رقص در باد

نویسنده: یاس شریفی ورودی 98 اقتصاد


ای روییده در بستر کهنه‌ام!
تو را در آغوش می‌گیرم،
در ردای خاکی‌ام؛
من کویرم، آری
کویری خشک و باران ندیده و سرد
و تو
شاخه گلی عطرآگین
با گلبرگی لطیف
تویی که با اشاره‌ی سرانگشتی، می‌شکنی؛
در من روییدی
نمی‌دانم چگونه؟
ای گلبرگ تنها، چه دیدی در این سرای بی‌روح؟
چه دیدی در من؟


منی که عمری طولانی کرده‌ام و بسیار دیده‌ام و حالا، ذره ذره‌ی خاکم تجربه است
و تو
جوانی! لطافتت ظهور جوانی است،
و حرام می‌شوی اگر بمانی در این کویر سالخورده.
می‌گویی می‌خواهی بمانی،
در میان خشکی بازوانم،
در ردای سرد و رنجورم؛
می‌گویی پناهگاه جنگ جهانی است
شانه‌ی خاکی‌ام،
و نمی‌روی ...
ای مفهوم زایندگی! رنگ دادی به تیرگی‌ام،
و جان بخشیدی به قلب مرده‌ام؛
اینک من،
این من خسته از نفس
باید در آغوش گیرمت
و حفظ کنم تو را از گزند و تندباد این سرای مرگستان،
و بمانی برایم
برای این زایش، برای این تازگی
نگه می‌دارمت، ای صدای رویش
ای التیام زخم کهنه‌ام، زخمی گویای تنهایی و خشکی،
ای همه تازگی، بمان میان بازوانم
بمان تا ببارد باران برای لطافت تن قوس‌دار تو.
کلاه حصیری‌ات را بردار
و پریشان کن گیسوی سرخت را،
و بسپار به باد آن ردّ دامان سپیدت را،
و روبه رویم،
آرام‌آرام برقص
چشمانت را ببند و به یاد آر تمام گذشته را.