن ما می سازد، یعنی به این بچه‌ها می‌گوید تو از اینجا تا اینجایی! و حتی امکان رویاپردازی‌های بیشتر را از این را از او میگیرد.

۴- انسداد و انفجار خیال

باز یکی از چیزهای دردناکی که در پژوهشم به آن برخوردم این بود که، بسیاری از بچه‌های محروم دچار انسداد خیال هستند. یعنی نمی‌توانند رویا بسازند. من از آنها می‌پرسیدم آرزوتون چیه؟ رویاتون چیه؟ و بعد می‌دیدم آنها حتی مواد لازم برای رویا پردازی را ندارند و آرزوهایشان به قدری ساده بود، که حتی بعد از مصاحبه‌ها در کوچه‌های آنجا گریه می‌کردم. مثلا آرزو‌ی یکی از آنها جوجه کباب بود. من ازش می‌پرسیدم تو رویات چیه؟ فکر کن یک غول چراغ جادو روبرویت ایستاده و هرچه بخواهی را برآورده می‌کند. و او می‌گفت من دوست دارم جوجه کباب بخورم. می‌خوام ببینم چیه؟

و یا بعضی وقتها انفجار خیال داشتند. انسداد خیال در مقابل انفجار خیال. یعنی رویا پردازی به قدری بلند پروازانه می‌شد که نمیتوانستی اسمش را رویا بگذاری. می‌شد گفت این یک مسکن است برای او که می‌خواهد شرایطش را عوض کند و رد خشم در رویاهای انفجاری خیلی دیده می‌شود و خیلی جدی اشت. مثلا اینکه می‌خواستند به یک باند خلافکار ملحق شوند و حقشان را از جامعه بگیرند.


۵- تاب‌آوری

یک اثر دیگر موضوع تاب آوری است. آزمایش معروفی وجود دارد که به آزمایش شوندگان شوک‌ الکتریکی وارد می‌شود. برای یک گروه یک دکمه برای توقف این شوک وجود داشت و در مورد گروه دوم این دکمه وجود نداشت تا تاب‌آوری این افراد را بسنجند. آدمهایی که دکمه‌ی توقف را داشتند چندین برابر درد را تحمل کردند چون می‌دانستند که هر زمان بخواهند می‌توانند درد را متوقف کنم، اما گروهی که این کنترل را نداشتند، در همان ابتدا با کمترین تغییرات تاب‌آوریشان شکسته می‌شد.

فقر هم همین گونه است. فقر هم دکمه توقف را حذف کرده است. وقتی آدمها تحت فشار و کمبود هستند، دکمه‌ای که بتوانند با آن فشار را کم کنند، ندارند. بدهی‌ها، کمبودها، دغدغه‌ها پشت سر هم جمع می‌شود و این تاب‌آوری آنها را کاهش می‌دهد.

تاب آوری هم بخش مهمی از موفقیت است. آدمها برای رسیدن به موفقیت باید پوست کلفت باشند، تحمل کنند، ولی کسی که احساس می‌کند کنترلی بر اوضاع ندارد، تحملش خیلی پایین‌تر است.


کتاب نردبان شکسته، کیت پین با این مثال شروع می‌کند که یک سری خطوط هوایی برای اینکه در طی سفر به مسافرین بیشتر خوش بگذرد، یک سری پژوهش روانشناسی انجام می‌دهند. یک چیز جالبی که کشف کردند اثر نابرابری بر ذهن ادمها بود.

همانطور که می‌دانید صندلی‌های هواپیما معمولا دو قسمت است، یک قسمت first class هست و یک بخش عادی. پژوهشگران متوجه شدند میزان بروز خشم در پروازهایی که صندلی first class دارند ۴ برابر بیشتر از پروازهای تماما معمولی است. (منظور از میزان خشم یعنی دعوای بین مسافرها، مسافرها با مهمانداران و ….)

و این ۴ برابر بروز خشم بیشتر از نظر فشار روانی معادل است با ۹.۵ ساعت تاخیر در پرواز. ببینید چقدر کلافه کننده است! یعنی همین که آدمها از یک در مشترک وارد می‌شوند و نابرابری را می‌بینند ۴ برابر بیشتر عصبانی می‌شوند. در واقع این پژوهشگران نشان دادند که ذهن ما چطور به نابرابری واکنش نشان می‌دهد.

و در جهانی که پر از نابرابری است، واقعا چقدر آدمها رنج می‌کشند.



راه حل چیست؟

برای حل این مشکلات گرچه ما هر کدام مسئولیت فردی داریم، اما مسئله خیلی کلان‌ است و باید ساختارها درست شود. یعنی عدالت و برابری باید به یک دغدغه‌ی کانونی بدل شود. باید به این فکر کنیم که این ساختار نابرابر و این حجم از نابرابری اصلا طبیعی نیست و اشتباه است و باید درست شود.

در کتاب نردبان شکسته، در صفحه ۱۴ یک عکسی هست. شما می‌دانید که هزاران سال است که قد مردم از توزیع نرمال تبعیت می‌کند و درصد زیادی از ما (حدود ۹۵ درصد) قد متوسطی داریم. در این صفحه از کتاب کیت پین در کنار قد متوسط یک مرد، نمودار توزیع ثروت را ترسیم کرده و نشان داده که دارایی میلیاردها نفر از ما تا مچ یک انسان طبیعی است و بعد یک درصد بسیار اندکی به بالا و سر می‌رسند.

یعنی توزیع ثروت در این دنیا خیلی غیر طبیعی و غیر نرمال است، و تازه هی بدتر می‌شود.

چه باید کرد؟

  • اولین راهی که به ذهنم می‌رسد این است که کاش مسئولین کشور این کتاب‌ها را بخوانند تا بفهمند تصمیماتشان باید چه سمت‌وسو و چه حال و هوایی داشته باشد.
  • دومین ایده از کتاب دیگری از نویسنده نردبان شکسته، کیت پین است که تازگی منتشر شده به نام: «دیگر دوستی موثر».

در این کتاب نویسنده توضیح می‌دهد که فارغ از اینکه ساختارها را باید اصلاح کرد، ما هم به عنوان شهروند وظایفی داریم و آن را تحت عنوان دیگر دوستی موثر توضیح می‌دهد؛ اینکه هر یک از ما تا حد امکان باید هزینه‌هایمان را کاهش دهیم، از چیزهای اضافی در زندگی بکاهیم و این مازاد درآمدمان را به آدمهایی که به آن نیاز دارند و در کمبود دست‌وپا می‌زنند، بدهیم. او معتقد است که اگر چند میلیون نفر در یک کشور، سبک زندگی خود را اصلاح کنند و از تجملات و هزینه‌های اضافی خود بکاهند و آن را سرازیر کنند به سمت محرومین، اتفاقی مهم و بزرگی در آن جامعه رخ خواهد داد.

تازه خیلی ادز اوقات چیزی که به این سمت سرازیر می‌شود می‌تواند اصلا پول نباشد، می‌تواند فقط دانش باشد! همه‌ی ما می‌توانیم دانش خودمان را با بچه‌های محروم در مدارسی که برای محرومین است، شریک شویم. فکر کنید شمایی که حسابداری بلدید، شمایی که برنامه‌نویسی بلدید، شمایی که سازی بلدید و یا زبان انگلیسی، اگر به یک کودک کار چنین تخصص و یا زبانی را بیاموزید چقدر می‌تواند زندگی خود را تغییر دهد.