... in that moment I decided, to do nothing about everything
گناهکار | از قصاص تا اعدام
پشت در وایستاده بود و داشت گلوشو با داد زدن خشک میکرد: "پلیس! ما میدونیم اونجایی درو باز کن!"
از وایستادن خسته شده بود. مطمئن بود قرار نیست قاتل بیوجدانی مثل اون همین جوری درو باز کنه و بعدم با یه سینی چایی ازشون پذیرایی کنه؛ ولی بخاطر فرمالیتههایی که در صورت رعایت نکردنشون بعدا گردشو میگرفت و یه تعلیقی میرفت توی پروندهی تمیز کاریش مجبور بود برای بار پنجم اعلام کنه: "پلیس! استیو کِلِر اینجا محاصره شده؛ بهتره همین الان درو باز کنی و بیرون بیای!"
چند دقیقهی دیگه هم میگذره؛ ولی هیچ صدایی از خونه بیرون نمیاد. کلانتر، با ضربهی محکم پا در رو میشکنه و وارد خونه میشه. چند لحظه بیشتر طول نمیکشه تا متوجه جسدی که روی زمین افتاده بشن. معمولا توی همچین شرایطی بعد از پیدا شدن جسد، در به در دنبال هویت قربانی بعدی استیو میگشتن. ولی این بار نیازی به این کار نبود. دلیلشم این بود که قربانیای در کار نبود؛ حداقل اون موقع این طوری بنظر میومد.
جسدی که پیدا شده بود جسد خودش بود؛ استیو کلر معروف، بعد از هزار بار فرار از دست قانون و کشتن تعداد زیادی آدم بیگناه، بالاخره از پا در اومده بود. کلانتر باید خوشحال میبود ولی نبود. بنظرش خودکشی برای قاتل خودشیفتهای مثل اون ممکن نبود و از روی غریزه میتونست بگه که یه چیزی درست نیست.
بعد از رسیدن کارآگاههای پرونده سر صحنه، کمتر از سه ساعت طول کشید تا مشخص بشه حق با کلانتر بوده و خودکشیای در کار نبوده. مرگ استیو کلر یه قتل بوده.
چند روز بعد یه پروفایل نویس جنایی (کسی که با توجه به نحوهی قتل یه تئوری راجع به اینکه قاتل چه کسی ممکنه باشه و انگیزهش چی بوده میده.) راجع به قاتل میگه:
- قاتل به احتمال زیاد مردی در دهه 25 تا 35 سالهست .
- قدرت بدنی متوسط داره.
- راست دسته.
- قدش دور و بر 180 سانتی متره.
- احتمال زیاد کینهی شخصی از مقتول داشته.
در نگاه اول پلیس تعداد زیادی مظنون داشته. چون استیو تقریبا دو دهه بود که داشت آدم میکشت و حدود 50 تا قتل اثبات شده داشت که حتی بخاطرشون حکم اعدام هم گرفته بود (هر چند قبل از رسیدن به زمان اعدام از زندان دو بار فرار کرده بود و الان کارش به اینجا رسیده بود.) و تقریبا توی تمام خانوادههای قربانیاش حداقل یه پسر به اون سن زندگی میکرد.
بخاطر تعداد زیاد مقتولین کارآگاهها مدارکو یک بار دیگه بررسی کردن و یه اثر انگشت پیدا کردن که قبلا متوجهش نشده بودن. بعد از مقایسهی اثر انگشت پیدا شده با اثر انگشتای مضنونین فهمیدن که قتل کار آگوستوس رادلف، برادر 27 سالهی یکی از قربانیای استیو بود.
هر چند برای اثبات اینکه آگوستوس قاتله، پلیس باید مدرکی بیشتر از اثر انگشت نیمه محو شده روی یکی از قطعات بیارزشی که توی خونهی استیو بود پیدا میکرد ولی نیازی به این کار نشد چون به محض اینکه آگوستوسو برای بازجویی اولیه دستگیر کردن به همه چیز اعتراف کرد.
بعد از چند ماه دادگاه آگوستوس تشکیل شد. مسئولین دادگستری معتقد بودن حتی با وجود اینکه استیو کلر یه قاتله باز هم دلیل نمیشه که به دست یه نفر دیگه به قتل برسه و قاتلش از مجازات فرار کنه. هر چند قاضی با این طرز تفکر موافق نبود ولی رای نهاییش تفاوت چندانی با کسایی که این طرز تفکر رو داشتن فرقی نمیکرد.
آگوستوسو برای قتل درجه یک به اعدام محکوم شد.
قاضی برای توجیه حکمی که داد توضیح داد: "آگوستوس رادلف، در خونسردی کامل یک انسان رو به قتل رسونده و احساس پشیمونیای نسبت بهش نداره. همچنین مقتول کسی بوده که از لحاظ فیزیکی توانایی بالایی داشته پس آگوستوس توانایی کشتن آدمهای زیادی رو داره و این باعث میشه برای جامعه آدم خطرناکی به حساب بیاد."
مطلبی دیگر از این انتشارات
ملاقات گذشته و آینده!...
مطلبی دیگر از این انتشارات
حافظه لعنتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستان میآید؟