طرفدار صلح و دوستی :)))))
داستان من با برنامه نویسی PYTHON
هرکسی یک داستانی برای خودش داره که چطور برنامه نویسی را شروع کرده ! منم رشته ی دانشگاهیم مربوط به برنامه نویسی نبود ولی از اول علاقه ی شدیدی به سمت فناوری و اینترنت و مخصوصا برنامه نویسی درون خودم میدیدم ! خب ممکنه یکی به هنر شدیدا علاقه ی درونی داشته باشه یکی به موسیقی یکی به معماری منم به اینا علاقه داشتم دلیلشم نمیدونم چرا !!!
هیچوقت فکر نمیکردم که به یه برنامه نویس حرفه ای پایتون تبدیل بشم و شغل اصلیم و درآمدم از این راه باشه همیشه فکر میکردم در حد همون فان و تفریح باقی خواهد موند ... ولی بگذریم ... خلاصش اینه که الان برنامه نویسم و ازش راضی هستم ...
وسط آنتراکت بودیم تو دانشگاه که ته دانشگاه یه پارک مانندی بود جمع شدیم بودیم پسرای کلاس اون ور وایساده بودن هر کدوم یه نسکافه دستش که ازش بخار بلند میشد
ما دخترام که این ور داشتیم صحبت میکردیم یکی از امتحان دیروز میگفت یکی دیگه از خوابگاه و یکی دیگه از شهرشون تعریف میکرد
اون طرف دیوار دانشگاه که نصفش نرده بود مشخص بود چندتا سگ داشتن بازی میکردن اون طرف یه جنگل بود که من هیچوقت تو دوران دانشگاه اونجا نرفتم
نزدیک غروب بود و تا برگردیم سر کلاس و کلاس تموم شه حتما خورشید غروب کرده بود و ما موقعی که از کلاس میزدیم بیرون هوا تاریک شده بود...
و همینطوری هم شد.. اما اون روز روز متفاوتی بود
استاد ما یکم زودتر کلاسو تعطیل کرد خسته نباشید گفتیم و بلند شدیم وسایل جمع کردیم بریم وسط راهروی دانشگاه بودیم
تقریبا همه ی کلاس ها خالی بودند و همه جا تو سکوت بود و البته کمی تاریکی
وسطای سالن که رسیدیم یه نور سفیدی از یه کلاس بیرون زده بود توش یه عده پسر دختر نشسته بودن داشتن با کامپیوتر بازی میکردن :))) خخخ در واقع اونا بازی نمیکردن این حرفی بود که همون لحظه به ذهنم رسید !
اونجا کلاس رشته ی کامپیوتر بود و بچه ها داشتن برنامه نویسی تمرین میکردن !!
من خیلی کنجکاو شدم و رفتم داخل کلاسشون ! با دوستم !!! اما بذارید بگم چرا کنجکاو بودم.
داستان اصلی برمیگرده به مدت ها پیش که من با یه فردی اشنا شدم به اسم استیو جابز که دیگه همه میشناسیمش !!
سالها قبلتر ابجیم یه گوشی آیفون از اون ایفون های قدیمی خریده بود و همش میگفت اپل اپل ... شاید پونزده سال پیش بود و منم نوجوان بودم
اون موقه به زور گوشی اندرویدی پیدا میشه چه برسه اپل ولی خب خواهرم که همیشه با ذوق میگفت این اپله و کیفیتش بالاست فلان و باکلاسه !!! منم کنجکاو شدم که درباره ی شرکت اپل تحقیق کنم
بصورت اتفاقی دیدم تو یه سایتی نوشته سخنرانی انگیزشی استیو جابز مدیر اپل در دانشگاه فلان ...
من اون کلیپ رو دیدم ولی تو چشمای استیو جابز موقعی که حرف میزد یه چیز عجیب میدیدم جسارت شهامت بزرگ بودن و در نهایت توانایی تغییر جهان ...
درباره ی زندگی استیو جابز خوندم و خب زندگی استیو جابز با برنامه نویسی عجین شده اولین کامپیوتری که دوست برنامه نویسش خلق کرده تا دعوا با بیل گیتس که اونم یه برنامه نویسه خفن بوده و .....
حالا برگردیم سر اون کلاس کامپیوتر و برنامه نویسی که نمیدونم دقیقا اسم کلاسش چیبود !
رفتیم دو تا صندلی خالی بود نشستیم پیش دخترا داشتن با کامپیوتر کار میکردن استاد سرش تو برگه ها یا شایدم تو گوشی خودش بود که اولش اصلا متوجه ما نشد
وقتی هم متوجه ما شد گفت شما دو تا چرا بیکار نشستید ؟ اون تمرینی که دادم رو شروع کنید دیگه ما هم گفتیم چشم استاد و من خندم گرفت کامپیوتر جلو ما خاموش بود... دوستم شیطونیش گل کرد و زد کامپیوتر روشن شد ?
گفت ما چی از اینا کم داریم بیا ما هم با این کامپیوتر بازی کنیم ...
خلاصه کر کر خنده بود دخترای کلاس اونا هم که همشون چشمشون به ما بود با یه لبخند خاصی که اگه از استاد نمیترسیدن صد در صد صدای قهقشون تا آسمون میرفت...
شاید باورتون نشه این نقطه ی شروع من در برنامه نویسی بود وقتی استاد مشغولیتش تمام شد و رفت سمت وایت برد و یه تمرین داد گفت بنویسید. یه آموزش کوتاهی هم داد و من با کامپیوتر مشغول شدم انجامش بدم.
چون سرچ کردن تو اینترنتم خوب بود و کامپیوتر هم اینترنت داشت سریع سرچ زدم و دیدم چطور کدهای برنامه نویسی اجرا میشه
کدی که استاد گفته بود رو نوشتم و وقتی استاد داشت یکی یکی کامپیوتر دانشجویان چک میکرد رسید به من و دوستم
صفحه ی مانتیور رو دید و گفت آفرین ???
شما که خودتون بلدید دیگه ... و رفت ...
من اینطوری بودم ??? منی که تا حالا برنامه نویسی کار نکردم اومدم تو یه کلاس غریبه نشستم از درسی که هیچ چیز قبلی ازش نمیدونم و کدی رو نوشتم که الان استاد به من گفت آفرین ولی به بقیه اعضای اون کلاس این حرفو نزد و وقتی رفت بالاسرشون نارضایتی استاد رو درک میکردم
? اینجا بود که من درک کردم استعداد برنامه نویسی دارم یعنی بقول معروف تو خون منه ...
همینجا بود که تو راه برگشت از دانشگاه به خودم قول دادم تا یک هفته برنامه نویسی را یاد بگیرم ...
اولین زبان برنامه نویسی م چی بود ؟
بعد از اون اتفاق باشکوه ? رفتم خوابگاه و زنگ زد خونمون گفتم من پول میخام لپتاپ بخرم ! اونا گفتن تو خونه یه سیستم هست بیا بردار ببر ! گفتم سیستم ؟ این همه راه کول کنم ببرم من لپتاپ میخام وسلام ...
خلاصه بابام رفته بود یه همچین لپتاپی واسم پیدا کرده بود .. البته بگم اون زمانا لپتاپ بهتر از اینم کمتر پیدا میشد یه زمانی بود که خریدن لپتاپ هنوز باب نشده بود فقط دانشجوها و اینا داشتنش :
روش یه ویندوز ۷ بود که به زور بالا میومد چون ویندوز ۷ براش سنگین بود من پاکش کردم و ایکس پی ریختم
چیزی که یادمه دو گیگ رم داشت و یه سی پی یو دو هسته
ولی در کل برای شروع برنامه نویسی خوب بود
یه چیز خنده دار : هنوز روی سیم کارت های ایرانسل همراه اول و ... اینترنت 3G نیومده بود و اینترنت 2G بود من بسته های 2G میخریدم و با یه مودم دانگل یو اس بی به اینترنت وصل میشدم ولی همینش هم کلی ذوق داشت.
برای باز شدن یه صفحه ی وبلاگ متنی باید نزدیک یه دقیقه صبر میکردی چیزی که الان تو صدم ثانیه باز میشه !!!
خب خب بریم سراغ اولین برنامه نویسی که من باهاش آموزش دیدم
من اولین زبانم پایتون بود زبان برنامه نویسی که خیلی باهاش حال کردم چون حس میکردم کدنویسی باهاش خیلی ساده و تمیزه !!!
یه وبلاگی تو بلاگفا بود که نویسنده مهندس نیکزاد بود و درباره ی پایتون اموزش میداد و من باهاش درس به درس جلو میرفتم
جالبیش هم اینه که ارتباط من با مدرس از طریق کامنت گذاری تو وبلاگ بلاگفا بود ... من تو وبلاگ نظر میزاشتم استاد میومدم پاسخ میداد
مثل الان نبود تلگرام و واتساپ و ... باشه ... اون وبلاگ برای اون زمان ها عالی بود چون واقع هیچ منبع آموزش فارسی تو اینترنت نبود یا حداقل در حد دو سه تا وبلاگ آموزشی ...
ولی من شروعم رو مدیون مهندس نیکزاد هستم بعدا که سالها گذشت فهمیدم ایشون یه سایت معروف آموزش برنامه نویسی هم زدن و کلی پیشرفت کردن و اسم سایتشون آواسام هست.
بعد از یادگیری پایتون اولین پروژه ای که گرفتم هم خیلی زود بود تو یه انجمن بود که همه صحبت میکردن و یکی دنبال کسی بود پروژه ی پایتونی انجام بده و من بهش پیشنهاد دادم که من انجامش بدم و اونم قبول کرد
جالبه که اون آقا رو هم اصلا ندیدم و نمیدونم کی بود فقط هزینه رو زد و من توی ۱۵ روز (تقریبا) پروژشش رو تحویل دادم.
اولین درآمد من کلی ذوق داشت ...
زیباترین چیزی که در برنامه نویسسی دیدم
زیبایی شناسی از دید هر کسی متفاوته ولی خب اشتراکات بیشتری داره و ما معمولا به چیزهای واحدی میگیم زیبایی !
مثلا تمیز بودن از نظر همه ی انسان ها یک نوع زیبایی هست
یا منظم بودن یا ....
در دید بعضی دیگر از انسان ها زیبایی کمی متفاوته ولی خب من از دسته ی اول هستم و نظم و تمیز بودن را زیباترین چیز میدونم.
اینجا بود که زبان PYTHON زیبایی خودش را به من نشون داد و بیش از پیش عاشق زبان برنامه نویسی پایتون شدم
من مقاله ای پیدا کردم به اسم برنامه نویسی با اصول pep 8
بزارید بصورت خلاصه و تصویری بهتون بگم قبل از خواندن این اصول و بعد از خواندن این اصول درون کدهای من چه شکلی بوده :
حالا فکر کنم درک کردید که این زیبایی در برنامه نویسی پایتون یعنی چی
مطلبم ادامه داره ناگفته هایی دارم هنوز .... یه جایی ذخیره کنید تا اگه آپدیت کردم بتونید بقیه مقاله را بخونید...
در آخر سپاسگزارم از وقتی که گذاشتید و خاطرات منو خوندید امیدوارم لذت بخش بوده باشه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چقدر طول میکشد تا برنامه نویس بشیم ؟پادکست
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساخت اپلیکیشن مشابه دیوار + ویدیو آموزش
بر اساس علایق شما
نانوشته های من برای تو :)