من هم بال میکشم !

میخوای چه کاره بشی؟

+ میخوام معلم بشم!

عالیه!خب حسام تو میخوای چکاره بشی ؟

+ معلم!

چه خوب! معلمی خیلی شغل خوبیه!

خب حالا بچه هایی که میز بعدی نشستن بگن میخوان چکاره بشن؟

+ معلم!

یهو یه پسر بچه ای که میز اول نشسته بود و بهم با لبخند زل زده بود

گفت : " من نمیخوام معلم بشم من میخوام هنرمند بشم "

" میخوام دوربین داشته باشم عکاسی کنم از همه! "

یه دختر بچه دیگه ازون طرف کلاس گفت: " منم میخوام عکاس شم! "

انگار دوربینی که تو دستای من بود شوق عکاسی بهشون داده بود و بالاخره از یک کلاس 30 نفره که همگی میخواستن معلم بشن دو نفر شغل دیگه ای واسه خودشون انتخاب کرده بودن!

اما عجیب بود! انگار تنها شغلی که براشون تعریف شده بود معلم شدن بود!

از اون کلاس بیرون اومدیم و رفتیم یه کلاس دیگه.

اینجا هم بچه ها برای آیندشون معلم شدن رو انتخاب کرده بودن !

این بار سوال دیگه ای رو هم پرسیدیم ؟

بچه ها بهترین کتابی که خوندید چی بوده ؟

یکی گفت : دینی مدرسه!

+ ریاضی!

+ منم دینی!

+ دینی!

اول فکر کردیم بچه ها متوجه سوالمون نشدن!

دوباره پرسیدیم : بچه ها بهترین کتابی که خوندید ! کتاب های مدرسه نه!

این بار هیچ کس هیچ حرفی نزد ...

معلم گفت : " بچه ها که کتاب ندارن بخونن ..."

یعنی مدرسه کتابخونه نداره؟

+ داره ... ممم سه چهار تا کتاب فک کنم هست ... مال خیلی سال پیش ...

ناامید شدیم!

موقع رفتن ازون کلاس چشمم خورد به انگشترای سوزن دوزی شده رو میز اول ...

بهم گفت: "اینارو خودم درست کردم ... فعلا فقط همینقدر سوزن دوزی یاد گرفتم میخوام یکیشو بدم به تو ..."

"این قرمزه رو ..."

خیلی خوشحال شدم و همون لحظه انداختمش تو دستم و از بقیشونم عکس گرفتم و بهش گفتم که کاراش عالیه و واقعا قشنگن!

از بچه ها خداحافظی کردیم و از کلاس بیرون اومدیم!

از مدیر و معلم هم تشکر کردیم و سوار ماشین شدیم!

که یهو همون دختر بچه که اسمش یادم نیست بدو بدو به سمتم اومد!

+ تو باید همشون رو ببری ...

همین یه دونه کافیه ! من همینو خیلی دوست دارم

+ نه! تو دوسش داشتی ! انداختیش دستت! یعنی قشنگه! پس اینارم ببر به خواهرات بده

آخه اینطوری که نمیشه! پس تو باید اینارو به من بفروشی.

+ نه! من همشونو به تو هدیه میدم!

هرکاری کردم هیچ پولی ازم نگرفت و بدو بدو برگشت سمت کلاسش...

هنوزم انگشترای سوزن دوزی شده اش رو دارم ...

انگشتر هایی که بهم داد
انگشتر هایی که بهم داد


راستی یادم رفت بگم...

قراره به جای انگشترهای قشنگی بهم داد براش کتاب ببرم... کتاب شازده کوچولو!

هم برای خودش و هم برای همه بچه هایی که در نقاط دور دست ایران شازده کوچولو رو نمیشناسن و قصه اش رو نخوندن...

دوست داری همراهمون باشی ؟