یک عدد نویسنده هستم و علاقمندم قصههای خودم رو با شما شریک بشم. در ضمن خوشحال میشم کانال تلگرام منو دنبال کنید◀️https://t.me/kimia_write ?????
اندر احوالات یک نویسنده
شما خانم و آقای عزیزکرده و محترمی که لایکی میگذاری و دَر میروی.
بله، با خود شما هستم. من روح یک نویسندهی ساده و دلشکسته هستم که از آن دنیا بر سر انسانهای ویرگولی خراب شدم.
البته قصد ندارم شما را بخورم. خیالتان تخت. نرمنرم پیش میرویم. از لایکهای زیبا آغاز میکنیم و به گلهها و شکایات دامن میزنیم.
در قسمتی از روزنامهی همشهری گزارش شده است. برف، سرما و بخاریهای قدیمی روی مغز هموطنان محترم تأثیرات بدی گذاشته. به طوری که چند تا از آنها یواشکی داستانهای نویسندهی جوان و مشتاق را میخوانند؛ اما دریغ از یک کامنت خشکوخالی. البته یک فالو لذتبخش.
من نمیدانم این فالو چیست که نویسندهها هم به دنبالش هستند و در طریق مشهوریت و معروفیت خود را به در و دیوار روح میزنند.
بهخدا از شما چه پنهان چند شب خواب درستوحسابی ندارم. هِی مینویسم، دلیت میزنم و دوباره مینویسم و مینویسم تا یک پست شیک از آب در بیاید.
با اینکه خواب صبح تا ۹ ادامه دارد؛ ولی زیر چشمهایم گود افتاده و دهانم برای قطرهای آب له له میزند.
پس بیشتر از این خوب نیست به احوالات روح کیمیا بپردازیم. خواندن داستان و یک کامنت که این حرفها را ندارد.
در ضمن قسمتهای آخر داستان «فرشته کوچولو» دوباره ویرایش شده است.
فکر میکنید بچههایم را به حال خود رها میکنم!؟ نخیر. صبح تا شب خوندلی خوردم که بیا و ببین.
تا غرغرهای بعدی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
صفحه زندگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ملاقات گذشته و آینده!...
مطلبی دیگر از این انتشارات
من همون ویرگولِ قدیمو میخوام!