آخرین هشدار قبل از فروپاشی کامل: آن سوی آینه از دریا برگشتم و با شلیک به آینهی کنار ساحل؛ موجود مزخرفی که زل زده بود به جهان خلوتم رو کشتم.
آخرین هشدار قبل از فروپاشی کامل به این نتیجه رسیده بودم که بود و نبودم هیچ فرقی نداره. پس باید به یک صلح درونی میرسیدم. قبل از اینکه تصمیم اشتباهی بگیرم خودم رو کشتم.
به چه میاندیشم؛ وقتی به تو میاندیشم! دوست داشتن شبیه شناور شدن یک قایق در یک رودخانه آرامه و عاشق شدن همانند سرگردان شدن یک کشتی در یک اقیانوس متلاطم. کمکم راه رو گم میکنی و…
خوشحالش کن تا بفهمی چقدر برات مهمه ترکش نکن، رهاش نکن، ناراحتش نکن؛ خوشحالش کن تا بفهمی چقدر برات مهمه!
پس از فراموشی در زمین، نوک یک قله ایستادهام.یادم نمیاد کی، چرا و چطور به اینجا رسیدم.نفس میکشم اما مطمئنم زنده نیستم.قلبم مال من نیست و برای من نمیتپه…
گزارش یک ترور من در انتهای تمام خیابانهای کوتاهی که با او قدم زدم ایستادم با سر و قلبی زخمی و یک نوشته.
قِسمِ سوّم مقابل آینه ایستادم اما خودم رو پیدا نکردم. پس یک یادداشت نوشتم برای وقتی که از دریا برمیگردم.