یه ENFP و دانشجوی تغذیه که دوس داره همه جوره از زندگی لذت ببره?
دوستان دانشگاهی!
مهدیس با آرامش و کوششش دلم را میبرد، ساکت و معتقد است، او هم اتاقی من است و برخلاف من شلوغ و پر شر و شور نیست وجود او مرا آرام میکند و من او را به هیجان میآورم میتوانیم ساعتها با هم درمورد زندگی گپ بزنیم. او از رشت میگوید و من از تبریز. من کمی راحتطلب هستم و او سخت گیر.
ثمین عزیزم متین و باوقار است، شیک پوش است و ساکت و آرام.
با پانیذ که یک جا مینشینم انرژیام فوران میکند او مال اتاق بغلی است. او با ثمین هم اتاقی است من سریع با موزیک جوگیر میشوم و او همراهیام میکند با او خوش میگذرد. او آن انرژی آتشفشانیم را غلغلک میدهد و من فوران میکنم. او شیطان و تودل بروست از او خوشم میآد.
بهینا خوابگاهی نیست همکلاسیام است. خیلی شبیه من است. مثل من پر شر و شور و محتاط است. خوشگل و با نمک است اما از من کمتر میخندد، برخلاف من با آدمها بهتر ارتباط برقرار میکند. به موهای فرفریم دست میزند و مرا DNA خطاب میکند و من میخندم.
نازلی آتشپاره است یه شیطون حسابی!!! گاهی وقتها به احساسات بقیه اهمیت نمیدهد اما با او خوش میگذرد. گاهی از او خیلی خوشم میآید و گاهی میخواهم خفهاش کنم.?
حسام پسر خوبیست. عینکی است و چیزی از عکس خوب حالیش نیست اما درعوض پایه و اهل کمک است. بیشتر با نازلی دوست است و به همین دلیل گاهی او را هم میخواهم خفه کنم. او مدیریت بازیهای پانتومیم و مافیا و والیبال را به دست میگیرد و خوش میگذرد. او سیگاریست و ما همگی شاکی هستیم تا حد امکان نمیگذاریم سیگار بکشد او باید ترک کند.
خب صحبت از پوریا شد، اسم پوریا به او اصلا نمیآید باید اسمش مردانهتر میشد، صورتش پر از ریش و سیبیل است دوست حسام است، زیاد نمیشناسمش اما به نظر پسر خوبی میآید.
آیلین آن دختر ساکتیست که بعد از کلاس سریع جیم میشود و میرود خوابگاه. من هم دنبالش میدوم کمی خجالتی و معذب است، اما کمی که میگذرد یخش باز میشود. او یک فیلم باز واقعیست. مثل کاراگاه گجت لباس میپوشد و قرار است به من زبان فرانسه یاد بدهد. با او میتوانم وارد فاز آهنگهای خارجی شوم و همراهش لبخوانی کنم.
غزل مهربان و قابل اعتماد است. هیچوقت با کسی کاری ندارد. منعطف است و همیشه مراقب است مانتوی کوتاهم زیاد بالا نرود.? شیرین و مهربان و ساده!
صحبت از پلنگ مازندرانی آقا رضا شد. پایه است و خوب مافیا بازی میکند. اعتراف میکنم من را کاملا گول زد. آن قدر او را پلنگ مازندرانی صدا زدهام که حسابش از دستم دررفته آخر او اهل مازندران است. موهایش فرفری بود اما آن را تا ته زده و کلاه کپ روی سرش میگذارد.
اوف اوف هانیه! دختری با نار و ادا. او اهل یزد است و لحجهی فارسیاش خیلی خیلی بامزه است. موهایش مثل من فر است و دوست دارد از من رقص یاد بگیرد. از صحبت کردنش لذت می برم آرام است و با ناز و شیرین.
همکلاسی زاهدانیام آقا میلاد ساکت است و با ادب با او زیاد گرم نگرفتهام. یکبار هم گروهم در بازی پانتومیم شد. برخلاف بقیهی پسرها صدایش درنمیآید. عینکی است و همیشه لبخند میزند.
نوبتی هم باشد نوبت پردیس است. او تهرونی است. اون کاملا پایست. داخل اتاقش همه چیز هست. توپ بسکتبال دارد با او چندباری وسطی بازی کردهام. حتی زیرانداز هم دارد. نصف شبی یکبار زیراندازش را برداشتیم رفتیم شام تو حیات دانشگاه پیکنیک.
الهه شافل دنس بلد است همین کافیست که عاشقش شوم. او روح خوابگاه ماست پر شر و شور و پایه! معمولا تیپ پسرانه میزند که خیلی به او میآید. دختر خیلی قشنگیست.
و این بود دوستان من:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کارنامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
ملاقات گذشته و آینده!...
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرداب