مدتیست که روح من .. چنان چون خیال من تهیست ..
پراکنده جات ؟!🤔
خب سلام ؛)
سه سال بود ک مثلن منتظر پایان کنکور بودمو اینکه احساس آزادی کنم ولی خب خیلیی معمولیهه زندگییی ://
اصن نگران چیزی بودن ، منتظر بودن ، هدف داشتن نعمت است بخودا ؛) قدرِ کنکوری بودن را در سن ۱۷ و ۱۸ سالگی باید دانست زیرا حتی شده دو سال باعث شد که کمتر به پوچیِ زندگیم فک کنم ..
خب تو این دوهفته و نیمی ک از کنکور گذشته کار خاصی انجام ندادم چن کتابی مطالعه نموده و چن فیلمی دیده و گردشی رفته و بیشتر اوقات کارِ خانه بر دوشم گداشته اند 😕 .. این کارایه خونه هم انگار مرض اند .. مامانم اینا گیری داده اند سه پیچچچ!!
حالا انگار اگ خونه داری بلد نباشم میمیرممم والا بخودا :/ راستش اینا سه تایی (آبجی۱ و ۲ و مامانم) در حال انتقام این ۱۸ و نیم سال هستند از من :|
میگویند ۱۸ سال است که دست ب سیاه و سفید نزدی و حتی نیمرو بلد نیستی درس کنی و چایی را هم ب زور دم میکنی :/ خب میگویم چه اشکالی دارد؟!
بگذارید اصن بلد نباشممم :/ مامانم میگوید: چییی؟! ۱۹ سالتههه دختررر(تقریبن سه ماهی مونده ولی خب) فردا ک رفتی خوابگاه و گشنه موندی میاام سراغتتت ! پس فردا شوهر کردی منو لعنت میفرستی ک چرا به کار نگرفتمتتت و هیچی بلد نیسی :/
میگم : ن بخدا خیالت تختت:/😐😑 ، ولی کو گوش شنوا اخهه
بگذریم ..
در این تقریبن سه هفتهی بعدِ کنکور بنده سه کتاب خوندمو چهارمیش فق ۵ صفحه مونده تموم شه :/ داستاناشونو لو نمیدم چون خدمم متنفرم از اینکه داستان کتاب یا فیلمی لو بره پیشم -_-
اولین : سینوهه
خب میتونممم بگممم فوقالعاده بود، کتابه شلوغی بود هم اتفاقایه زیادی و پشت سر هم و هم شخصیتای زیادی داشت از آن کتابایی بود ک حتمن باس خوند ؛)
من با صفحات ۱۳۳ و ۳۳ اش و البته کلی صفحه دیگه ازش
گریه کردمم :)) و عاشقهه سینوههی طبیب گشتمم😉
.. راستش خیلیی شبیهیممم😶😂 فق باید بگم که تنهایی سینوهه در همهی کلمات کتاب موج میزد :)) و باعث میشد دلم بگیرد برایش :)
دوم: آخرین انار دنیا
فق باید بگم که شاهکاره ادبیات کُرد را دسته کم نگیرید رفقا ؛) این کتاب به کلی زبون دیگه هم ترجمه شده و نظر منتقدا رو بسی جلب نموده
بختیار علی واقعن زیبا نواخته .. میدانید در این کتاب نیز تنهاییِ "مظفر صبحگاهی" به چشم میآید :)
شیطونه میگ کانی اسمه پسرتو بزار "سریاس"
؛)🙃😉
با این یکی زیادد گریستم زیرا دارای صحنه های دلخراش بود :))))
سوم: تنهایی پر هیاهو
خب اینجام بهومیل هرابال اثری دیگری در اختیارمان میگذارد که لبریز از تنهاییِ پر از شلوغیِ فردی به نام "هانتا"س که عاشقه کتاباس ..
عاشقه دستگاه پرس اش نیز هس ..
چیزی بهم میگویید این کتاب شاید مورد پسند برخی افراد نباشد چون منحصر به فرد هس ولی منکه دوسش داشتم
کلن هر چی ک تنهایی داشته باشد مرا نیز دارد ؛)
ما و او با هم غرقِ تنهاییِ شلوغش میشویم ، غرق در افکار و احساساتش ،خاطراتش ، باورهایش ..
باید بگویم که آخراشو گریه کردم :)) غمش گین بود خبب ..
ایشونم پیشیِ ناز منِ🥺 .. شِین عزیزکممم (اسمشو باباییم گذاشته بود )
دیگه نیس ، ندارمش😭👩🏻🦯
دلم تنگته :))
این هم فیلمی هس ک هر کی ترکی(استانبولی) بلده باید یبار ببینه ؛)
من ی سکانسشو تو اینستا دیدمو تندی دویدم پیداش نمودمو عاشقش شدم .. محصول ۲۰۱۶ هس فک کنم :/ و خب طنزو زیباس ؛)
اسمشم هس :ekşi elmalar ینی سیبای ترش که خب به ماجرای فیلم برمیگرده ؛)
ماجرا در مورد سه تا خواهرن که خواهر کوچیکه راویه ؛)
پ.ن ۱: کتابه چهارمی رو هنو تمومنکردم ی کوشولو مونده اخه یکم زیاد بود ۴۷۰ صفحه اس :) .." مردی که میخندد " چارمیه ک دارم میخونمش !
پ.ن۲ : از میون این سه تا سینوهه اول ، اخرین انار دنیا دوم و سومیشم تنهایی پر هیاهو از نظرمه ؛)
پ.ن۳ : با بهترین رفیق دنیا بحثم شده ۴ روزه :)) چه بکنم ؟! ولی نه! قرار نیس کاری کنم خدش برمیگردع :/👩🏻🦯
مطلبی دیگر از این انتشارات
سخنی با کنکوری های عزیز
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرنوشت یه ابنبات
مطلبی دیگر از این انتشارات
روایت بازگشتانه !