پاییز فراموشی

نویسنده: نازگل فروتن شاد ورودی 93 مهندسی صنایع

به انتظار پاییز، شبنم اشکی شاید، یادآور خاطره ای!!

آه، از چه سخن می گویی؟؟ فصلی دراز باید، فراموشی را، شاید.. برگ های این دفتر سراسر پاییزی، بوران زمستانی، نهان سوز تابستانی و دلهره ی دگرباش بهاری است.

کجاست شکاف تفاوت بر بالین فراموشی؟؟

نشخوار لحظه ها جاری است...

آخر چگونه می‎شود به آرزوی فراموشی گریست؟؟ این واژه‎ی وحشت، مرگ! در بستر زندگی؟؟!!!

حافظه‎ی برنده کی به کمکم شتابی تا من آن باشم که خود خواهم، پس برگزینم و در کشتزار خاطرات سیب سبز لبخند تو را بویم و ایمان آورم به تو چون دستاویزی، از من ... با طرحِ...آه

با من بگو آیا حوض خالی را یارای نوازشی است؟

فریب زیست را به تماشا شکستم. مگر رخساره‎ای که بدان حلقه سازی و بارقه های خواهش را سیراب کنی. آه، ای حافظه ی برنده مگر بر فواره ی دوستی خیمه زنی و دست اختیار مرا زین سان که به سویت خوانم نستوه و استوار نستانی تا آینه ها ز حیرت نماز برند..


رشته‎ی خیالم تازیانه ی فرداهاست.. آخر چگونه می شود با چون منی این حافظه را به باور نشست؟

بیتوته ی مرا انتظار نسیمی نیست. چرا که هر فصل ویرانه‎ای است از منظر درختی که به پایش بستند با دستانی پر مهر پاییزی که سوز هرم مردادش خاکستر ریشه‎ها را آه برآورده چونان که گویی مهتاب زمستانی وهمی است ز آرایش بی آلایشش چرا که شوق باران بهاری با رقص لولو جوانه دیدگانش همنوا است.

همه ی تپه ها و دره ها و دهلیزهای احساس را برگشتن. اما آخر کجا ایستاده‎ای؟؟ نقشه ی احساس تو را نقطه ی آغازی نیست. بند امید وصله ای است به تبعیدگه فراموشی که پاییز فصل‎هایش از گزند اوهام و آگاهی آسوده است. چرا که فراموشی کیمیاست؟؟!