بررسی برف چون خاکستر

برف چون خاکستر
برف چون خاکستر

این مطلب حاوی اسپویل است

برف چون خاکستر

نمی‌دونم چند سال پیش نسبت به الآن چقدر آدم متفاوتی بودم اما آن زمان بعد از شنیدن معرفی برف چون خاکستر به همراه چند نظر مثبت در موردش ترغیب شدم تا بخوانمش درنتیجه در آخرین نمایشگاه حضوری تهران رفتم که تهیه‌اش کنم که از سر اتفاق چاپ کتاب تمام‌شده بود(فروش رفته بود طبیعتاً) و من هم بی‌خیال خواندنش شدم چون کلی کتاب نخوانده دیگر در لیستم بود اما موضوعش همچنان برایم جذاب بود.: سرزمینی سقوط کرده و مردمی خواهان مقاومت و آزادی... درنتیجه چند باری به فکر تهیه‌اش از این‌طرف و آن‌طرف بودم تا اینکه سال پیش همین موقع برادر عزیزم حامد لطف کرد و کل مجموعه برف چون خاکستر رو به‌عنوان کادو تولدم هدیه کرد. اما نمی‌دانم باید گفت دست سرنوشت یا تنبلی و بی‌حوصلگی که بازهم در لیست خواندنم نبود، اما بالاخره در این عید جلد اول مجموعه مذکور رو مطالعه کردم.... شاید اگر همان سه چهار سال پیش برف چون خاکستر رو می خوندم نظر متفاوتی داشتم اما در حال حاضر ...

شاید دارم پیر می شوم... شاید نوع نگاهم به اثری فانتزی که قرار است ته‌مایه‌ای سیاسی داشته باشد تغییر کرده... نمی‌دانم! اما برف چون خاکستر برام اثری به‌شدت ملال‌آور بود. از داستان و ریتم بگیرید تا خورده روایات و شخصیت‌پردازی...سعی کردم اثر رو دوست داشته باشم سعی کردم بین خواندن فصل‌ها فاصله ندم تا درگیر داستانش بشم، حتی سعی کردم انتظارم رو ازش پایین بیارم. اما باز هم نشد که نشد. انگار داستان برای من نتوانست جذاب شود...

برف چون خاکستر در دنیایی بر پایه هشت پادشاهی اتفاق می افتد، چهار پادشاهی سیزن یا فصل و چهار پادشاهی ریتم. و هر سرزمین قاب جادوی خود را دارد.

سرزمین وینتر توسط اسپرینگ، یکی از همسایگانش مورد هجوم قرارگرفته و ویران‌شده. حالا شانزده سال از آن شکست، گذشته. ملکه که حافظ سرزمین بوده مرده و مردم به‌غیراز تعداد بسیار اندکی به اسارت دشمن درآمده‌اند. بااین‌وجود گروهی هشت نفره متشکل از یک دختر یتیم به اسم میرا که در زمان سقوط نوزاد بوده، پسر ملکه مرده که ظاهراً علاقه‌ای به‌عنوان شاه بودن ندارد، ژنرال سابق ارتش که اجازه نمی‌دهد دختر یتیم او را پدر صدا کند و چند نفر سیاهی لشگر دیگر که هنوز آزاد و در حال مقاومت هستند...همین‌جا صبر کنید... هشت نفر؟؟مقاومت؟؟ این سرزمین چقدر مردم داشته که فقط هشت نفر آزاد باقی‌مانده‌اند؟ اصلاً با هشت نفر یک کوچه راهم نمی‌شود نجات داد چه رسد به یک ملت... هشت نفر چه‌کاری می‌توانند انجام دهند؟جنگ و مقاومت دیگر تمام‌شده و این هشت نفر تماماً در توهم مقاومت هستند و نیروی متخاصم اصلاً نیازی به فکر کردن به آن‌ها ندارد!! داستان قبل از شروع تمام‌شده نیست؟ بااین‌وجود بیاید ادامه دهیم... این هشت نفر به فکر راهی برای بازگرداندن حکومت سابق از طریق گردن بندی جادویی متعلق به سرزمینشان هستند که تنها در دست یک دختر از خون سلطنتی می‌تواند فعالش کند هستند که در حال حاضر دونیم شده و در دست حکومت متخاصم است و آن‌ها بالاخره بعد از سال‌ها نشان‌های از جای بخش اول آن پیداکرده‌اند: در نقطه‌ای در قلب یکی از شهرهای دشمن.

داستان از دید میرا روایت می‌شود که کوچک‌ترین بین هشت نفر به‌حساب می‌آید. او به‌اندازه هفت نفر دیگر و حتی بیشتر عزم دارد که قاب و گردن‌آویز را بیابد اما "سر" فرمانده هشت نفر اجازه مأموریت‌های خیلی خطرناک به او نمی‌دهد و ترجیح می‌دهد به خاطر کمبود نیرو ماتر، پادشاه آینده‌شان را به دهان شیر بفرستد اما دختر بچه ای یتیم چون او را درون اردوگاه نگه دارد! بااین‌حال میرا بالاخره به هر ضرب و زوی به اولین مأموریتش می‌رود و شروع داستان...

اگر از خوانندگان قدیمی ژانر فانتزی باشید داستان برایتان قابل پیش‌بینی خواهد بود یا حداقل درون ذهنتان دنبال الگوهای مشابه می‌گردید و بر اساس آن بقیه داستان را حدس می‌زنید و بگذارید یک راهنمایی بکنم... اگر در جستجو دلتورا به ذهنتان آمد باید بگویم حدس‌هایتان در مورد ادامه داستان و در رفتارهای سر، ماتر و شخصیت اصلی تا حد زیادی درست است!! تا آخر رمان همان غافلگیری‌ها در مورد هویت‌ها اتفاق می‌افتد! و جالب است در کتاب در حدود پانصد صفحه خواننده با کمی فکر در همان هشتاد تا صد صفحه اول دست نویسنده را می‌خواند! البته دراین‌بین یکم بازی‌های مثلاً سیاسی هم به میان می‌آیند بازی‌هایی که بیشتر از جذاب بودن سطحی و احمقانه هستند. در کنار این‌ها از مثلث عشقی آبکی بین میرا ترون(شاهزاده یک قلمرو دیگر) و ماتر هم نمی‌توان گذشت

این از بحث داستان

می‌رسیم به شخصیت‌پردازی، برف چون خاکستر پر است از زیاده‌گویی: زیاده‌گویی در مورد رسومات سرزمین، زیاده‌گویی در مورد خود سرزمین‌ها، زیاده‌گویی در مورد شخصیت‌ها. شاید با در نظر گرفتن رده سنی نوجوان و علایق این دسته از خوانندگان مخصوصاً دختر، شخصیت‌پردازی برف چون خاکستر را خوب توصیف کرد اما ازنظر خوانده‌ای که انتظار بالاتری دارد، شخصیت‌پردازی کار یک بام دوهواست! کلی توضیح بدون اکت! می‌توان گفت تنها سه نفر در تمام رمان به‌عنوان شخصیت شکل می‌گیرند اما از این سه نفر هیچ‌کدام هم در طرف منفی نه ایستاده‌اند و شخصیت‌هایی که حکم مکمل رادارند نیز به‌راستی درنیامده‌اند.. افراد صرفاً اسم‌هایی هستند که قرار بوده باعث شوند میرا فکری کند و حرکتی بزند! انگار دستان نویسنده با اسم‌های مختلف وارد داستان می‌شود و شما بجای کاراکترهای داستانی زنده تنها با ماکت‌هایی از شخصیت‌ها روبه‌رو می‌شوید

کلام آخر

متأسفانه، برف چون خاکستر باوجود طرح اولیه جذاب، رمانی است کلیشه‌ای با اتفاقاتی قابل پیش‌بینی . جنگ‌های سیاسی‌ای سطحی، و شخصیت‌های به‌شدت نوجوان پسند و نه‌چندان عمیق. کتاب پر است از توضیحاتی در مورد تاریخ، جادو و آداب‌ورسوم کشورها بدون آنکه واقعاً استفاده‌ای داشته باشند و صرفاً برای شکل دادن دنیا به‌کاررفته‌اند توضیحاتی که شاید در دو جلد بعدی به کار بی آیند اما در جلد اول واقعاً موردنیاز نبوده‌اند. در آخر بزرگ‌ترین جذابیت برف چون خاکستر در بعضی از بخش‌های توصیفی داستان و جلدش خلاصه می‌شود.

امتیاز من به این رمان

سه از ده