مجتبی شکوری، معلم،معلم و اگر هزاااار بار دیگر هم به دنیا بیایم باز هم معلم.
چرا رنج، بخش چهارم (امید واقعبینانه!)
در این بخش میخواهیم راجع به راهحلها صحبت کنیم.
پیش از این طرح کردیم که دنیا پر از رنج است و چیزهای مختلفی ازاین قبیل... اما امروز میخواهیم با یک مقدمه شروع کنیم و بگوییم حالا که رنج هست، چه میشود کرد؟!
برای دوام آوردن، زنده ماندن در این جهان پر از رنج، چیزی که خوبه با آن آغاز کنیم، اسطوره است.
اسطورهها
جوزف کمپل میگوید: نکته جالب در اسطورهها، اشتراک آنهاست. در داستانی که مادران در آفریقا برای بچههای خود تعریف میکنند، تا اسطورههایی که در چین روایت شده و یا در ایران و یونان و حتی در مصر وجود دارد، وجوه مشترک بسیاری وجود دارد. از این اشتراکات ما میتوانیم بفهمیم که چه چیزهای مشترکی در مورد وضعیت همه انسانها، فارغ از جغرافیای آنها وجود دارد.
یکی از مسائل مهمی که در اسطورهها بسیار تکرار شده، تلاش بشر برای گریختن از رنج و رویینتنی در مقابل جهان پر از رنج و ناکامی هاست. مثلا اسطوره آشیل؛ مادر آشیل، تتیس، برای اینکه او را رویین تن کند، آشیل را از پاشنه پا میگیرد و در رودخانه استوکس غوطهور میکند تا عمری جاودان یابد، اما چون دستش را به پاشنه پای آشیل نگه داشته بود، آشیل از ناحیه پاشنه پا آسیب پذیر میشود. و یا مثلا اسفندیار در شاهنامه، وقتی توسط زرتشت در آب مقدس تطهیر میشود چون چشمان خود را میبندد و از این ناحیه از پا در میآید. باز در اسطورههای آفریقایی هم چنین نمونههایی وجود دارد، اما نکته جالب در این میان این است که گویا علیرغم تلاشی که ما میکنیم برای رویین تن شدن، باز هم حفرهای باقی میماند و باز ایرادی وجود دارد و ما نمیتوانیم به اطمینان، به رویین تنی، دست یابیم.
با این مقدمه شروع کنیم که حالا در جهانی که علیرغم تمام کوششها، همچنان ما آسیب پذیر هستیم، چطور میشود طاقت آورد:
ما در مورد امید واقعبینانه حرف زدیم، اما اساساً این امید چی است؟
امید واقعبینانه
گفتیم شکلهای مختلفی از امید وجود دارد که الزاما همهاش خوب نیست، برخی مخربند و یا اساساً امید نیستند، بیشتر یک نوع خوشبینی هستند، یکجور مود، یک نوع حس و موهومند! در حالی که امیدی که ما ازش دفاع میکنیم، امید واقع بینانه، نه حاصل حس و خوش بینی، که حاصل استدلال و تلاش است.
اگر بخواهم این امید را تعریف کنم، دوتا وجه را باید مشخص کنم؛ این امید واقعبینانه مساوی است با پذیرندگی بعلاوه عمل! این دو وجه در عینحال یکجورهایی با هم در تناقض هستند.
پذیرندگی یعنی گشودگی نسبت به آن چه که رخ میدهد، در کنار این گوشودگی، وجه عمل که من باید تلاش خودم را بکنم، خود را نشان میدهد!
من فک میکنم بین امل به معنی امید و عمل به معنای فعالیت، یک نسبت وثیق و عمیقی وجود دارد و این عمل، این کارِ ما در جهان است که میتواند امید واقعبینانه را تولید کند.
نکته خیلی مهمی وجود دارد و آن اینکه برای رسیدن به امید واقعبینانه اول باید یک ناامیدی عمیق را لمس کنیم.
باید به جایی برسیم که انتظاراتمان از دیگران، از آدمها و از پدیدهها را تعدیل کنیم و بدانیم که جهان نسبت به ما بیتفاوت است و حتی اگر تفاوتی هم برایش داشته باشیم، حکمتی در کار هست که خیلی پیچیده است و شاید ما نتوانیم درکش کنیم؛
و حالا با همه این پذیرندگی ببینیم چه امکاناتی برای عمل داریم.
پس دوباره:
به صورت واقعی و روشن وضعیتمان را بپذیریم و حالا که این وضعیت واقعی خود را پذیرفتیم(و این قسمت دقیقا جایی است که ما در آن میلنگیم، چون خودمان را فراتر برآورد میکنیم و یا با خود میگوییم شاید برای ما بشود و یا من هم باید بتوانم و... )، حالا براساس آن تلاش کنیم!
و روی وجوهی تلاش کنیم که ما واقعاً روی آن فاعلیت داریم. به یاد داشته باشید بسیاری از رنجهایی که ما تجربه میکنیم ناشی از پرداختن به اموری است که خارج از توان ما هستند.
تکنیک ACT
یک تکنیکی وجود دارد که من در برنامههای خود هم گاهاً به آن اشاره میکنم، به نام ACT:
Acceptance and Commitment Therapy
برای این تکنیک درمانی لازم است که کار خیلی سادهای را انجام دهیم: دو تا ستون میکشیم و در یک ستون رنجهایی را مینویسیم که میتوانیم درستشان کنیم؛ مثلا در رابطه عاطفی خود مشکل داریم، ولی زندهایم و هنوز هستیم و میتوانیم برای درست کردن آن کاری انجام دهیم تا حل شود. اما رنجهایی در جهان وجود دارد که ما نمیتوانیم برای آن کاری کنیم، در ستون دوم آنها را مینویسیم و یک خطی میان این دو ستون میکشیم تا تفکیکی داشته باشیم بر آنچه میتوانیم درست کنیم و رنجهایی که نمیتوانیم برای آنها کاری بکنیم.
1. معرفی فیلم: هفت (Se7en)، ساخته دیوید فینچر، با بازی برد پیت و مورگان فریمن.
در انتهای فیلم هفت مورگان فریمن دیالوگ زیبایی را میگوید:
همینگوی میگوید: 'دنیا جای خوبیست، ارزش جنگیدن را دارد'...من با بخش دوم موافقم..؛
یعنی دنیا جای بدی است اما ارزش جنگیدن دارد!
پس دوباره امید برابر است با پذیرندگی، بعلاوه عمل! دنیا جای بدی است اما ارزش جنگیدن را دارد.
بیایید به شکست در یک رابطه عاطفی، مثلا طلاق نگاه کنیم، بعد از سوگی که تجربه میکنیم چیزی که بیشتر از دلتنگی عذاب آور و رنجآور است. این حس است که عمل را به اندازه کافی انجام ندادهایم. یعنی مثلا این رابطه عاطفی شانس داشته است و هزار راه نرفته برای احیای آن وجود داشته و ما نرفتهایم و این حسرت بیشترین رنج را به ما اعمال میکند.
من میگویم فارغ از نتیجه، فارغ از اینکه چه رخ خواهد داد و اینکه چقدر موثر است، باید آنچه که بر عهده ماست، کامل محقق گردد. استعارهای وجود دارد از ایستادن نوک پا. جایی که دستهایمان را به بالا میکشیم و روی نوک پای خود میایستیم و خود را به سمت بالا میکشیم، تا به آرزوهامون برسیم.
اگر برسیم که عالی است، اما اگر نرسیم، دسته کن در پایان بتوانیم به خودمان بگوییم که این همه قد من بوده است.
1. معرفی کتاب: پرواز بر فراز آشیانه فاخته، نوشته کن کیسی، ترجمه سعید باستانی
2. معرفی فیلم: دیوانه از قفس پرید،به کارگردانی میلوش فورمن بازی جک نیکلسون.
در این داستان مک مورفی، قهرمان داستان ادعا میکند که من میتوانم از اینجا، از آسایشگاه، فرار کنم. از او میپرسند که چطور و میگوید این روشوی سنگی را بلند میکنم و میزنم تو پنجره و از شیشه خورد شده و میروم. بقیه میگویند مگه میشود؟ مک مورفی میگوید من میتوانم! میگویند: بکن ببینیم! مک مورفی میره آب سرد کن را بلند کند. حتی لباسش را در میآورد و با تمام وجود زور میزند و نمیشود... بعد میایستد و به بقیه میگوید: ولی من تلاشم را کردم!
(در همین داستان در انتها سرخپوست میتواند با این هم روش فرار میکند.)
من میخواهم از شما بپرسم، در هر رنجی که هستید، آیا این تمام قد شماست؟؟؟
این سوال سختی است! توی هر مسئلهای که آزارتان میدهد و روحتان را میجَوَد، آیا روی نوک انگشت پای خود ایستادهاید؟
در همین فیلم دیوانه از قفس پرید، سکانسی وجود دارد که مک مورفی میخواهد یک مسابقه بیسبال را تماشا کند. برای تماشای بازی رایگیری میکنند و تایید میشود که همه میخواهند بازی را ببینند. اینجا خانم پرستاری هست که به نوعی نماد جهان است و خارج از اختیار و توان و قدرت ما، فشاری را به آنها اعمال میکند، یکی از بهترین شخصیتهای منفی تاریخ که اسکار هم گرفته است، این خانم پرستار تقلب میکند و نمیگذارد بازی را تماشا کنند.
در این صحنه جک نیکلسون به یک تلویزیون خالی و خاموش خیره میشود و جوری گزارش میکند و جوری با همه توان میگوید کی به کی پاس میدهد و در لحظه فوقالعاده که فریاد میزند گل، همه افراد از عمق جان و با هم فریاد میزنند... و این یعنی همه توان این فرد در مقابل دنیا!
رنج به مثابه اعلام وضعیت
ببینید درد، درد جسمی، بازخوردی از جسم ما از اوضاع است. مثلا لمس آتش و درد سوختگی به ما آگاهی میدهد که این پدیده خطرناک و تهدید کننده است. رنجها هم همینقدر موثرند و مهم است که به رنجهای روحی هم همینگونه بپردازیم و اینگونه نگاهشان کنیم. اگر فکر کنیم رنج یک اعلام وضعیت است و اگر رنجی را میکشیم با تمرکز و حلاجی رنج میتوانیم بفهمیم که ایراد از کجا بوده است.
گاهی رنجهای ما ناشی از انتظاراتی که ما از افراد و یا جهان داریم. ما پر از گلایهایم، پر از دردیم... اما یک جایی بلاخره باید توقف کنیم. در فلسفه به آن موقعیت مرزی میگوییم (Boundary Situation).
یعنی جایی که از مرکز جهان بهخاطر رنج به لبه جهان پرتاب شدهایم، جایی که انگار داریم سقوط میکنیم. میگویند این موقعیتهای مرزی بهترین جا برای حلاجی کردن خودمان، رنجهامان و اتفاقاتی که اطراف ما رخ میدهد.
اگر در موقعیت رنج آلود و دردناکی هستید این موقعیت خوبی است که در همین وضعیت دردناک، رنج خود را حلاجی کنید. یعنی با خود بگویید چرا این رنج تولید شده؟ من چقدر بر آن فاعلیت دارم؟ چقدر میتوانم درستش کنم؟ آیا جزوه رنجهایی است که من میتوانم با آن بجنگم و حلش کنم و یا جزوه دسته رنجهایی است که من فقط میتوانم بپذیرم و دست از تقلا بردارم و با پذیرش آن به آرامش برسم. تکنیک ACT!
در تکنیک ACT یک امید خیلی واقعی وجود دارد و آن این است که وقتی آدمها لیست رنجهایی که میتوانند تغییری درآن بدهند و یا ندهند، میبینند که در مجموع چیزهایی است که میتوانند در آن تغییراتی ایجاد کنند، ستون جنگجویی و تعهد چقدر طولانیتر از ستون اندوه و رنج و غم است. یعنی وقتی مینویسیم میفهمیم چقدر امکان داریم، حتی اگر این فاعلیت اندک باشد.
من دوستی داشتم که پدر خود را از دست داده بود و مادرش هم در بند بیماری شده بود و آرام آرام جلوی چشمان دوستم آب میشد. دوستم در ابتدا با خودش در تقلا بود که چرا من؟!
میدانید ما گاهی تو رنج شخصی سازی میکنیم و سوال مهم ذهن ما میشود که چرا در این جهان من؟ و این فقط خشم است!
دوست من در همین موقعیت مرزی و دردناک، وقتی بر لبه جهان در آستانه سقوط قرار گرفته بود شروع کرد به فکر کردن درباره وقعیت خود و نوشتن ستونهای رنج خود. و بعد به این فکر کرد که من نمیتوانم مادرم را درمان کنم و حالا که دکترها گفتهاند علم پزشکی نمیتواند برای مادر شما کاری کند، باز هم کارهایی هست که من میتوانم انجام دهم.
من میتوانم بیشتر مادرم را بغل کنم، یا مثلا تا به حال با هم دو نفری سفر نرفتیم و حالا میتوانیم با هم به سفر برویم. من میتوانم علیرغم همه مشغلههایم بیشتر ببینمش!
ببینید چقدر زیستن سخت و دردناک است و گاهی تنها رگههای کوچکی از عمل برای ما باقی میماند، اما همین چیزهای کوچک است که میتوانیم انجام دهیم با این حال همین هم خوب است. بالاخره مادر دوست من فوت کرد، مشکی پوشید و گریه ودلتنگی و همه چیزهایی که در سوگ یک عزیز وجود دارد، اما وقتی در مراسم بغلش کردم تا تسلیت بگویم بهم گفت: میدانی مجتبی، من جُک را تا آخر برایش تعریف کردم. من هرکاری که میتوانستم را برای او کردم. من مادرم را در سال آخر بیشتر دیدم. علیرغم همه مشغلههایم او را دیدم، با او خوش گذراندم و حظ کردم... با او چیزهایی را گفتم که هرگز به او نگفته بودم...
میدانید من میخواهم بگویم که رنج سنگ خارا. با رگههایی از طلا است. این تکنیک ACT کمک میکند آن اندک رگهها را استخراج کنیم. عصاره عمل خود را استخراج کنیم.
یکبار دیگر:
امیدواقع بینانه ترکیبی است از پذیرندگی بعلاوه عمل!
من کار خود را انجام میدهم. من هرچه در توان دارم را عمل میکنم.
و این گشودگی را نسبت به جهان دارم که چیزهای زیادی در این دنیاست که من نمیدانم و نمیتوانم کنترلشان کنم!
گاهی میگویند میخواهیم لیستی از ۱۰ تا کاری که میخواهیم قبل از مرگ انجام دهیم داشته باشیم و مثلا سعی کنیم آنها را تحقق ببخشیم و با خود بگوییم دو تا، سه تا و یا همه آنها را انجام دادهام آماده ترم برای مرگ.
این مسئله یادآور مهمترین عامل یعنی انضباط است.
ببینید، عاملی که سبب محقق شدن خواسته های ما میشود انضباط شخصی ماست. مثلا در این رویای لیست ۱۰ تایی تنها عاملی که باعث محقق شدن این آرزوهاست، تعهد و انضباط شما در انجام دادن کارهایی است که کوچکند و اما هر روز تکرار میشوند.
میدانید همه ما گرفتاریم، گرفتار شغل، گرفتار تحصیل، گرفتار زندگی خانودگی و کلی گرفتاریهای دیگر.
به احتمال خیلی قوی، ما شاید هرگز وقت نکنیم کارهای مورد علاقه خود را که به ما حال خوبی میدهند را انجام دهیم. اما برای آن، چه یک ساعت و چه ۱۰ دقیقه، اگر میتوانیم وقت صرف کنیم خیلی خوب است و تکرار این ۱۰ دقیقهها میتواند به ما کمک کند.
میگویند اگر کاغذی را ۵۰ بار تا بزنید، ضخامتش میشود ۹۶۰ میلیون کیلومتر، یعنی ۲ به توان ۵۰، که خیلی عدد بزرگی است. اما با تکرار همین عمل ساده است که به این ضخامت میرسیم. این قدرت انجام دادن کارهای کوچک است!
باز هم برگردیم سر بحث اول، امید واقع بینانه. گاهی ما امیدواریم که وقت زیادی از خود را آزاد باشیم و به کاری که دوست داریم بپردازیم. خبر بد این است که هرگز آن روز نخواهد رسید. آن شنبه جادویی که همه گرفتاریهای ما حل میشود و به خواستههای خود میرسیم هرگز نمی رسد و باید قدر همین ۱۰ دقیقهها را بدانیم.
انگلیسیها ضربالمثلی دارند که میگوید مواظب دقیقههای خود باشید، ساعتها میتوانند مواظب خود باشند.
باز با فرمول امید واقعبینانه با هم مرور کنیم، که با پذیرندگی نسبت به شرایط و مشغلههایم، عمل خواهم کرد، حتی به اندازه ۱۰دقیقه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
رنجهای کودکی (بخش دوازدهم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
علیه تربیت فرزند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا رنج، بخش اول!