کارشناسی ریاضی چگونه گذشت...

سلام ^^ من دوباره اومدم با ادامه ی عادت نوشتن از زندگی و خاطرات تحصیلیم!

الان که دارم این پستو می نویسم، فقط چند ماه تا اتمام کارشناسیم مونده و تو این چهار سال اتفاقات مختلف و جالبی افتاده که هم برای یادآوری به خودم برای باور به یه سری توانایی ها و هم به عنوان یک راه برای تقویت حافظه و هم به عنوان یه تجربه که ممکنه به درد بخور باشه،تصمیم گرفتم در چند سری متوالی، این چهارسال رو وصف کنم ...

اولین روزی که رفتیم دانشگاه برای ثبت نام، یه روز طولانی و خسته کننده ولی دوست داشتنی بود..

یادمه حس خوبی به آجرای قرمز دیوارای دانشکده داشتم... روی پنلای دیواری، یه سری مسئله راجع به گراف و ترکیبیات بود و یادمه مادرم پرسید:" اینا رو بلدی؟"

یادمه تو دورانی که المپیاد میخوندم این مباحثو خیلی دوست داشتم و حالا هم خوشحال بودم که قراره اون مسیرو ادامه بدم..

من یه دانشجوی خوابگاهی بودم و این یه تجربه کاملا جدید بود که تو یه محیط نه چندان پر امکانات، با پنج نفر دیگه تو یه اتاق اندازه اتاقی که تو خونه داشتم زندگی کنم، ولی من کاملا از همچین وضعیتی استقبال کردم و خوشحالم بودم!

هم اتاقی هام بچه های گرمی به نظر می رسیدن و من از همون اول همشونو دوست داشتم.. انگار این بار قرار بود دیگه واقعا از تنهایی در بیام و دوستای صمیمی و "موندگار" پیدا کنم... چیزی که خیلی دوست داشتم اتفاق بیفته ولی فرصتش تو مدرسه برام پیش نیومده بود...

ترم اول به ما هجده واحد درس داده بودن که به نظرم با توجه به حجمشون و اینکه ما تازه وارد دانشگاه شده بودیم، یکم رسوندن همه درسا همزمان سخت بود..

اما با این حال، دوستای جدید و دوست داشتنی من، همون عاملی بودن که من به دشواری درسا یا چیزای منفی که در کنترلم نیستن فکر نکنم ! ما هر هفته چند باری بیرون می رفتیم و همگی هم با هم می رفتیم. حقیقتا من اولین باری بود که احساس می کردم "واقعا" عضو یه جمع دوستانه هستم و واقعا بهم خوش می گذشت...

حقیقتا هر روز اون ترم یه خاطره جدید بود و همگی با هم گرم و صمیمی بودیم..

یادمه برای اولین بار دو تا از دوستام اومدن شروع کردم موهامو بافتن و خوشگل کردن من^^

اونجا بود که من فهمیدم میتونم یه مقدار به ظاهرمم اهمیت بدم!^^

ترم اول من معدل خیلی بالایی نگرفتم اگرچه تو درسای تخصصی مهم رشتمون قوی عمل کردم...

تازه داشتم یاد می گرفتم که تو دانشگاه چطور باید درس خوند!

ترم دوم ما همون زمانی بود که پاندمی کرونا یه دنیا رو درگیر کرد و ما با غم و غصه برگشتیم خونه...

وقتی خونه بودم مسلما فضا و زمان بیشتری داشتم و بهتر می تونستم درس بخونم. آرامشم زیاد شده بود و واقعا تنش خاصی نداشتم..

ترم دوم معدلم خیلی پیشرفت کرد و تازه شروع کردم جا افتادن!

تداعی گر روزهایی که هرگز باز نمی گردند...
تداعی گر روزهایی که هرگز باز نمی گردند...