زندان شرم

برنامه کتاب باز
برنامه کتاب باز


معرفی کتاب: زندگی تاب‌آورانه؛ چگونه از جدال با خود واقعیمان دست برداریم و به احساس کافی بودن و خوشی دست‌یابیم، نویسنده خانم دکتر برنه براون، ترجمه آزاده رادنژاد و فرح راد نژاد، نشر آموزه

تخصص نویسنده کتاب خانم دکتر برنه براون، شرم‌پژوهی است و این کتاب خیلی خوب بود، چون من به عنوان پیشنهاده دهنده این کتاب درگیر شرم بودم و این خیلی بهم کمک کرد.

همه‌ی ما کم و بیش درگیر این احساس شرم هستیم و یه بخشش هم به سبب این هست ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که خیلی شرم‌زاست. یعنی المان هایی که شرم را در انسان‌ شکل میده در جامعه ما بنا به توضیحاتی که خانم‌ دکتر میده خیلی متاسفانه قوی‌تر این رنج را تولید می‌کند.

قبل از هر چیز باید بگم که منظورمان از شرم چه چیزی هست و چه نیست. غالباً در فرهنگ عمومی شرم را با احساس تقصیر یکی می‌دانند اما این دو، یکی نیستند. احساس تقصیر در واقع خیلی چیز مفیدی هست، اما شرم نه! احساس تقصیر یعنی من مثلا کار بدی کرده‌ام و آگاهم به این کار بد و احساس تقصیر می‌کنم تا جبران کنم و یا دیگر تکرارش نکنم. اما احساس شرم باعث می‌شود من احساس کنم آدم بدی هستم؛ نه فقط کسی که کار بدی کرده است.

مثلا در برخورد با بچه‌ای که دروغ گفته، احساس تقصیر در تربیت نقش مهمی دارد و احساس تقصیر ایجاد کردن یعنی ما بهش می‌گیم اینجا تو دروغ گفتی. اما احساس شرم جایی است که ما به بچه می‌گوییم تو دروغگویی!

در واقع تقصیر یک انگیزه برای تغییر تولید می‌کند، اما شرم برعکس ما را به انفعال به بدرفتاری می‌کشاند.

خانم برنه براون شرم را دقیقا این‌گونه تعریف می‌کند(از کتاب):

احساس یا تجربه‌ای به شدت دردناک که حاصل این باور است که ما به قدری عیب و نقص داریم که شایسته پذیرفته شدن و تعلق داشتن نیستیم.

در واقع شرم احساسی است که بهم می‌گه منه مجتبی انقدر دچار ایراد و نقص هستم که عملاً شایسته این که در جمع و در جامعه باشم ودر خانواده پذیرفته بشه را ندارم.



برای اینکه ملموس‌تر بتوانم این موضوع را توضیح بدم داستان و تجربه دردناک خودم از شرم شروع کنم. پدر من بخاطر فشارهای مختلف وقتی من ۵ و یا ۶ ساله بودم دچار سکته مغزی شد، خون دماغ شد، به بیمارستان رفت و ۶ یا ۷ ماه درگیر عوارضش بود تا این که کاملاً دوباره خوب شود. من کودک بیش فعالی بودم، خیلی شلوغ بودم و شیطنت می‌کردم. آن زمان یکی از آشنایان بزرگسال برای این که من را تربیت کند جمله بدی به من گفت که شاید با اینکه ۲۷ سال از شنیدنش میگذرد و به طرز دردناکی هنوز در روح و جسم من را آزار میدهد و در ذهن من پژواک دارد. به من گفت میدونی چرا بابات سکته کرده؟ به خاطر تو، از بس که تو پسر بدی هستی، از بس که اذیت می کنی و ناآرامی و حرف گوش نمیدی.

این جمله رنجِ وحشتناکی را برای من که در آن سن و سال ایجاد کرد و الان هم که گاهی پیش میاد پدرم و یا مادرم دچار بیماری شوند، من به جز احساس اضطراب که طبیعی هم هست به طرز عجیبی احساس گناه می‌کنم و باور ذهنی در ناخودآگاه من وجود دارد که مقصر بیماری آنها من هستم.


همه‌ی ما قربانی شرم هستیم. من می‌خواهم کلی داستان بگم، قصه بگم، ماجرا بگم و کتاب را توضیح بدم تا این شرم را بشناسیم چون اگر شرم را درست تعریف کنیم و به خودآگاهی برسیم، می‌توانیم کنترلش کنیم. در واقع این شرمساری محصولات جانبی هم با خودش دارد، چیزهای مثل ترس، مثل ارتباط گسیختگی، مثل سرزنش، مثل تحقیری که در شما درونی شده و دائماً در شما وجود دارد.

یک نکته مهمی که باید بدونیم این است که شرم یک سازه اجتماعی و فرهنگی است. در واقع شرم را محیط پیرامون در م می سازد. این احساس مخربی کهما را تا مرز جنون و نابودی می‌تواند ببرد. ببینید ما با حسرت اندامهای کامل و بی نقص به دنیا نمی‌آییم، این معیارها را محیط به ما یاد می‌دهد که باید چقدر پرفکت باشیم. ما با ترس از گفتن داستان‌هامون به دنیا نمی‌آییم، این را محیط است که به ما یاد میدهد که اگر آسیب‌پذیری خود را نشان دهیم آدم ضعیفی به نظر می رسیم. ما به صورت طبیعی با ترس از پیری و اینکه پذیرفته نشیم و یا ارزشمند نباشیم به دنیا نمی‌آییم. این را محیط در ما می سازد.

اینجا می خواهم در مورد این عوامل ساختاری هم صحبت کنم.

اثرات شرم در پژوهش‌های روانشناسی هم خیلی وحشتناک است. کسانی که به واسطه شرم تربیت شدند در کودکی، یعنی پدر مادر از این ابزار خشن، از شرمگین کردن کودکان، برای تربیت کردنشان استفاده کردن احتمال خیلی بیشتری داره که دچار اعتیاد شوند، ترک تحصیل کنند و یا دست به اقدامات مخربی مثل خودکشی و ... بزنند.

در اختلافاتی هم که بین دوستان و یا در خانواده ها بخصوص بین زوج‌ها دیدم این است که گاهی وقتا از اهرم شرمگین کردن استفاده می‌کنیم.می‌دونید چرا انقدر این اهرم این چاقو انقدر تیزه؟ به خاطر این که آدمی که از آن در مقابل ما استفاده می‌کند، اطلاعات زیادی درباره‌ی ما دارد. ما شاید در شرایطی که به او نزدیک بودیم چیزی را افشا کرده باشیم که یکباره از آنها برای شرمگین کردن ما استفاده می‌کنند و یا خیلی وقتها پدر مادرها از شرم استفاده می‌کنند که محبتشان به بچه‌ها نشان دهند.

من دانش آموزی داشتم که جایی پدر و یا مادرشون در اختلاف به این بچه گفتند بود اگر من تو این ازدواج موندم، فقط به خاطر شماست. نیت پنهان در این جمله این است که می‌خواهد بگوید من چقدر دوست دارم و چقدر برای من ارزشمندی. اما از چشمان این بچه این گزاره را ارزیابی کنید! با گوشهای این کودک بشنوید وقتی اکه عزیزترینش یعنی مادر و یا پدرش عمری در زندانی در اسارت بودند به خاطر وجود او و اگر او نبود و می‌تونسته زندگی بهتری داشته باشه! شاید برای تمام عمر توانایی لذت بردن از زندگی را در فرزندمان می‌کشیم! هر وقت اختلافی به وجود میاد و یا حتی هر وقت بچه از چیزی لذت میبره احساس عذاب وجدان می‌کند. چون فکر می کنند لذتی که می‌برند حاصل از رنج و سرکوبی یکی از عزیزترین آدماهای زندگیش است و چقدر عجیب کخ یک عمر زندگی یک آدم رو یک جمله نابود می‌کند. می‌بینید کلمات خیلی قدرتمند هستند و ما در جامعه هستیم که به طرز بدی در جهت شرمگین کردن آدمها چه تو مدرسه چه تو خانواده و چه در جامعه از این کلمات بی رحمانه استفاده می‌کنیم.

مصادیق شرم

یکی از مصداق‌های شرم که یکبار در موردش صحبت کردم فقر است. می خوام بگم که یه جوری شده جهان مدرن که اگر کسی فقیره، همه مسئولیتش گردن اوست و بی عرضه به نظر می‌رسد. منظورم اینه که فقر با شرم خیلی دردناک تر میشه منظورم اینه که با این روانشناسی زرد عوام زده‌ای که دائم به آدمها میگه از ضعف‌هاتون به عنوان عامل پیشرفته استفاده کنید و یا آدمها در محدودیت ستاره می‌شوند و و و .... استفاده میکنه و یه آدمی که واقعاً در محدودیت است و نمیتونه ستاره شه و اتفاقاً ستاره‌هاش کشته میشن به خاطر شرایطی که درش هست، احساس می کنه حتما مقصر خودشه. در مورد فقر یه شعری در کتاب هست که بی‌نظیر بود می خوام اونو براتون بخونم و بعد بریم سراغ عوامل دیگر. یک نکته جالب بگم این که به جای اینکه کسانی که در هر جامعه‌ای مسئول و مقصر فقر در یک جامعه هستند شرمگین باشند، متاسفانه فرودستان بیشتر و بیشتر شرم را تجربه می‌کنند:

ور رود سالا :
این زنی است که با دست خنده اش را می پوشاند تا دندان هایش دیده نشود.
به پرتگاهی غم‌انگیز نزدیک می‌شود،
شرم است، شرم از آلونکی که در آن زندگی می کنی
و از درآمد ناچیز پدر، و چیزهایی که با آن نمی‌توانی بخوری، و بپوشی!
از چاقی و موهای کم پشت،
از سرخی جوشهای صورت،
جیب خالی و تظاهر به سیر بودن!
از بیماری که در درونت سر برکشیده، با بلیط یک طرفه‌ای در دستان سرد و سیاهش به دیار نیستی،
و پولی که نداری تا سِحرش را باطل کنی!
شرم‌زده از شرم‌زدگی!
آه شرم، که چه نفرین شده‌ای!
که چه آشکاری!
که چه جنایت پیشه و واقعی هستی!
از ناتوانی در خواندن و وانمود کردن به توانایی!
از شرمی که نمی گذارد از خانه بیرون بروی!
از بی طاقتی فروشنده سوپر مارکت در شمردن پول‌های خوردت!
از آره، پدر من هم در فلان جا کار می کند!
از پیاده شدن در مقابل خانه‌ای زیبا و پنهان شدن در سایه درختان و تماشای دور شدن دوستان و بازگشتن به خانه در آن سوی شهر، خسته و تنها!
از کاهش دیوانه وار برای داشتن!
از گرم نشدن در زمستان!
رویای خانه و ماشین!
از اینکه بدانی این رویاها چقدر چقدر کوچک‌اند، چقدر کوچک‌اند!

وقتی در مورد سازه اجتماعی فرهنگی به نام فقر حرف میزنیم و یا در مورد شرم حرف می‌زنیم میخواستم اشاره کنم که شرم یکی از مهمترین آسیب‌های فقر است.

من فکر می‌کنم ما برای اینکه بتونیم شرم رو بهتر تاب بیاریم و مدیریت کنیم، خیلی نیاز است که در گام اول انحصار روایت ها را بشکنیم!


روایت‌های انحصاری و زندان شرم

ببینید ما در حالت های مختلف یک سری کلیشه‌های انحصاری از روایت‌ها داریم. مثال بزنم: اکثر خانم ها این شانس را دارند که وقتی برای اولین بار کودکشون می‌بینند، به دنیا که میاد، عاشق نوزادشون می‌شود. اما در کتاب قصه زنی روایت می‌شه که وقتی کودکش به دنیا میاد این احساس عشق رو نداشته. همیشه اطرافیان بهش گفته بودند اگر بچه به دنیا بیاد تو همون لحظه دیوونه و عاشقش میشی ولی به دنیا میاد و اون نمیشه! چند هفته میگذره و در رفتاراش نمود پیدا می کنه و مجبوره با این حس شرم بجنگد که من چه هیولایی هستم! چه مادری می‌تونه نوزادش رو دوست نداشته باشه؟ و حالا شماتت اطرافیان اضافه میشه که تو دیگه چجور مادری هستی؟! بعد از دو ماه یه آدم عاقل تون خویشاوندان پیدا میشه که افسردگی بعد از زایمانه! طبیعیه و تو هیچ کنترلی روی این حس نداری! و وقتی میره دکتر میبینه تمام هرمون‌ها به هم ریخته و با دارو و درمان ظرف مدت کوتاهی دوباره احساس تعلق وعشق رو تجربه می‌کند.

وقتی از انحصار روایت‌ها حرف می زنیم، وقتی فقط روایت مادرانی که طبیعی و سالم و بدون افسردگی فرزند به دنیا میارن بزرگ می‌کنند، وقتی فقط این داستان را می‌شنویم باعث میشه که تعدادی از مادران که این شانس را ندارند که این طور طبیعی مواجه بشند با عشق مادر و فرزندی احساس کنند که چقدر وحشتناکند و چقدر هیولاند!

در داستان بلند بیگانه آلبر کامو چیزی که به نظر قاضی مهم میاد جنایتی که مورسو مرتکب میشه نیست، مشکل قاضی این هست که چطور تونسته بعد از مصیبت وارده عاشق بشه! و این او را بیگانه اش می‌کنه با سایرین!

و یاد دومین دائو در کتاب دائو دجینگ می افتم که با این خط شروع میشه:

وقتی آدم‌ها برخی چیزها را خوب می‌دانند، چیرها دیگر بد می شوند!

این یعنی دقیقاً روایت‌های انحصاری!

یا داستان دیگری در مورد شرم که میشه به آن اشاراه کرد داستان فرزندان طلاق است که با چه شرمی روبرو هستند وقتی روایت شون رو میشنویم و اگه خودشون بخواند ازدواج کنن، اولین مواجهه جامعه با این بچه‌های طلاق این است که اینها فرزند طلاق هستند و از خانواده ویرانی میاند و من می خوام بگم اتفاقاً پژوهش‌ها نشون میده خانومه برنه براون میگه! این بچه ها خیلی هاشون چون در یک خانواده آسیب دیده به دنیا آمدند و ازدواج های محکم تری خواهند داشت. خیلی‌هاشون رنجی که تماشا کردند به این نتیجه رسیدند که من این کارو پدر یا مادرم رو انجام نمیدم و به این فکر کردند در تمام کودکی که چطور میشه خانواده بهتری ساخت! در واقع همه چیز یک بعدی نیست. برای رسیدن به جایی فقط یک راه وجود ندارد. و ما با این تک‌روایت‌ها آدمهارا دچار شرم می‌کنیم و سریع دسته‌بندی‌شون میکنیم.

مثلا یک روایت انحصاری دیگه پرستاری و مراقبت از سالمندان و از پدر و مادر! خب پژوهش‌ها نشان می‌دهد که وقتی کسی پدر یا مادرش سالمند میشه و نیاز به مراقبت داره، زندگی زناشوییش تحت تاثیر قرار می‌گیرد. و نکته دومی که می دونیم این است که مراقبت هرگز نمی‌تونه کامل باشه! اینکه یک انسانی که ۸۰ کیلو وزن دارد را روزی ۴ بار بشه عوض کرد یا حمام برد یا اصلاح کرد یا همه این روزمرگی ها... بسیار بسیار کار سختیه! ولی روایت انحصاری که از رسانه‌ها می‌شنویم چیه؟ سالمند خوب و خوش اخلاق و عالی را می‌بینیم که یکی مواظبش! اما ما از اینکه نمی‌تونیم خوب مراقبت کنیم، شرمگین می‌شویم. می‌خوام بگم آدمی که داره از پدر و مادرش نگهداری میکنه علاوه بر فشار روزمره از این رنج شرمنده‌ایم. جدایی نادر از سیمین را یادتون بیاد! اوپ سکانس درخشانی که آقای فرهادی چقدر خوب نشون میده جایی که نادر به گریه می افتد. جایی در مورد شرم صحبت می‌کردیم و یک نفر به من می‌گفت من وقتی پدرم فوت کرد هفت سال مواظبش بود و چقدر تحت فشار بودم از طرف خانوادم. ولی این کار رو کردم! ولی سخت‌ترین لحظه زندگیم وقتی بود که تو مراسم ختمش خواهر برادرهام به من گفتند اگه تو مواظب‌تر بودی چند سال دیگه هم می تونست زندگی کنه! می‌بینید چطور ما زندانبانان قسی القلب زندان شرمیم؟ برای اینکه یاد نگرفتیم! برای اینکه هرگز فکر نکردیم که کلمات چقدر راحت میتونند آدم بکُشند!


یکی روایت گفته نشده در رسانه‌ها، داستان زنان جانبازان است. هیچ گرایش سیاسی فکر نکنم در ایران وجود داشته باشه که شهدا و جانبازان را قهرمانان ملی ندانند. آنها جان و سلامتی و خانواد‌شون رو برای وطن گذاشتند اما وقتی ما با خانمی صحبت می‌کنیم از روایت اساسی می‌گذریم که هر روز شما چطور میگذرد! بسیاری از این زنان که قهرمانان ملی ما هستند، احساس بدی دارند! چون فکر می‌کنند خوب مواظب این قهرمان نیستند! چون هیچ جایی نیست که ده تا خانم دیگری که همسر جانبازی هستند دور هم بنشینند و بگند: اه.. من هم همینطور! منم گاهی خسته میشم!...

می‌دونید بار این روایت انحصاری دوباره راجع به مادری، راجع به پدری و نقش پدر و مادر وجود داره! برنه براون میگه من یه جایی با یک خانمی که سال اول مادریش بوده داشتم حرف میزدم و بهم گفت من خیلی دوست دارم یه جایی یه وقت خیلی کوتاهی مرخصی بگیرم. چون خیلی وقته خوب نخوابیدم. اما محیط شروع می‌کنه شماتت که: اه! یعنی پشیمونی از بچه دار شدن؟ یعنی مادر خوبی نیستی؟ یعنی بچه‌ات رو دوست نداری؟

نه! حرف او این نیست ولی می‌خواد بگه طبق این تصویر انحصاری هیچ مادری حق گلایه نداره! اگه گلایه کنه محیط بهش حمله میکنه! پژوهش‌ها نشون میده که پدر و مادر، مخصوصاً مادر، در سال اول تولد فرزندشون نصف یک آدم معمولی می‌خوابند! یک سال، نه یک هفته!

شما یک هفته خوب نخوابید ببینید حالتون چطور خواهد بود! این مسئله اصلا ربطی به عشق مادر به فرزندش نداره! من میخوام به مادری که شاید این حس و تجربه کرده که خیلی دیگه خسته شده و دلش می‌خواسته که کاش می‌تونسته دو روز راحت بخوابه بگم تو مادر بدی نیستی و بی نظیری! یعنی وقتی کودکت ناله کوتاهی می‌کنه و تو باز خواب بیدار میشی! یعنی تو خیلی عاشقی!

میدونی من میگم روایت انحصاری از مادران بودن یه چیز کمال گرایانه است!

(ادامه در بخش بعدی)

دانلود کتاب بیگانه اثر آلبر کاور از طاقچه!
دانلود کتاب شنیدن از دائو د جنینگ، اثر لائوزه از طاقچه!
با کد تخفیف ۳۰ درصدی (virgool)