همه چیز تقصیر باد است

نویسنده: علیرضا پیرمرادیان زبان و ادبیات فارسی 96

باد آخر سر کار خود‎ اش را کرد. کودتای نظامی. تصمیم‎اش را چند ماهی می‎شد که گرفته بود. یک کودتای خودسرانه. علیه که؟ نمی دانست. چرا؟ نمی دانست. تنها می‎دانست که حال‎اش خوب نیست . کودتا کرد که برگ‎ها بدانند جزای سکون را. که بدانند سکون و سکوت بهای سنگینی در پی دارد. با مسلسل‎های سوز و زوزه. با باتوم‎هایی از جنس سرمای آنی. زرد شدن باید از ذهن برود. یک جا نباید ماند. باد این را با تحکم و کوبش به ذهن زرد برگ‎ها یاد آور شد. " آی برگ، آی سایبان کودکان نشسته بر تاب، آی پناه عاشقان بی خانه و درمانده، آی پرندگان را آشیان ،بریز، دروا شو و بیفت که این سزای در جا ماندگان و به سکوت رو آورندگان است." می‎گفت و می‎وزید. به هر کوبش، به هر انگشت به ماشه بردن اش زرد بودن از درخت به خیابان کوچ می‎کرد. کوچ می‎کرد و سکوت را می‎شکست زرد بودن. " آی باد، سکوتمان را شکستی، به زیر پایمان فکندی، اما هیچ پنداشتی ما را زرد که کرد؟ "