آثار هنری ابوالفضل رنجبران، طراح گرافیک، با اشعار مرتبط به پوسترهای هنری و مذهبی، فارغ التحصیل رشته هنرهای تجسمی، کسب بیشترین مقامات برتر کشور
پوستر حضرت علی(ع) ابوالفضل رنجبران
طراح پوستر: ابوالفضل رنجبران
معرفی هنرمند: ابـوالفضــل رنجـبـــران، کارشناس هنری های تجسمی، مدیر هنری، طراح گرافیک، کسب مقامات اول در مسابقات بین المللی، کسب چندین دیپلم افتخار کشوری، عضو انجمن هنرهای تجسمی کشور و...
در چند حدیث که از طریق شیعه و اهل سنت از امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده آمده است که آن حضرت فرمود:
«...و لقد صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین،و انا اولمن صلى معه» (1)
یعنى-...و براستى که من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نمازخواندم،و من نخستین کسى بودم که با او نماز خواندند.
و در پارهاى از این روایات بجاى«سبع سنین»«تسعسنین»ذکر شده،مانند روایت خصائص نسائى که متن آن اینگونه است:
«ما اعرف احدا من هذه الامة عبد الله بعد نبینا غیرى،عبدت اللهقبل ان یعبده احد من هذه الامة تسع سنین» (2)
یعنى-سراغ ندارم احدى از این امت را پس از پیامبران که خدا راپرستش و عبادت کرده باشد جز خودم که نه سال خداى را عبادت وپرستش کردم پیش از آنکه احدى از این امت او را پرستش و عبادت کند.
ودر برخى از روایات نیز«خمس سنین»و یا«ثلاث سنین» ذکر شده (3) و با توجه به روایاتى که پیش از این درباره اسلام خدیجه علیها السلام و زید بن حارثه و ابوذر و برخى دیگر ذکر شد که آنها همان روزهاى نخست به رسول خدا(ص) ایمان آوردند لازم است براى این روایات معناى دیگرى غیر از آنچه از ظاهر این روایات استفاده مىشود پیدا کرد، زیرا همین اشکال سبب شده تا برخى از مورخان اهل سنت در صدد انکار اینگونه احادیث برآیند چنانچه ابن کثیر شامى در کتاب سیرة النبویة پس از آنکه حدیث زیر را از ابن جریر طبرى و ابن ماجة بسندشان از عباد بنعبد الله نقل مىکند که گفته است:از على علیه السلام شنیدمکه مىفرمود:
«انا عبد الله و اخو رسوله،و انا الصدیق الاکبر،لا یقولها بعدى الاکاذب مفتر،صلیت قبل الناس بسبع سنین».
-یعنى منم بنده خدا و برادر پیامبر خدا،و منم صدیق اکبر،و کسى پس از من این ادعا را نکند جز دروغگوى تهمت زن،و من پیش از مردم نماز گذاردم به هفت سال...
ابن کثیر در اینجا نخست در سند حدیث خدشه کرده و پس از آن نیز گفته است: و این حدیث به هر صورت قابل قبول نیست وعلى بن ابیطالب رضى الله عنه آن را نمىگوید،و چگونه ممکن است هفتسال قبل از مردم نماز خوانده باشد،و این مطلب اصلا متصور نیست. (4)
و نظیر همین تعجب و انکار از ذهبى در تلخیص مستدرک ج 3 ص 112 نقل شده است.
و از این رو لازم است در این باره تحقیق بیشترى بشود،تاچنین تصورى براى دیگران پیش نیاید.و وجوهى که در تفسیر ومعناى این روایات گفته شده یا مىتوان گفت بدین شرح است:
1-وجه اول-وجهى است که مرحوم على بن عیسى اربلىدر کتاب شریف کشف الغمه پس از نقل حدیثى در این باره از زید بن ارقم از خوارزمى نقل کرده که گفته است:
بر فرض صحت این حدیث معناى آن این نیست که قبل ازهمه مردم،بلکه منظور قبل از مردمانى است که اسلام آنها درسالهاى آخر بعثت در مکه انجام گردیده نه آنکه هفت سال قبل از افرادى مانند عبد الرحمن بن عوف و عثمان و سعد بن ابى وقاص و طلحة و زبیر نماز خوانده است،زیرا فاصله میان اسلام آنهاو اسلام على علیه السلام نزد همه سیره نویسان و مورخین به این مقدار نبوده... (5)
ولى براى خواننده محترم این پاسخ قانع کننده نیست، زیرا در بسیارى از این احادیث این گونه بود که فرموده:«قبل ان یصلىاحد»یا به این تعبیر که«قبل ان یعبده احد».و پر واضح است که این توجیه با متن این گونه روایات مخالف است.
2-وجه دوم وجهى است که مرحوم علامه امینى در کتاب الغدیر ذکر کرده و فرموده است:
اما روایات«ثلاث سنین»یعنى روایات سه سال شایدمنظور فاصله آغاز دعوت تا اظهار دعوت رسول خدا(ص) بوده که بر طبق تواریخ سه سال بوده.
و اما روایات«خمس سنین»یعنى روایات پنج سال نیزشاید منظور همان سه سال نخست به اضافه دو سال فاصله فترت وحى الهى یعنى فاصله میان نزول آیه«اقرء باسم ربک»و نزولسوره«یا ایها المدثر»بوده است...
و اما روایات«سبع سنین»یعنى هفت سال-که بیشتر ازسایر روایات نقل شده و از نظر سند نیز اعتبار بیشترى هم دارد شاید منظور از آنها فاصله میان آغاز دعوت رسول خدا(ص) تافرض نماز واجب بوده، زیرا اختلافى نیست در اینکه نماز درشب معراج فرض شد، و آن شب نیز- چنانچه محمد بن شهاب زهرى گفته - سه سال قبل از هجرت بوده و توقف آن حضرت نیز درمکه ده سال بوده... (6)
نگارنده گوید:آنچه مرحوم علامه امینى فرموده روى ایناحتمال است که این روایات را حمل بر ظاهر آنها کنیم،و باتوجه به روایات دیگرى نیز که در این باره آمده است بعید همنیست که سه سال و یا هفت سال رسول خدا(ص)دعوت خود را آشکار نفرموده و کسى هم جز على علیه السلام از مردان با آن حضرت نماز نخوانده است، و آنچه مرحوم اربلى از خوارزمى نقل کرده بود استبعادى بیش نیست،و با توجه به روایاتى کهذیلا میخوانید بمقدار زیادى از این استبعاد هم کاسته خواهد شدو میتواند مورد پذیرش و قبول قرار گیرد.
البته با این توضیح که لفظ«تسع سنین» در یکى دو روایت بیشتر ذکر نشده و در بیشتر روایات لفظ«سبع» ذکر شده که بنظر نگارنده به احتمال قوى، لفظ«تسع» تصحیف همان«سبع»است، و نظیر این تصحیفها در روایات زیاد دیده شده است که بخاطر شباهت دو لفظ در هنگام کتابت - به خصوص با توجه به اینکه خط قدیم خط کوفى بوده و نقطه و اعراب نداشته - با یکدیگر اشتباه شده و به دست کاتبان و استنساخ کنندگان اینگونه اشتباهات رخ میداده، و از این رو محور بحث همان روایاتى است که لفظ«سبع» در آنها آمده، و اکنون براى تایید گفتار فوق به حدیثهاى زیر توجه کنید:
الف-ابن شهر آشوب(ره) از تفسیر قطان - یکى از تفاسیر اهل سنت - از ابن مسعود روایت کرده که در تفسیر آیه/فسبحباسم ربک العظیم/ (7) گفته است:
«فکان اول من قال ذلک علی علیه السلام و انه صلى قبل الناس کلهمسبع سنین و اشهرا مع النبی،و صلى مع المسلمین اربع عشرة سنة و بعد النبیثلاثین سنة» (8) -یعنى على علیه السلام نخستین کسى بود که این ذکر راگفت، و او کسى بود که هفت سال و چند ماه پیش از همه مردم با پیغمبر نماز خواند،و با مسلمانان نیز چهارده سال نماز گذاردو پس از رسول خدا(ص)نیز سى سال نماز خواند که اگر عمر آن حضرت در هنگام شهادت 63 سال باشد - همانگونه که مشهوراست،در هنگام بعثت رسول خدا(ص)دوازده ساله بوده، که این نیز حد وسط روایاتى است که در این باره رسیده، عالم بزرگوار مرحوم ابن شهر آشوب - در قسمت دیگر خود فرموده:
«و هو اول من صلى القبلتین،صلى الى بیت المقدس اربع عشرة سنة...»
و پس از چند سطر گوید:
«...و صلى الى الکعبة تسعا و ثلاثین سنة...» (9) که از نظر جمع بندى سالهاى عمر آن حضرت،با روایت فوق تقریبا یکسان است.
ب-حدیث دیگر،حدیث کتاب احتجاج طبرسى است که در بحار الانوار از آن کتاب نقل شده که به سند خود از امام حسن عسکرى علیه السلام از پدرانش از امیر المؤمنین علیهم السلام روایت کرده که فرمود:
«...کنت اول الناس اسلاما،بعثیوم الاثنین،و صلیت معهیوم الثلثاء،و بقیت معه اصلى سبع سنین حتى دخل نفر فىالاسلام...» (10)
یعنى- من نخستین مسلمان بودم که آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شدو من روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفت سال با او بودم و نمازمیخواندم تا آنگاه که افرادى به اسلام گرویدند.
ج-در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از مروان و عبد الرحمان تمیمى روایت کرده که گفتهاند:
«مکث الاسلام سبع سنین لیس فیه الا ثلاثة: رسول الله و خدیجة و علی» (11)
-بر اسلام هفت سال گذشت که جز سه نفر دیگرى در این آئین نبود: رسول خداو خدیجة و على
د-و از کتاب ابن مردویه اصفهانى و مظفر سمعانى و امالى سهل بن عبد الله مروزى از ابى ذر غفارى روایت کرده که گفت: رسول خدا(ص)فرمود: «ان الملائکة صلت على و على علی سبع سنین قبل ان یسلمبشر» (12)
-فرشتگان هفت سال بر من و على درود فرستادند پیش از آنکه بشرى مسلمان شود.
ه-ابن مغازلى شافعى در کتاب مناقب خود بسندش از ابى ایوب انصارى از رسول خدا(ص) روایت کرده که فرمود:(13)
-فرشتگان هفت سال بر من و على درود فرستادند، چون غیر از او کسى با من نماز نمىگذارد
و نیز به سندش از انس بن مالک از رسول خدا(ص)روایت کرده که فرمود:
«صلت الملائکة على و على على سبعا،و ذلک انه لم یرفع الىالسماء شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله الا منىو منه» (14)
-فرشتگان هفت سال بر من و على درود فرستادند چون شهادتین جز ازمن و از او بسوى آسمان بالا نرفت.
ز-و در بحار الانوار از کتاب الفصول المختاره شیخ مفید(ره)
نقل کرده که به سند خود از عبایه اسدى از امیر المؤمنین علیهالسلام روایت نموده که فرمود:
«لقد اسلمت قبل الناس بسبع سنین» (15)
-به راستى که هفت سال پیش از مردم مسلمان شدم.
و امثال اینگونه روایات که با تحقیق و تتبع در کتابهاى سیره و تاریخ نمونههاى دیگرى هم نظیر آنها دیده میشود،و با ضمیمه روایاتى همچون روایت طبرى که از ابن اسحاق روایت کرده که گوید: «کان رسول الله(ص) اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مکة و خرجمعه على بن ابیطالب مستخفیا من عمه ابى طالب و من جمیع اعمامه و سائر قومه فیصلیان الصلوات فیها فاذا امسیا رجعا فمکثا کذلک ما شاء الله ان یمکثا» (16)
این نظریه تایید و تقویت مىشود که سالها از بعثت رسول خدا(ص)و رسالت آن حضرت گذشت تا آن حضرت ممور به انذار عشیره و نزدیکان گردید،و پس از آن نیز سالها گذشت که مامور به ابلاغ رسالت و نبوت خویش به دیگران گردید و تدریجا افرادى به آنحضرت ایمان آوردند،که طبق این روایات این ماجرا هفت سال طول کشید، و استبعاد هم در این مورد بىجا است،و منشاى جز بى اطلاعى از تاریخ صدر اسلام ندارد.
3-سومین وجهى که در خلال گفتار مرحوم علامه امینى هم بدان اشاره شده و بصورت احتمال و به طور اختصار ذکر شده،و به نظر نگارنده و با توضیحى که ذیلاً خواهد آمد شاید بىاشکالترین وجه باشد، این است که منظور آن حضرت سالهاى قبل از بعثت بوده نه بعد از بعثت رسول خدا(ص)و این وجهى است که برخى از دانشمندان اهل سنت نیز آن را ذکر کرده و اختیار نمودهاند که از آن جمله ابن ابى الحدید از استاد خود ابو جعفر اسکافى(از علماى بغداد در قرن سوم و متوفاى سال(240)نقل مىکند که در پاسخ جاحظ - در ضمن بحثى طولانى که میان آندو رد و بدل شده-گفته است:
این که در کلام امیر المؤمنین علیه السلام آمده که فرموده: «من هفت سال پیش از همه مردم نماز خواندم» منظور آن حضرت فاصله میان هشت سالگى و پانزده سالگى آن حضرت است-یعنى روزى که رسول خدا(ص) على علیه السلام را بخاطر قحطى و خشکسالى که پیش آمده بود از پدرش ابوطالب بازگرفته و به خانه خود برد که در آن وقت هشت سال از عمر على علیه السلام گذشته بود، و پانزده سالگى آن حضرت یعنى روزى که جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و رسالت الهى را بر آن حضرت فرود آورد (17) که در این فاصله نه دعوتى بود و نه رسالتى و نه ادعاى نبوتى، بلکه در این مدت رسول خدا(ص) عبادت الهى را بر طبق آئین ابراهیم و دین حنیف انجام میداد و از مردم کناره گرفته و به اعتکاف و عبادت روزگار میگذرانید و گاه در کوه حرا به اعتکاف میرفت، و على علیه السلام همه جا مانند پیروى علاقمند و شاگردى ازشاگردان بهمراه او بود،تا آنگاه که به سن پانزده سالگى و مرحلهبلوغ رسید، و فرشته وحى بر رسول خدا(ص)ن ازل شده و رسالت الهى را به آن حضرت ابلاغ نمود و رسول خدا(ص)على را به اسلام دعوت نمود و او نیز از روى تفکر و اندیشه پذیرفت (18) .
و براى توضیح و تایید این وجه لازم است به چند مطلب توجه شود:
الف-رسول خدا(ص) پیش از بعثت نیز نماز میخواند و عبادت میکرد، چنانچه در گفتار بالا خواندید در روایات اهل سنت نیز - مانند روایت عایشه در باب وحى - آمده که رسم آن حضرت چنان بود که در هرسال یک ماه یا چند ماه براى عبادت به کوه حرا میرفت (19) ،
د ابوذرغفارى گفته اند که وى از کسانى بود که در زمان جاهلیت به وحدانیت حق تعالى معتقد بود و بتها را پرستش نمىکردو گفتهاند: «انه صلى قبل مبعث النبى بعدة سنوات» (20)
یعنى او چند سال پیش از بعثت رسول خدا نماز میگزارد.
ب-با توجه به نزدیکى امیر المؤمنین علیه السلام با رسول خدا(ص)در دوران کودکى و شدت علاقه اى که آن حضرت به على علیه السلام داشت و بالعکس، بنظر میرسد که رسول خدا(ص) آنچه را در مورد خداشناسى و عبادت حق تعالى میدانست و بدان عمل مىکرد به على علیه السلام نیز که همانند فرزند او بود یاد داده و تعلیم میفرمود، و على علیه السلام نیز که همانند شاگردى که شیفته و عاشق استاد و مربى خود باشد سخنان آن حضرت را به جان مىپذیرفت، بسیار عادى بنظرمىرسد که رسول خدا(ص) همان عبادت و نمازى را که خود انجام میداد به على علیه السلام نیز یاد داده و آن حضرت نیز مانندرسول خدا(ص) سالهاى قبل از بعثت نماز میخوانده است.
و شاهد این مطلب نیز گفتار خود امیر المؤمنین علیه السلام است که در خطبه قاصعه فرماید:
«انا وضعت فی الصغر بکلا کل العرب×و کسرت نواجم قرونربیعة و مضر×و قد علمتم موضعی من رسول الله صلى الله علیه و آلهبالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة×وضعنی فی حجره و انا ولیدیضمنی الى صدره و یکنفنی فی فراشه×و یمسنی جسده و یشمنیعرفه و کان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه و ما وجد لی کذبة فی قول×و لا خطلة فی فعل×و لقد قرن الله به صلى الله علیه و آله من لدن انکان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم×و محاسن اخلاق العالم×لیله و نهاره×و لقد کنت اتبعه اتباعالفصیل اثر امه یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علما و یامرنىبالاقتداء به و لقد کان یجاور فى کل سنة بحراء فاراه و لا یراه غیرى و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله صلى الله علیهو آله و خدیجة و انا ثالثهما ارى نور الوحى و الرسالة×و اشم ریحالنبوة×و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحى علیه صلى اللهعلیه و آله فقلتیا رسول الله ما هذه الرنة فقال هذا الشیطان قد ایسمن عبادته×انک تسمع ما اسمع×و ترى ما ارى الا انک لست بنبی×و لکنک لوزیر و انک لعلى خیر»
-یعنى من در کوچکى سینههاى عرب را به زمین رساندم،و شاخهاى برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم، و شما مقام و منزلت مرا به سبب خویشى نزدیک و منزلت مخصوص نسبت به رسول خدا میدانید،که آن حضرت مرا در دامان خود پروراند و من کودکى بودم که مرا به سینه مىچسباند،و در بستر خویش در آغوش مىگرفت،بدنش را به من میمالید و بوى خوش خود رابه من میبویانید، و غذا را در دهان خود میجوید و نرم کرده سپس در دهان من میگذارد، هیچ گاه از من دروغى در گفتار و خطائى در کردار ندید، و به راستى که خداوند از روزى که از شیر گرفته شد بزرگترین فرشته خود را با او قرین و همراه کرد که او را به راه مکارم اخلاق جهان سیر دهد درشب و روز، و من نیز به دنبال او بوده و هم چون بچه شترى که به دنبال مادرش باشد از او پیروى میکردم، و هر روز براى من در اخلاق خود نشانه و علامتى میافراشت، و پیروى آن را به من دستور میداد، و هر ساله در غار حراء(براى عبادت و اعتکاف) اقامت مىنمود، که من فقط او را میدیدم و غیر من دیگرى او را نمیدید، و آن روز اسلام در خانه اى گرد نیامده بود جز خانه رسول خدا و خدیجه که من سومى آن دو بودم که نور وحى و رسالت را میدیدم،و بوى نبوت را استشمام میکردم،و به راستى که صداى ناله شیطان را هنگامى که وحى بر رسول خدا(ص) نازل شد شنیدم و به رسول خدا گفتم:این صدا چیست؟فرمود:این شیطان است که از پرستیدن او مایوس شده(و امید گمراه کردن مردم را از دست داده) تو به راستى که مىشنوى آنچه را من مىشنوم و مىبینى آنچه را من مىبینم جز آن که تو پیامبر نیستى ولى تو و زیر(و کمک کار من هستى) و تو بر خیر خواهى بود.
و داستان رفتن على علیه السلام به خانه رسول خدا(ص) درکودکى را پیش از این اشاره کرده ایم،و طبرى و دیگران اینگونه نقل کردهاند که چند سال قبل از بعثت رسول خدا(ص) قریشی اندر مکه دچار قحطى و خشکسالى سختى شدند و عیال ابوطالب و نان خورهاى او زیاد بود،رسول خدا(ص)به عباس(عمویش) که زندگى بهترى در میان قبیله بنى هاشم داشت فرمود: برادرت ابوطالب کثیر العیال است و وضع زندگى مردم را هم که خودمىبینى خوب است نزد ابوطالب رفته و به وسیلهاى از نان خورهاى او بکاهیم به این ترتیب که من یکى از فرزندان او را برگیرم و تودیگرى را!عباس پذیرفت و هر دو به نزد ابوطالب رفته و منظور خودرا به او اظهار کردند و ابوطالب(که به عقیل علاقه خاصى داشت)گفت: عقیل را براى من بگذارید و هر که را خواستیدبرگیرید،و رسول خدا(ص)على علیه السلام را برگرفته و با خودبه خانه برد،و عباس نیز جعفر را پیش خود برد و بدین ترتیب على علیه السلام از کودکى در خانه رسول خدا(ص)بسر مىبرد تاوقتى که آن حضرت به نبوت مبعوث گردید... (21) و بدنبال آن طبرى روایت دیگرى از محمد بن اسحاق روایت کرده که گفته است:
«کان رسول الله(ص)اذا حضرت الصلاة خرج الى شعاب مکة و خرجمعه علی بن ابیطالب مستخفیا من عمه ابى طالب و من جمیع اعمامه و سائر قومه،فیصلیان الصلوات فیها،فاذا امسیا رجعا،فمکثا کذلک ماشاء الله انیمکثا...»
رسم رسول خدا(ص)این بود که چون هنگام نماز میشد به درههاى مکه میرفت و على بن ابیطالب نیز با او میرفت در حالى که خود را از عمویش ابوطالب و همه عموها و مردم دیگر پنهان میداشت، و آن دو در آن دره ها نماز میگذاردند و چون شام میشد باز مىگشتند و مدتى را که خدا میخواست به همین منوال گذراندند.
و در مورد شدت علاقه على علیه السلام نسبت به رسول خدا(ص)و علاقه رسول خدا(ص)به او ابن ابى الحدید روایت جالبى نقل کرده که متن آن چنین است:
«روى الفضل بن عباس رحمه الله قال:سئلت ابى عن ولدرسول الله(ص)الذکور:ایهم کان رسول الله(ص)له اشد حبا؟
فقال:علی بن ابیطالب علیه السلام،فقلت له:سئلتک عن بنیه؟
فقال:انه کان احب الیه من بنیه و اراف،ما رایناه زایله یوما من الدهرمنذ کان طفلا،الا ان یکون فی سفر لخدیجة،و ما راینا ابا ابر بابن منه لعلی،و لا ابنا اطوع لاب من علی...» (22)
-یعنى فضل بن عباس گفت:من از پدرم پرسیدم: رسول خدا(ص)
کدام یک از پسرانش را بیشتر دوست میداشت؟گفت:على بن ابیطالب را!بدو گفتم:من از پسرانش از تو سوال کردم؟گفت: آرى او را ازپسرانش بیشتر دوست میداشت و نسبت به او مهربانتر بود، تا وقتى که کودک بود هیچ روزى از روزها ندیدیم که او را از خود جدا کند جز آن که براى خدیجه به سفرى رفته باشد، و پدرى را ندیدیم که نسبت به پسرش مهربانتر از آن حضرت نسبت به على باشد، و پسرى را هم ندیدیم که نسبت به پدر خود فرمان بردارتر از على نسبت به آن حضرت باشد.
و نیز از حسین بن زید بن على علیه السلام از پدرش زید بن على علیه السلام روایت کرده که گفته است:
«کان رسول الله یمضغ اللحمة و التمرة حتى تلین،و یجعلهما فیفم علی و هو صغیر فی حجره.. .» (23)
-شیوه رسول خدا(ص)آن بود که گوشت و خرما را می جوید تا نرم میشد و آنها را در دهان على که کودکى بود در کنار او مىنهاد.
و از جبیر بن مطعم روایت کرده که گفته است:ما با کودکان مکه بازى میکردیم و پدرم به ما مىگفت:
«الا ترون الى حب هذا الغلام-یعنى علیا-لمحمد و اتباعه له دون ابیه» (24)
-آیا محبت این پسرک - یعنى على - را نسبت به محمد و پیرویش را از او بجاى پدرش مىبینید؟
ج-روایاتى نیز که محدثین شیعه و اهل سنت درباره موحدبودن و خداشناسى على علیه السلام قبل از بعثت رسول خدا(ص) نقل کردهاند مىتواند مؤید و شاهد خوبى بر دو مطلب فوق باشد.
و از آن جمله است روایت زیر که قاضى دیار بکرى در تاریخالخمیس خود نقل کرده که از رسول خدا(ص)روایتشده کهفرمود:«سباق الامم ثلاثة لم یکفروا بالله طرفة عین:على بن ابیطالب،و صاحب یس، و مؤمن آل فرعون» (25)
پیشتازان امتها سه نفر بودند که چشم برهم زدنى بخدا کافرنشدند:على بن ابیطالب و صاحب یس و مؤمن آل فرعون.
و از آنجمله حدیثى است که ابن حجر عسقلانى با شدت تعصبى که دارد از ابن سعد حسن بن زید روایت کرده که درباره على علیه السلام گفته: «لم یعبد الاوثان قط». و دنبال آن گفته است: «و من ثم یقال فیه کرم الله وجهه» (26) - و به همین جهت به او«کرم الله وجهه» گفته میشود و این هم عبارت کتاب«امتاع الاسماع» مقریزى است که در سیره حلبیه نقل شده که گفته است:
«و اما على بن ابیطالب فلم یکن مشرکا بالله ابدا لانه کان معرسول الله(ص)فی کفالته کاحد اولاده یتبعه فى جمیع اموره فلم یحتج ان یدعىللاسلام،فیقال اسلم...» (27) .
-و اما على بن ابیطالب هیچ گاه مشرک نبود، زیرا او درتحت کفالت رسول خدا(ص) و مانند یکى از فرزندان او بود که در همه کارها از او پیروى مىکرد و نیازى نبود که او به اسلام دعوت شود تا در نتیجه گفته شود که او اسلام آورد. و از عرائس نیز نقل کرده که از رسول خدا(ص) روایت نظیر روایت تاریخ خمیس را روایت نموده، و جالبتر آنکه از فاطمه بنت اسد مادر آن حضرت روایت کرده که گوید: وقتى که در زمان جاهلیت به آن حضرت حامله بود روزى فاطمه خواست براى بت هبل سجده کند که آن کودک در شکم او خم شد وبدین وسیله مانع سجده مادر براى بت هبل گردید... (28) .
و بنابر این آنچه گفته شد بد نیست مطلبى را نیز که مرحوم علامه امینى در اینجا تذکر داده یادآورى کنیم که پس از نقل اقوال دانشمندان درباره سبقت امیر المؤمنین در اسلام و اینکه آن حضرت «اول من اسلم» بود چنین گوید: هذا ما اقتضته المسالمة مع القوم فی تحدید مبدء اسلامهعلیه السلام،و اما نحن فلا نقول:انه اول من اسلم بالمعنى الذییحاوله ابن کثیر و قومه لان البدئة به تستدعی سبقا من الکفرو متى کفر امیر المؤمنین حتى یسلم؟و متى اشرک بالله حتىیؤمن؟ و قد انعقدت نطفته على الحنیفیة البیضاء،و احتضنه حجر الرسالة،و غدته ید النبوة،و هذبه الخلق النبوی العظیم،فلم یزل مقتصا اثر الرسول قبل ان یصدع بالدین الحنیفو بعده،فلم یکن له هوى غیر هواه،و لا نزعة غیر نزعته، و کیفیمکن الخصم ان یقذفه بکفر قبل الدعوة؟!و هو یقول(و ان لم نرصحة ما یقول):انه کان یمنع امه من السجود للصنم و هو حملایکون امام الامة هکذا فی عالم الاجنة ثم یدنسه درن الکفرفی عالم التکلیف؟فلقد کان صلوات الله علیه مؤمنا جنیناو رضیعا و فطیما و یافعا و غلاما و کهلا و خلیفة.
و لو لا ابو طالب و ابنه لما مثل الدین شخصا وقاما بل نحن نقول:ان المراد من اسلامه و ایمانه و اولیته فیهماو سبقه الی النبی فی الاسلام هو المعنى المراد من قوله تعالىعن ابراهیم الخلیل علیه السلام:و انا اول المسلمین.و فیما قالسبحانه عنه:اذ قال ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین.و فیماقال سبحانه عن موسى علیه السلام:و انا اول المؤمنین:و فیماقال تعالى عن نبیه الاعظم:آمن الرسول بما انزل الیه من ربه. و فیما قال:قل انی امرت ان اکون اول من اسلم.و فی قوله: و امرت ان اسلم لرب العالمین. (29)
و در پایان این بحث وجه دیگرى هم در قسمتى از این روایات مانند روایت«صلیت» یا «اسلمت» قبل الناس بسبعسنین» بنظر رسید که فعلا در همان حد احتمال آن را نقل مىکنیم و شاهد و دلیل محکمى براى اثبات آن نداریم و به همان صورت احتمال نقل مىکنیم،شاید خواننده محترم بتواند دلیل و شاهدى براى آن پیدا کرده و به ما نیز اطلاع داده و بى خبرمان نگذارند، وآن احتمال این است که منظور از تقدم اسلام و ایمان در هفت سال یا کمتر و بیشتر تقدم رتبى و سبقت در درجه ایمان و اعتقادباشد نه تقدم زمانى نظیر روایات«کنت نبیا و آدم بین الماءو الطین» یا «بین الروح و الجسد» که از رسول خدا(ص) نقل شده و یا روایت«انا اصغر من ربى بسنتین» که از امیر المؤمنینعلیه السلام روایت شده، و نظائر این گونه روایات که جمعى از دانشمندان آنها را بر همین معنا حمل کردهاند... و خصوص عدد«هفت» نیز شاید بدان جهت باشد که در«باب درجات ایمان» در چند روایت براى ایمان هفت درجه ذکر فرمودهاند، مانند روایت کافى که به سند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «ان الله عز و جل وضع الایمان على سبعة اسهم،على البرو الصدق و الیقین و الرضا و الوفاء و العلم و الحلم،ثم قسم ذلک بینالناس،فمن جعل فیه هذه السبعة الاسهم فهو کامل محتمل و قسملبعض الناس السهم و لبعض السهمین و لبعض الثلاثة حتى انتهواالى السبعة...» (30)
و عرفاء و اهل سیر و سلوک نیز منازل و مراحل رسیدن به کمال را هفت مرحله ذکر کردهاند و شعر ذیل هم ناظربهمین معنا است که گوید:
هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچهایم.
--------------------------------------
1- این حدیث را بیش از 15 نفر از بزرگان اهل سنت مانند نسائى و حاکم و ابو نعیم
و ابن ماجه و طبرى در کتاب تاریخ و ابن اثیر و دیگران نقل کردهاند،به الغدیر،ج 2-ص 314 مراجعه شود.و از محدثین و علماى شیعه نیز شیخ صدوق(ره)
در کتاب خصال و طبرسى(ره)در کتاب احتجاج و شیخ مفید(ره)در کتاب«الفصول المختاره»بسند خود از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کردهاند 38-(بحار الانوار)ج 38-ص 209 و 298-269.
2- خصائص نسائى-ص 3.
3- الغدیر ج 3-ص 222-223.و بحار الانوار،ج 38-ص 268.
4- السیرة النبویة ابن کثیر-ج 1-ص 431-432.
5- بحار الانوار ج 38 ص 245 بنقل از کشف الغمه
6- الغدیر ج 3 ص 241-243و البته گفتار ایشان که توقف آنحضرت در مکه ده سال بوده برخلاف مشهوراست و همانگونه که میدانید مشهور در اینباره سیزده سال است.
7- سوره واقعه آیه 74
8- مناقب ج 1 ص 249«
9- مناقب ج 1 ص 250
10- بحار الانوار ج 38 ص 209
11- و12- مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 243
13- و 14- مناقب ابن مغازلى ص 14-
15- بحار الانوار ج 38 ص 268
16- تاریخ طبرى ج 2 ص 314
17- این نظریه ابو جعفر اسکافى در این باب است که عقیده داشته على علیه السلامدر هنگام بعثت رسول خدا(ص)پانزده ساله بوده و اقوال دیگرى هم در این بارهدر گفتار دانشمندان شیعه و اهل سنت دیده مىشود که انشاء الله در پایان اینبحثخواهد آمد.
18- شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 248
19- متن روایت عایشه اینگونه بود«فکان یخلو بغار حرا فیتحنث و هو التعبد».و درروایت محمد بن اسحاق نیز اینطور بود«و کان رسول الله(ص)یخرج الى حرا فیکل عام من السنة یتنسک فیه...».
20- طبقات ابن سعد ج 4 قسم 1 ص 163
21- تاریخ طبرى ج 2 ص 313-314
22- و 23- و 24- شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 200
25- احقاق الحق ج 15 ص 346 و بحار الانوار ج 38 ص 230 بنقل از اربعین خطیب وفضائل احمد و کشف الثعلبى
26- الصواعق المحرقه ص 118-
27- و در الغدیر ج 3 ص 238 بنحو کاملترى این عبارت نقل شده است
28- سیره حلبیه ج 1 ص 303-305 ط مصر(مکتبة مصطفى محمد)
29- الغدیر ج 3 ص 239
30-اصول کافى کتاب الایمان و الکفر باب درجات الایمان ج 1 و ترجمه آن چنین است: به راستى که خداى عز و جل پایه ایمان را بر هفت سهم نهاده، بر نیکوکارى و راستى و یقین و رضا و خشنودى و علم و حلم، و آنگاه این سهام را میان مردم تقسیم کرد و هر آنکس که تمامى این هفت سهم در او باشد او انسان کاملى است که همه سهام را برگرفته ولى براى مردم دیگر یک سهم و دو سهم و سه سهم تقسیم شده تابرسند به همان هفت سهم.<br/><br/><br/>
مطلبی دیگر از این انتشارات
پوستر اسماء الهی ابوالفضل رنجبران
مطلبی دیگر از این انتشارات
پوستر رحمة للعالمین ابوالفضل رنجبران
مطلبی دیگر از این انتشارات
مصاحبه پرتال فرهنگی راسخون با ابوالفضل رنجبران