کتاب کشتن مرغ مقلد(مینا) اثر هارپرلی

🔥🔥🌱خلاصه کتاب 🌱🔥🔥

کشتن مرغ مقلد، رمانی فراموش نشدنی درباره ی دوران کودکی است.

دوران کودکی، در محله ای خواب زده در جنوب آمریکا که معصومیت هر لحظه در برابر بی عدالتی و تعصب نژادی، قربانی می شود. رمان کشتن مرغ مینا ، با به تصویر کشیدن بحران و عذاب وجدانی تکان دهنده، بلافاصله پس از انتشار در سال 1960، تبدیل به پرفروش ترین کتاب شد و نظر مساعد منتقدین را به خود جلب کرد.

کشتن مرغ مقلد (کشتن مرغ مینا) در سال 1961 جایزه ی پولیتزر را از آن خود کرد و فیلم ساخته شده بر اساس آن، موفق به دریافت جایزه ی اسکار شد. کتاب کشتن مرغ مقلد که بسیار دراماتیک و تأثیرگذار است، به اصل و ریشه های رفتار های انسان،معصومیت و تجربه، مهربانی و بی رحمی، عشق و نفرت، و شوخ طبعی و ترحم می پردازد. رمان کشتن مرغ مینا بومی و محلی نوشته ی زنی جوان اهل آلاباما، اکنون بیش از 18 میلیون بار چاپ و به چهل زبان ترجمه شده است و طرفداران بسیاری در سراسر جهان دارد.

هارپر لی، نویسنده ی رمان کشتن مرغ مینا ، همیشه آن را داستان عاشقانه ای ساده توصیف کرده است. این اثر امروزه به عنوان شاهکاری در ادبیات آمریکا در نظر گرفته می شود.

با توجه به انبوهی از نقدها و رتبه‌بندی‌هایی که این کتاب داره، می‌دونم که من اولین نفر نیستم که باید اعلام کنم این کتاب شگفت انگیزه. اگر یاداشت من بتونه چند نفر دیگر رو به کلوپ هواداران آتیکوس فینچ(پدر خانواده) بیاره، خیلی خوشحال میشم
در مرحله اول، این کتاب یک داستان نسبتاً سرراست در مورد زندگی در یک شهر کوچک در آلاباما در دوران رکود بزرگ آمریکاست. همین موضوع باعث جذاب تر شدن کتاب میشه

جدا از اینکه داستان بسیار روان و زیباست این کتاب در مباحث نژاد، مدارا و نجابت انسانی هم بسیار قدرتمند وارد شده مهمتر از همه، این کتاب با مثال های زیاد این رو به ما نشون میده که باید با شجاعت زیاد در برابر بی عدالتی بایستیم و بگیم «امروز نه»

این درسیه که فکر می‌کنم نیاز به یادآوری زیاد داره. وقتی آدم‌های بد نسبت به آدم‌های خوب کارهای بدی انجام می‌دن، بقیه ما آدم‌های خوب باید صرف نظر از اینکه چقدر ترسناک باشه، حتی اگر باعث اخراجمون بشه باید ازشون دفاع کنیم.

قبل از ادامه ، قرار بود خیلی طولانی بنویسم تا بتونم بخشی از جذابیت های کتاب رو منتقل کنم ولی متوجه شدم صحبت زیاد راجبش بازم نمیتونه عمق این کتاب رو نمایش بده دوست داشتم مثل آتیکوس فینچ(پدر خانواده) قدرتمند ، ساده و در عین حال تزلزل ناپذیر باشم.

حتی وقتی دخترش در مورد نژادپرستی هولناکی که اکثریت مردم شهر در طول یک نقطه حساس داستان از خود نشان می‌دهند، آتیکوس با قاطعیت پاسخ می‌ده

آنها مطمئناً حق دارند که چنین فکر کنند، و حق دارند به نظرات خود احترام کامل بگذارند... اما قبل از اینکه بتوانم با دیگران زندگی کنم، باید با خودم زندگی کنم. تنها چیزی که اینطور نیست. رعایت قانون اکثریت وجدان یک فرد است

این یک داستان خاصه راجب نژادپرستی ، اختلاف طبقاتی ، تناقض آزادی و دموکراسی آمریکایی است و پیشنهاد میکنم حتما بخونید