شاید خالی میموند بهتر بود؛
سکوت-
محیط خلوته ، هیچ آدمی به چشم نمیخوره
شهر از این بالا خیلی زیباتر دیده میشه
چراغا علاوه بر خونه ها ، شهرم نورانی کردن و بعضیا مثل ماه ثابت و بعضی هاهم مثل ستاره ها دارن چشمک میزنن .. [صاحب این چراغا لابد قدرت تصمیمگیری خوبی نداره]
صدای مزاحمی وجود نداره تنها صدایی که هست صدای حرکت و بوق ماشین هاس .
باد خنکی می وزه و موهامو نوازش میکنه
با دست راستم موهامو پشت گوشم میزنم
چشامو میبندم
نفس عمیق میکشم
صدای ذهنم"
+ آماده ای؟
- فک کنم..
قدم های کوچیکی به سمت جلو برمیدارم
یک قدم مونده به پرتگاه وایمیستم
پایینو نگاه میکنم
همه چی چقدر با سرعت حرکت میکنه
انگار زمان ایستاده
ولی هنوزم همه چی ادامه داره
بعضیا تو این شهر دارن زندگیشونو شاد و پرآرامش ادامه میدن و بعضیای دیگه زیر خط فقرن و با مشکلات مختلف سعی میکنن مقابله کنن
چقدر ناعادلانه.. نه؟!
اگه منم یه زندگی مثل اون بعضیای اولی داشتم... الان شاید بالای این ساختمون به جای خودکشی ، دراز کشیده و داشتم از زیباییه ستاره ها لذت میبردم
دنیا خیلی جای مزخرفیه..
پای راستمو جلو میبرم و به دنبالش پای چپم کشیده میشه
چشامو باز میکنم
منی که ترس از ارتفاع داشتم....
برای آخرین بار این شهر نورانیه پر از تاریکی رو نگاه میکنم
برای آخرین بار به زندگیم .. خانواده ام .. دوستام .. بنگتن.. رویا هام .. فکر میکنم
+ آماده ای؟!
کل زندگیم مثل یه فیلم از جلو چشمم رد میشه
- صد در صد !
چشامو میبندم
نفس عمیق میکشم
پاهامو به سمت جلو برمیدارم...
هیچ صدایی نمیشنوم تا اینکه
بوممم
و جیغ چند نفر ..
صداها محو میشه..
همه جا ساکته...
(بعد انتشارش یادم افتاد که پست قبلیمم تو همین موضوعه..)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بر میگردم به خون پدرم!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
من یک زن دهه شصتی هستم
مطلبی دیگر از این انتشارات
حالا ک دارم میرم ...