از ما بهترون بهتر

تقریبا از اون روز که فهمیدم یه آدم دو قطبی ام انگار به طرز وحشیانه ای دنیا بهتر شد،حداقل میدونم چه خبره و روان مشوشم هم حالیش شد کت تن کیه !!!

از دوران بچگی پر از تناقض بودم و چون نمیفمیدم چمه نمیتونستم کاری کنم اما الان میدونم چمه و البته باز هم نمیتونم کاری کنم .

تصور داشتن همچین دنیایی میتونه ترسناک باشه اما این تضمین و میدم که به اون بدی ها نیست .

در حقیقت تو دنیا رو نه از یک تلویزیون سیاه سفید که با کیفیت فول اچ دی میبینی؛ رنگ ها پررنگ ترن ، صدها واضح تر ، شادی ها شادتر و به شکل خبیثانه ای غم ها غمگین تر....

فک میکنم شش سال پیش بود که متوجه شدم باید تنها زندگی کنم ، اولین خونه ای که گرفتم یه خونه ویلایی بزرگ بود با یه حیاط که پر از درخت انگور بود، درختا دور تا دور خونه پیچیده بودن ...یه باغچه که توش سبزی میکاشتم ، داخل خونه هم یه کمد مخفی خیلی بزرگ بود ، شاید یک در پنج ....همینقدر بی بی خردانه

تقریبا یه لوکیشن تمام عیار بود برای فیلم های ترسناک ... شنیدن صداهای عجیب و غریب از توی اون خونه شروع شد ! اولین یادداشتی که برای خودم گذاشتم ،یه همچین چیزی بود ؛ اجازه نداری بخاطر ترس ، شب خونه رو ترک کنی ! بمون و با ترس هات زندگی کن ، ممکنه بمیری اما اگه زنده موندی بدون هیچ ترسی نمیتونه تو رو بکشه ...

کل شبایی که ترسیدم ، که خیال کردم زن هایی که با یک مرد زندگی میکنن نمیترسن این جمله رو تکرار کردم که اگه امشب زنده موندم دیگه هیچ ترسی واقعی نیست ...

وسط این خیال که از مابهترون دسته به دسته غلت زدنمو و تو خواب تماشا میکنن و ممکنه یکی شون از بوی گردن یه موجود زمینی خوشش بیاد ، یه دختر باتمام قوا سعی میکرد جلوی ترس هاش واسته ...

یه دفعه اما توی مستی برای یه دوست از صداها گفتم ، از چیزایی که فک میکنم هستن ...گریه کردم و از اون شمایل قدرتمند دو تا تیکه اشک موند....

نگفت نیستن ، نگفت خیالن ، نگفت توهمه...

یادمه!!!

فقط گفت: بهت قول میدم با تو کاری ندارن ...