پسانوگرایی

سیر تحولاتی که به طور گسترده در نگرش جامعه اتفاق می‌افتد را نوگرایی می‌گویند. این نوگرایی غالباً در تمام ابعاد فرهنگی اجتماعی، انتقادی و... رخ میدهد که به طبع بازتاب این تحولات را بعد از مدت کوتاهی می‌توان در ادبیات، هنر و... مشاهده نمود، دوره‌ پس از آن را پست مدرن یا پسانوگرایی می‌نامند.

انقلاب مشروطه را می‌توان اولین تحول نوگرا در ایران به شمار آورد و از اولین جرقه‌های تغییر به سمت مدرنیته دانست. از دل انقلاب مشروطه جریان‌هایی شکل گرفتند که در سال‌های بعد این جریان‌ها و این تفکرات توانستند بسیاری از نخبه‌های ادبی را نیز جذب کنند. دوره‌ قبل از آن را دوره‌ بازگشت می‌نامند.

شاعران دوره بازگشت دائما در تقلید پیشکسوتانی مانند سعدی و امثال او بودند و شعرشان تناسبی با عصر خودشان نداشت. با انقلاب مشروطه تحول بسیار گسترده‌ای در شعر اتفاق افتاد و به سمت واقع‌گرایی رو آورد.

اگر به طور کوتاه بخواهیم نگاهی به جریان نوگرا در ادبیات و شعر معاصر بیندازیم، می‌توانیم بگوییم که نیما جزو اولین شاعرانی بود تحول را به طور ملموسی وارد شعر و ادبیات فارسی کرد؛ هر چند که نیما در زمان حیات خودش شهرت چندانی نداشت اما در همان زمان نیز تعداد بسیاری از شاعران تحت تاثیر نیما قرار گرفتند و به تبعیت از نیما شعر سرودند و درون‌مایه‌هایی را وارد شعر کردند که تا قبل از آن بسیار کم‌سابقه یا حتی می‌توان گفت بی‌سابقه بودند.

پیشرو بودن یکی از ویژگی‌های جامعه‌ای است که به سمت مدرنیته می‌رود. بدین معنی که برخی افراد در جامعه نسبت به بقیه پیشرو هستند و جلوتر یا هم زمان با عصر خود حرکت می‌کنند و به طبع بسیاری افراد هم هستند که هنوز پایبند سنت‌های کلاسیکند و از آن دست نمی‌کشند و حتی نسبت به مدرنیته مقاومت دارند. مردم در چند دهه بعد تازه متوجه افراد پیشرو در چند دهه قبل خواهند شد که باز هم یعنی هنوز چند دهه عقب هستند و به پیشرو بودن هرگز نمی‌رسند.

البته این بدین معنی نیست که یک فرد در تمام طول عمرش باید پیشرو باشد؛ برای مثال نقدی که برخی شعرا به نیما وارد کردند این بود که در سال‌های آخر زندگی اش هرگز پیشرو نبوده است. اما این چه اهمیتی دارد وقتی هنوز در آن سال‌ها هم آثار قبلی نیما به درستی در جامعه تبیین نشده بود؟

نوگرایی عموما دوره‌ای است که از دل آن جریان‌های انتقادی بسیاری پدید می‌آید که همواره به وضع موجود شکایت دارند و خواهان تحول در سطح فرهنگی، اجتماعی یا سیاسی جامعه اند. اگر به آثار باقی‌مانده از شاعران معاصر توجه کنید، با اشعار و نوشته‌هایی مواجه می‌شوید که به خوبی فضای تاریک روزگار آن زمان را توصیف می‌کنند و امید به تغییر دارند.

می‌توان گفت کودتای 1332 نقطه‌ عطف تاریخ معاصر محسوب می‌شود. به واسطه‌ این کودتا، آزادی‌هایی که با مبارزه از زمان مشروطه به تدریج بدست آمده بود دوباره از بین رفت و سرخوردگی متعاقب آن دامن‌گیر نویسندگان و شاعران شد و بر فضای هنری و ادبی و فرهنگی معاصر بسیار تاثیر گذاشت. در همین زمان بود که چون صریح سخن گفتن عواقبی داشت، نمادگرایی بسیار رواج یافت؛ هر چند که استفاده از نماد با شعر نیما وارد شعر نو شده بود، اما با این اتفاقات خیل عظیمی از شاعران به نمادگرایی روی آوردند. شعر معروف زمستان از مهدی اخوان ثالث محصول همین اتفاق است؛ که بخشی از آن را با هم می‌خوانیم:

«سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است»

همانطور که ملاحظه کردید این شعر هم به خوبی فضای تیره‌ حاکم بر جامعه را نمایش می‌دهد.

در دهه‌ ۳۰ یا حتی قبل‌تر از آن، باوری وجود داشت که شعر و نوشته یا هنر باید در خدمت آزادی و بیان وضع موجود در اجتماع باشند. شعر گفته می‌شود برای اینکه محتوایی را برساند، هر چقدر هم تصویرسازی شاعر در شعرش قوی باشد اما اگر محافظه‌کار باشد و بترسد، در واقع می‌توان گفت شعرش خالی از هر گونه محتوا خواهد بود و دلیلی برای بد شمردن شعر است.

فروغ در نقدی که نسبت به نادر نادرپور، شاعر محافظه‌کار نوگرا وارد می‌کند؛ می‌گوید:

«حالت محافظه‌کاری نادرپور و حساسیتی که نسبت به عقاید مختلف در شعرش نشان می‌دهد بزرگ‌ترین دشمن اوست. به نظر من او باید تکلیف خودش را با خوانندگان شعرش مشخص کند. اگر شعر نادرپور در یک حالت رکود باقی مانده، چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا، علتش این است که او می‌ترسد عده‌ زیادی از طرفدارانش را از دست بدهد، خوب بدهد!»

اما این‌ها را گفتیم تا برسیم به دوره‌ پست مدرن یا پسا مدرنیته که دوره‌ای بعد از این سیر تحولات است. یک جورهایی می‌توان گفت دوره‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم همین دوره است.

ادبیات در این دوره از نظر من دچار همان محافظه‌کاری و رکودی شده است که بالاتر عرض کردم. شعر معاصر، سرمایه‌های گرانبهایی مانند نیما، شاملو، سایه، فروغ، سهراب سپهری و بسیاری شاعران دیگر دارد که نه تنها فرم شعر را تغییر داده و بعضا تغییراتی در وزن و قافیه در اشعارشان دادند و محتوای تازه‌ای را که متناسب با روزگار خودشان بود وارد شعر کردند؛ بلکه گاهی هم از خودسانسوری گذر کردند و در شعر به راحتی هر کلامی را آوردند. هم اکنون در دوره پست مدرن شاهد آن هستیم که رکود، شعر و حتی موسیقی را در بر گرفته است و حتی گاها ابتذال و پسرفت جای آن‌ها را پر کرده است.

یک جا از یکی از ترانه‌سریان بنام کشورمان شنیدم (از آوردن نام ایشان معذورم)، موسیقی‌ای که اکنون داریم هرگز حتی به موسیقی در دهه‌ ۵۰ هم نمی‌رسد و این حقیقتی است که به راحتی در جامعه می‌توان مشاهده کرد. موسیقی اکنون به نحوی از مایه آرامش و خلوت انسان بودن درآمده و بیش‌تر موسیقی روی استیج است که خواهان دارد و بیش‌تر هم به طبع در همین زمینه سرمایه‌گذاری می‌شود.

ربطش به شعر چیست؟

موسیقی در واقع راهی برای رساندن یک مفهوم و یک محتوا شامل کلام است؛ حال آن‌که اکنون شاهد آن هستیم که روی ریتم هر کلامی می‌گذارند و نهایتاً این موسیقی مبتذل و بی‌محتوایی است که به آسانی نیز از شور و هیجانش کم می‌شود و جایش را یک موسیقی و کلام بی‌محتواتر دیگر پر می‌کند.

از نظر من، ما هم اکنون در دوره‌ رکود زندگی می‌کنیم. حتی اگر فرض کنیم وارد ابتذال نشده باشیم و کلام از نظر محتوا پسرفت نداشته است، باز هم رکود داریم و هیچ گونه نوگرایی و پیشرو بودنی در جامعه‌ ما وجود ندارد و من فکر می‌کنم هیچگاه دهه‌ ۳۰ و افتخارات آن تکرار نخواهند شد.

(تمام مواردی که در این نوشته آمده است، نظر شخصی نویسنده می‌باشد)

نویسنده: دیبا مسیحی