«راه را که بست؟! مرگ»
نویسنده: سیاوش سیاهی
چشمانت که خواب میرود
رودی که از چشم تا گونه...
دستانت که محو میشود
زردی که از پاییز کوچ...
محرم و صفر است انگار
صدا سوگ میپوشد
رنگ، ماتم مینویسد
خشم اما... صبور میشود
و دوست خنجر میکارد...
میان خود تا خویش
از آفتاب تا ریشه...
هوش از سرم کوچ نمیکند
بیتابی ولی چرا...
من "تاب میآورم" را زمزمه میکنم
با صدایِ تو...
درست وسطِ ج_َ/ ن/ گ _َ/ لنگِدن را کشیدن
و دست به ماشه بردن...
و انتخاب، انتخابِ من یا سایهام
مرده یا زندهام
هیچ یا همهام
او یا من...
خوابِ دیوار، دیدار را دور میکند
خوابِ آجر، بهانه میآفریند
خواب سنگ، شیشه را هشیار...
و خوابِ تو... ترانه را بیدار میکند
تو صدایت را بدزد
گوشِ حرامیان نزدیکی نکند با صدایت...
از این آشفتگی...
باروت میروید
و از این انتظار، سیاهی
تو بیپناهیِ ماهی را
درست وسطِ تپههای مرجانی زیارت کن
و سیگارت را لای انگشتهایم
غلاف...
دیوانگیست
روزی که سیبی بیافتد
و جاذبهای کشف شود
و باغ و باغبان و باران و نهال
به تماشای استخارهی نیوتن
سکوت، فریاد کنند.
تو بسیاری...
در یگانگی!چِ هیچِ هیچ"!
مطلبی دیگر از این انتشارات
راه را که بست مرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
انتخاب سوفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ زمین