زمان

نویسنده: سیده زهرا عطاپور مقدم کارشناسی ارشد برق – مخابرات - رمزنگاری


زمان چرخ خورد دور یک حباب آبی

من خسته بودم

تو آهسته نگاه می­کردی و می­رفتی به نامعلوم یک داستان

باران می­بارید

از آن باران­های فصل­های پی­درپی

فصل­های پی­درپی بی­تکرار

که غروبش زیبا بود

ما در نامعلومِ بی تکراری ولی ماندیم

در نامعلوم یک حرف، به سکوت زمان دادیم

تا رها شود بین لبخندهای بی ریایِ سپیدمان

و رفتیم تا عمق بی­خبری

تا پرتاب یک سنگ در حوض خاطره­ها

وتشکیل دایره­های تو در تو

و رقص سنجاقکی روی سطح آب

تا شاید زمان چرخ بخورد دور یک جباب آبی

و ببرد ما را با خودش به اولین نگاه، اولین لبخند، اولین سلام

...

اولین زمستانی که نفس­هایمان در زمهریرش شکل ابر شد

راستی ...

یک سوال؟!

چرا زمین چرخ می­خورد اما زمان نه؟!

چرا عقربه­ها توی هر چرخش به جای اول­شان برمی­گردند

زمان تکرار می­شود

فصل­ها تکرار می­شوند

روز تکرار می­شود

شب تکرار می­شود ...

ولی ...

ولی ...

ولی ...

چرا نمی­شود ما برگردیم به

اولین نگاه

اولین سلام

اولین بغض

و اولین سوء تفاهم؟؟!!