زندگی شستن یک بشقاب است
یک عدد کنکوری

خب سلام من تهمتن هستم ( یکی از القاب رستم ) و میخوام راجب یک وحشت بزرگ باهاتون صحبت کنم
روز ها میگذره و شب ها پشت سرش میاد یک عدم تعلق زمانی خالص وقتی بین زمین و آسمون گیر کردی نمیدونم شاید زندگی واقعی همین شکلیه و باید روز ها اینطور بگذره مثل طوفانی که وقتی برمیگردی هیچی از چیز های پشت سرت باقی نزاشته
خب همونطور که خیلیاتون شاید درک کنید من در یک مبارزه عظیم گرفتار شدم با یک شمشیر سر سیاه نوک تیز و زرهی سفید رنگ که اشتباهاتتو پاک میکنه و در حال جدال با برگه ای سیاه سفید هستم که بهم گفتن سرنوشتت بهش گره خورده سوالاتی که یک به یک مثل غریبه هایی ترسناک بهم خیره شدن و دستم که لای موهام میره به خاطر استرسی که همیشه منو همراهی کرده
من همینم پنجماه دیگه کنکور دارم و همه چیز انگار به وحشتناک ترین حالت داره میگذره خیلی سعی کردم شاد باشم و از زندگی لذت ببرم در این راه مثل اون جمله ی کلیشه ای که میگه از مسیر لذت ببر اما خب انگار نمیشه و واقعا کار سختیه
این متنو نوشتم برای بعد این که کنکورم تموم شد تا بیام و دوباره بخونمش خب اقای ملقب به تهمتن من میدونم که تو تمام تلاشتو به حد خودت کردی و میکنی و الان در حال حل یک بحرانی و براش داری مبارزه میکنی و همینه که زیباست مبارزه میکنی و بعدا به خودت افتخار میکنی حالا شاید مبارزت با این غول وحشی خیلی سرسختانه و آتشین نبوده اما همین که شمشیر به دست به سهم خودت گاهی با ضرت دست یک زخم بهش وارد میکنی همین کافیه
به امید اینکه بتونم در مبارزه با این غول در کنار شکست های بزرگی که تا الان متحمل شدم پیروز شوم :)))))
مطلبی دیگر از این انتشارات
Say my name! [1]
مطلبی دیگر از این انتشارات
حس ناکافی بودن
مطلبی دیگر از این انتشارات
...کن ای صبح طلوع (شب قبل از کنکور تیر ماه ۱۴۰۳)