چرا باید تبدیل به یک شاعر قاتل شویم؟

نوشتن یکی از مهمترین ارکان تولید محتوا و بازاریابی مبتنی بر محتوا یا Content Marketing است. این مهارت یا هنر از سالهای دور مهمترین ابزار مورد استفاده در صنعت تبلیغات بوده و امروز هم با وجود پیشرفت‌های فنی بسیار هنوز هم جایگاه خود را حفظ کرده است. در متون تبلیغاتی هدف نویسنده این است که خواننده را ترغیب به خرید محصول یا خدمتی کند که درباره‌اش نوشته‌ است. دیوید اوگلوی پدر تبلیغات نوین می‌گوید:‌

وقتی یک متن تبلغاتی می‌نویسم دنبال این نیستم که به من بگویید چقدر خلاقانه است. بلکه دوست دارم آن نوشته چنان جذاب باشد که دست آخر محصول را بخرید.— دیوید اوگلوی
این یعنی قدرت تشخیص درست هدف. گاهی ما از تشخیص درست اهدافمان در کاری که انجام می‌دهیم باز می‌مانیم. فکر می‌کنیم هدف ما خلاقانه نوشتن است، گرفتن عکسی شاخص و هنری ، طراحی سایتی با کد تمیز و .... اما در اصل هدف این بوده که مشتری ترغیب به خرید محصول و یا خدمات شود. ویلیمام مینارد موسس آژانس بیتز گفته بسیار معروفی دارد که در کتاب اوگلوی به آن اشاره شده است:‌
بیشتر نویسندگان به دو دسته تقسیم می‌شوند: شعرا و قاتل‌ها. شعرا به تبلیغ به عنوان انتهای کار نگاه می‌کنند. اما قاتلها به آن به عنوان دلیلی برای پایان. — ویلیمام مینارد
وقتی با نگاه یک شاعر به ساخت یک تبلیغ می‌نگرید بیشتر روی جنبه‌های هنری کار تمرکز می‌کنید. سعی خواهید کرد کار بسیار خلاقانه و نو باشد و توجه کمتری به کاربرد اقتصادی آن می‌کنید. این موضوع در مورد رشته‌های دگیر مانند برنامه‌نویسی، عکاسی، طراحی گرافیک و ... هم صادق است. اما از طرفی وقتی با نگاه یک قاتل به کاری بنگرید تنها به دنبال رسیدن به هدف‌های تعریف شده هستید و هیچ اهمیتی به مسائل دیگر نمی‌دهید. اوگلوی معتقد است که یک نویسنده موفق در این حوزه فردی است که حد وسط را رعایت کند. این یعنی یک شاعر قاتل:
 اگر همزمان هم قاتل و هم شاعر باشید ثروتمند خواهید شد. — دیوید اوگلوی
این یعنی اینکه باید بتوانید علاوه بر رعایت بخش هنری کار بر روی کاربرد آن هم تمرکز کنید. نباید فراموش کنید که هدف شما از نوشتن این متن  یا انجام دادن کار چه بوده است.از طرفی هم رعایت برخی ظرایف کار از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و نمی‌توان تمام جنبه‌های خلاقانه و هنری کار را نادیده گرفت. در نهایت می‌توان گفت که راز موفقیت در رعایت تعادل است و البته پیدا کردن نقطه تعادل کار ساده‌ای نیست. به نظر شما با استفاده از چه روشهایی می‌توان به این سطح از تعادل دست پیدا کرد؟