نیایشِ عاشقان

نیایش عاشقان از کتاب غزل عشق استادخانجانی
نیایش عاشقان از کتاب غزل عشق استادخانجانی


نیایش عاشقان


در وقت دعای داغداران

هنگامه وصل سر برداران


در محفل وحدت و فنایش

هر صبح سحر به وقت باران


این حاجت عاشقان روا کن

هجران مرا هم دوا کن


جز صبر و دعا چه پیشه سازم

تا در دل یار ریشه سازم


می گریم و لیک خنده رویم

زین سوزی که من همیشه سازم


از بهر خدا حیا رها کن

آن دولت عشق را بپا کن


خون می خورم و چه زرد رویم

از دست برفت ابرویم


غم نیست مرا ز روی دشمن

در حیله دوست من چه گویم


این صورت زرد را خفا کن

یا پرده ز روی خویش واکن


آن وعده نوبهار پس کو

آن یار به گل عذار پس کو


در دوزخ تو صبور بودم

آن جنت روی یار پس کو


ای یار بیا وعده وفا کن

این درد نهان را شفا کن


دردا که نبود گوش ایشان

در حلقه آه هجر خویشان


این حلقه به گوش خویش کردم

تا گول نخورم دگر زایشان


ای یار مرا دمی صدا کن

یا پنبه ز گوش دوست واکن


گرچه نبود تو را سزاوار

این خام دماغ بس دل آزار


این است وصیتم سردار

ای یار مرا به یاد می آر


درخاک فتاده را رها کن

با دیگر عاشقان جفا کن


هرکس که گذر کند به خاکم

داند که ز عشق تو هلاکم


با دیگر عاشقان چه گوئی

زان مکر که کرده ای تو پاکم


مکر دگری ز نو بپا کن

از ساده دلی ما سماع کن


چندانکه شنیده ام ز اخبار

ز آن جمله عاشقان دیدار


این است نوشته بر سر دار

منقول ز اولیاء و اخیار


آن پرده فراز دار وا کن

یک بوسه فدای این فدا کن


ای یار بری ز مهر و دادی

سنگدل تری ز هر جمادی


یک بوسه به عاشقت ندادی

تا جان بدهد ز آنچه دادی


این جان مرا بخود فنا کن

آن قرض قدیمی ات ادا کن


این مکر تو را بهانه ای نیست

مجنون تو را کرانه ای نیست


چون موی شدم بهر میانت

اندر بر تو میانه ای نیست


زین بیش مرا غرق جفا کن

در موی میان خود فنا کن


از کتاب (غزل عشق ) اثر استاد علی اکبر خانجانی