از تخت ICU تا صندلی مدیریت محصول

از تخت ICU تا صندلی مدیریت محصول
از تخت ICU تا صندلی مدیریت محصول

ساعت ۷:۲۰ صبح دوشنبه ۳۱ شهریور بود که به همراه پدرم وارد بیمارستان لقمان حکیم شدیم و با کلی پرس‌وجو بخش بستری مغز و اعصاب رو پیدا کردیم.

به‌خاطر تماس مستقیم دکتر جراح با رئیس بخش مغز و اعصاب بیمارستان، قرار شده بود خارج از نوبت بستری بشم و چهارشنبه همون هفته یعنی ۲ مهرماه عمل بشم.

خارج از نوبت بستری شدنم از روی پارتی‌بازی نبود. وقتی چند روز قبل نزدیک ساعت ۳ صبح در مطب دکتر نوبتم شد و وارد اتاقش شدم امیدوار بودم بگه طوری نیست و طبق روال عادی سه چهار هفته بعد باید بستری بشم. اما دکتر با دیدن نتیجه MRI مغزم درجا از روی صندلیش بلند شد و من و پدرم رو به اتاق دیگه‌ای برد و از طریق WhatsApp از رئیس بخش مغز و اعصاب بیمارستان خواست که من اورژانسی بستری و جراحی بشم.

خب طبیعتا درک حالِ اون لحظاتِ من ساده نیست. وقتی خسته و بی‌رمق از دکتر پرسیدم: «مگه چی شده؟» در جوابم گفت: «داری کور می‌شی حالیت نیست».

تا این‌جا و با روشی که من برای شروع نوشته‌م انتخاب کردم احتمالا کمی ابهام وجود داره. پس کمی واضح‌تر ماجرا رو براتون می‌گم. من تقریبا دو سال بود که از لحظه‌ای که از خواب بیدار می‌شدم تا وقتی شب بشه و بخوابم حالت تهوع و استفراغ داشتم. هر روز. هر ساعت. هر لحظه.

اوایل با رفتن به دکتر عمومی و آمپول و سرم ضدتهوع کمی بهتر می‌شدم. اما هرچی زمان پیش می‌رفت اوضاع بدتر می‌شد. پیش هر دکتری که به فکرم می‌رسید رفتم. پیش هر دکتری که یک دکتر دیگه پیشنهاد می‌داد رفتم. کلی آزمایش و سونوگرافی و آندوسکپی و عکس رادیولوژی داشتم که همه‌شون بالاتفاق می‌گفتن که من سالمم و حالم خوبه.

رو آوردم به طب سنتی، مصرف عرقیجات گیاهی و بادکش و انجام انواع دستوراتی که برام تجویز شده بود. هیچ کدوم اثری نداشت. اوضاع لحظه به لحظه داشت بدتر می‌شد. یک ماه منتهی به عمل جراحی یک تشت قرمز کوچیک داشتم که توی خونه همیشه کنارم بود. برای این‌که دویدن تا دستشویی در لحظه استفراغ برام سخت شده بود و بدنم دیگه نایی نداشت.

حتی پسر دو ساله‌م عادت کرده بود به بودن این تشت قرمز در کنار من. مثلا وقتی می‌خواست که ببرمش دم در تا توی کوچه کمی راه بره، اول تشت قرمز رو می‌داد دست من و بعد ازم می‌خواست از جام بلند شم.

بگذریم.

اگر یادتون باشه در ابتدای مطلب گفتم دوشنبه ۳۱ شهریورماه ساعت ۷:۲۰ صبح وارد بیمارستان شدیم. بعد از گرفتن تایید از پنج دکتر مختلف و تهیه یک سری عکس رادیولوژی و سی‌تی اسکن ساعت ۱۱ شب بود که در ICU بستری شدم. وقتی لباس بیمارستان رو پوشیدم و قرار شد از پدرم خداحافظی کنم فکر می‌کردم می‌تونم از طریق اینترنت با خانواده‌م در ارتباط باشم.

اولین شوک جدی همون لحظه به من وارد شد. اون‌جا ICU بود و بیمارها حقِ داشتنِ هیچ‌گونه وسیله الکترونیکی رو نداشتن. یک لحظه فکر کنید. به عنوان کسی که از صبح تا شب گوشیم هم وسیله ارتباطم با خانواده و دوستان و هم‌کارهام بود و هم وسیله کار و سرگرمی، چقدر هضم این قضیه برام سنگین بود.

اون لحظه گوشی اندرویدی‌م برای من فقط یک گوشی نبود. وسیله‌ای بود که تضمین می‌کرد می‌تونم تا شبِ عملِ جراحیم با خانواده‌م در ارتباط باشم. ولی دیگه تضمینی وجود نداشت. ارتباط قطع شد.

عمل انجام شد. اوضاع من بعد از عمل جراحی؟ از نظر اعداد و ارقامی که دستگاه‌ها و آزمایش‌های مکرر خون نشون می‌دادن، خوب بود. چیزی که من حس می‌کردم؟ یک فاجعه به تمام معنا.

بعد از عمل، سه شبِ دیگه هم در ICU بستری بودم. دکترها با دیدن وضعِ بدِ روحیم و جمع‌بندیِ نتیجه آزمایشات، تصمیم گرفتن من رو منتقل کنن به بخش. یادم نمی‌ره از لحظه‌ای که دکتر گفت امکان داره امروز بری بخش تا لحظه‌ای که پدرم رو پشتِ درِ ICU دیدم و منتقل شدم به بخش چقدر تپش قلب داشتم و بی‌تاب بودم که خانواده‌م رو ببینم.

اولین کاری که بعد از انتقال به بخش انجام دادم، گرفتن گوشیم و ارسال پیام به خانواده‌م بود. توی اون حالت منگی و درد و سردرگمی یک پیام ویدیویی هم برای دوستانم ضبط کردم و توی گروه‌مون فرستادم و ازشون خواستم که حلالم کنند. چون دیگه برای خودم بازگشتی نمی‌دیدم. اونایی که منو می‌شناسن خوب یادشونه که کاملا خودمو باخته بودم. برای بقا نمی‌جنگیدم، تسلیمِ فنا بودم.

گذشت و برگشتیم خونه.

دهم یا یازدم آبان‌ماه بود که خونه‌نشینی و استراحت مطلق دیگه برام خسته‌کننده شده بود. از همون روزای اول که برگشتم خونه بورد تیم‌مون در ترلو رو زیر نظر داشتم و مدام از خودم می‌پرسیدم که کار چرا جلو نمی‌ره؟ چرا هیچی تغییر نمی‌کنه و راکد مونده؟

با حسن (دوستم و مدیر فنی تیم‌مون) تماس گرفتم و موضوع رو باهاش در میون گذاشتم. با هم درباره وضعیت فعلی تیم و محصول‌مون صحبت کردیم. می‌دونستم که نارضایتی‌هایِ جدی وجود داره و کلی از زمان‌بندی عقب هستیم.

می‌دونستم که جای یک نقش در تیم ما خالیه و اون «مدیر محصول» بود. این مسئله رو به حسن گفتم. جوابش غافل‌گیرم کرد: «تو این کار رو انجام بده». ولی من اصلا خودم رو برای این کار در نظر نداشتم و فقط یک خلا و جای خالی رو داشتم گوش‌زد می‌کردم.

مدیر محصول شدن برای چه کسانی مناسب است؟
مدیر محصول شدن برای چه کسانی مناسب است؟

شاید برای خیلی‌ها این سوال پیش اومده باشه که «مدیر محصول شدن به همین راحتیه؟ انقدر آبکی؟». راستش نه. من سال ۸۹ برخلاف نظر مشاورها و دوستان و آشنایان، با این‌که رتبه نسبتا خوبی داشتم، بر اساس علاقه شدید شخصی رشته مهندسی نرم‌افزار رو انتخاب کردم. از ۱۱ سالگی که اولین کامپیوتر‌مون رو خریدیم فهمیدم این چیزیه که من بهش علاقه دارم! کارم رو از دوران دانشجویی با طراحی و توسعه فرانت‌اند شروع کردم و سال‌ها توی این زمینه کار و تجربه داشتم.

خدا کمک کرد و سربازیم هم در یک مرکز کامپیوتری بود و ۲۴ ماه کارشناس پیاده‌سازی رابط کاربری اون مجموعه بودم. هم‌زمان با سربازیم یکی از بزرگ‌ترین اتفاق‌های دوران کاریم برام افتاد و به‌طور پاره‌وقت در شرکت ارمایل مشغول به کار شدم. دوران جالبی بود. ساعت ۶:۳۰ صبح از خونه خارج می‌شدم و شب‌ها بین ساعت ۱۰ تا ۱۱ می‌رسیدم خونه.

بعد از پایان سربازی مدتی فریلنسر بودم و با انجام پروژه‌های کوچک و متوسط گذران زندگی می‌کردم. تا این‌که مجموعه مجازه ازم خواست که براشون یک دوره طراحی وب برگزار کنم. با کمال میل قبول کردم. تیرماه همون سال (۱۳۹۷) بود که ازم خواستن باهم هم‌کاری کنیم. بازم با کمال میل قبول کردم و کارم رو در این مجموعه شروع کردم.

همه این سال‌ها در کنار طراحی و توسعه رابط کاربری مبحث تجربه کاربری برام فوق‌العاده جذاب بود و تقریبا هر روز در این زمینه مطالعه داشتم و چیزهایی که یاد می‌گرفتم رو توی کارهام استفاده می‌کردم.

پس تا این‌جا دو تا از دایره‌های بالا رو داشتم. یعنی Tech و UX. درباره Business مطالعه خاصی نداشتم و ادعایی هم ندارم. اما حضور در مجموعه‌های مختلف، آشنایی با بیزینس مدل محصولاتی که روشون کار می‌کردم و عرضه اون‌ها به بازار برام تجربه‌هایی داشت که می‌تونستم در نقش مدیر محصول ازشون استفاده کنم.

خلاصه این شد که الان من حدود دو ماهه که در نقش مدیر محصول در شرکت مجازه مشغول به کارم.

حالا بریم سر اصلِ مطلب و درباره کارکرد گجت‌هایی که دارم صحبت کنیم. راستش من گجت خاصی ندارم! مثل خیلی‌ها یک تلفن اندرویدی میان‌رده و یک هندزفری باسیم دارم.

اولین و مهم‌ترین اپلیکیشنی که این روزها خیلی ازش استفاده می‌کنم و روز به روز بیش‌تر دارم عاشقش می‌شم Notion است. اون‌هایی که تا حالا از این نرم‌افزار استفاده کردن می‌دونن چی می‌گم! فوق‌العاده‌ست! ازتون دعوت می‌کنم تصویر زیر رو ببینید، این‌ها قالب‌هایی هستن که می‌تونید در زمان ساختن یک صفحه جدید ازشون استفاده کنید.

Notion Templates
Notion Templates

من بیش‌تر برای لیست کردن کارهایی که باید انجام بدم، نوشتن یادداشت، مستند کردن بعضی از پروژه‌ها و کلی کار دیگه از Notion استفاده می‌کنم. همون‌طور که قبلا توییت کردم: «من و Notion، شما همه!»

ما برای مدیریت تسک‌های مرتبط با محصول و به‌طور کلی پروسه توسعه و نگهداری محصول از سرویس Trello استفاده می‌کنیم. خوش‌بختانه اپلیکیشن ترلو بسیار تمیز و کاربردی پیاده‌سازی شده. به‌طوری که اگه بخوام به بورد محصول و تیم‌مون رسیدگی کنم می‌تونم راحت دراز بکشم و با گوشیم این کار رو انجام بدم!

نرم‌افزار بعدی که موقع تست و گزارش باگ‌ها یا توضیح دادن فیچری که لازم داریم خیلی کمکم می‌کنه XRecorder هست. کار کردن باهاش خیلی راحته. بعد از باز کردن نرم‌افزار یک دایره کوچیک روی صفحه ظاهر می‌شه که با کلیک روی اون می‌تونیم گزینه‌های موجود رو ببینیم. راستش من فقط از دکمه رکورد استفاده می‌کنم! پیشنهاد می‌کنم اگه دنبال یک رکوردر خوب هستید حتما این نرم‌افزار رو در نظر داشته باشید.

بیدار شدن از خواب برای خیلی‌ها سخته. نرم‌افزارهای زیادی وجود دارن که سعی می‌کنن به هر ترفندی شده شما رو از خواب بیدار کنن. با حل کردن پازل، تکون دادن گوشی، مجبور کردن شما به عکس گرفتن از یک نقطه از پیش تعیین شده و کلی روش دیگه.

تجربه ثابت کرده که من اگه خوابم بیاد هیچ کدوم از این روش‌ها کاربرد نداره! پس این مدل نرم‌افزارها برای من نیست. در عوض من از نرم‌افزار The Rock Clock استفاده می کنم. صداهای استفاده شده در این نرم‌افزار همه توسط راک، بازیگر و کشتی‌گیر معروف آمریکایی ضبط شدن و یک حس شوخ‌طبعی و انرژی خاصی دارن. در این مطلب از سایت The Verge این اپلیکیشن معرفی شده و یکی دو نمونه از آلارم‌هاش رو می‌تونید گوش بدید. من خودم شخصا عاشق آلارم کلاسیکش هستم!

همون‌طور که اول مطلب خدمت‌تون گفتم من به تازگی یک عمل جراحی داشتم و برای مدت قابل توجهی باید یک سری دارو مصرف کنم. خیلی اتفاقی اپلیکیشن MyTherapy رو دیدم و نصب کردم. دقیقا همونی بود که می‌خواستم. شما اسم دارو رو وارد می‌کنید. مقداری که از دارو موجوده و مقداری که باید هر بار مصرف کنید رو به نرم‌افزار می‌دید. زمان مصرف دارو که شد یادآوری می‌کنه و با تایید شما یک مقدار مشخصی از داروهای موجود رو کم می‌کنه. خوبیش اینه که قبل از تموم شدن دارو می‌تونید بفهمید چقدر باقی مونده.

اما برای من بخش جذاب‌تر ماجرا اینه که براش مشخص کردم هر روز ساعت ۶ بعد از ظهر حالم رو بپرسه. از یک تا پنج می‌تونم مشخص کنم در چه حالم. این فیچر به من کمک می‌کنه وقتی می‌رم پیش دکتر خیلی واقع‌بینانه به وضعیتم در یک بازه زمانی مشخص نگاه کنم و صرفا بر اساس حالم در اون روزِ خاص با دکتر صحبت نکنم.

قبل از عملم عادت داشتم خیلی دقیق دخل و خرجم رو در نرم‌افزار نیوُ ثبت کنم. خیلی سرراست و تمیز طراحی و اجرا شده. راه داره بهتر بشه طبیعتا و زیبایی دنیای ما طراحا و برنامه‌نویسا همینه. همیشه می‌تونیم کار بهتری ارائه بدیم. پس در حوزه مدیریت مالی شخصی نیوُ رو به شدت پیشنهاد می‌کنم.

من خیلی کتاب ناخنک می‌زنم. بارها پیش اومده کتابی رو شروع کردم و خیلی راحت از جاهاییش که خوشم نیومده رد شدم و رفتم سراغ بخشی که بیش‌تر به دردم می‌خوره یا خوندش برام لذت‌بخش‌تره. فیچر طاقچه بی‌نهایت به من این توانایی رو می‌ده که با پرداخت یک هزینه معقول بتونم یک ماه به بخش قابل توجهی از کتاب‌های طاقچه (کاش همه‌ش بود، گاهی خیلی تو ذوقم خورده) دسترسی داشته باشم.

ممکنه شروع یک کتاب جذاب باشه و آدم رو گول بزنه برای خرید، ولی در ادامه حرف خاصی برای گفتن نداشته باشه. در این موارد طاقچه بی‌نهایت خیلی کاربردیه.

یکی از عوارض دیدن سریال The Queen's Gambit اینه که آدمو جو می‌گیره که شطرنج یاد بگیره! خب منم یکی دو ماه استراحت مطلق داشتم و فرصت رو مناسب دیدم برای یادآوری چیزای کمی که از شطرنج می‌دونستم. با استفاده از اپلیکیشن Chess می‌تونم به‌صورت آنلاین با افراد مختلفی از سراسر دنیا بازی کنم و مهارت و توانایی خودمو بسنجم.

در همین راستا اپلیکیشن Chess Clock رو هم برای اونایی پیشنهاد می‌کنم که مثل من از شطرنج بازی کردن به‌صورت فیزیکی و لمس مهره‌ها لذت بیش‌تری می‌برن ولی می‌خوان زمان رو هم کنترل کنن.

یکی از پیامدهای کرونا اینه که خیلی از تیم‌ها به نیروهاشون اجازه دادن که به‌صورت ریموت به کارشون ادامه بدن. راستش دورکاری هم مزایا داره هم معایب ولی این‌جا زمان و مکان مناسبی برای بحث در این باره نیست. ما برای این‌که در جلسات جمع‌بندی اسپرینت‌مون بیش‌تر با حس و حال هم‌دیگه ارتباط برقرار کنیم روشن کردن وب‌کم در جلسات رو اجباری کردیم.

من وب‌کم ندارم. با این اوضاعِ قیمت‌ها هم چیز خوبی فعلا نمی‌تونم بخرم. چاره چیه؟ نرم‌افزار Iriun Webcam. با نصب کردن این نرم‌افزار در گوشی اندرویدی و نصب کردن نسخه میزبان در کامپیوتر می‌شه گوشی رو تبدیل به وب‌کم کرد. خب طبیعتا کیفیت خوبی هم داره. فقط پیشنهاد می‌کنم برای جلوگیری از تاخیر و لَگ ارتباط گوشی و کامپیوتر با سیم برقرار بشه نه با وای‌فای.

پادکست‌ها بخش قابل توجهی از سبد غذایی محتوایی من رو تشکیل می‌دن. برای همین کلی نرم‌افزار پخش پادکست دارم. البته سودای ضبط کردن پادکست هم در سر دارم اگه خدا بخواد! نرم‌افزارهای محبوبم برای گوش دادن به پادکست، Google Podcasts، Podbean و Castbox هستن. نرم‌افزار گوگل رو به‌خاطر مینیمال بودن و طراحی و سرعت بهتر، بیش‌تر استفاده می‌کنم.

بقیه نرم‌افزارهایی که استفاده می‌کنم رو دیگه توضیح نمی‌دم چون مطلب دیگه بیش از اندازه طولانی شد. معمولا هرکی لیست نرم‌افزارهامو می‌بینه می‌گه: «چه خبره؟!». ولی خب من دوست دارم با دیدن نرم‌افزارهای مختلف و کار کردن باهاشون نکته‌های جدید یاد بگیرم.

این‌جا بقیه اپلیکیشن‌هایی که درباره‌شون توضیح ندادم رو لیست می‌کنم:

  • Aparat Filimo
  • CamScanner
  • Feedly
  • Fidibo
  • Figma Mirror
  • Instagram
  • Khan Academy
  • Ketabrah
  • Meet
  • LinkedIn
  • Miro
  • RecForge II Pro
  • Telegram ♥
  • Twitter
  • WhatsApp
  • WordUp
  • YT Music
  • YouTube

راستش من الان با همین گوشی و هندزفری که دارم کارم راه می‌افته ولی یه چیزی هست که می‌دونم اگه بود روی کارم خیلی تاثیر داشت. من چون بخش بزرگی از کارم تحلیل و طراحی تجربه کاربریه، خیلی دوست دارم درگیر کار با موس و کیبورد یا تاچ گوشی نباشم و بتونم با یک قلم روی اسکرین‌شات‌هایی که می‌گیرم نکته بنویسم و پیشنهادم برای بهتر شدن طرح رو همون‌جا خیلی ساده اجرا کنم که تیمم و طراحم منظورم رو زود متوجه بشن.

مسئله دیگه علاقه‌م به تصویرسازی دیجیتال هست که به‌خاطر نبود وقت و یکم پیچیده بودن تصویرسازی با Photoshop و Illustrator بیخیالش شدم. با وضع فعلیِ جیبم هم می‌دونم که حالا حالاها باید بیخیالش بمونم، چون خرید یه گوشی یا تبلتِ قلم‌دار فعلا مقدور نیست! طرح پایین رو در ایام سربازی با زحمت زیاد در Illustrator اجرا کردم. اسمش رو گذاشته بودم حاج احمد قلندری! یادش بخیر.

طرح اولیه حاج احمد قلندری!
طرح اولیه حاج احمد قلندری!
طرح اجرا شده حاج احمد قلندری در Illustrator با بدبختی فراوان!
طرح اجرا شده حاج احمد قلندری در Illustrator با بدبختی فراوان!

راستش این مطلب رو به‌خاطر جایزه ننوشتم. جایزه، عوارض جانبیِ نوشتنِ یک مطلب خوبه. اگر کسی با خوندن این مطلب قدر سلامتی‌شو بیش‌تر دونست یا از نظر کاری تونست تصمیمی بگیره برای من کافیه.

در نهایت یک صحبت کلیشه‌ای دارم. ممنونم از ویرگول و سامسونگ که با راه انداختن این چالش باعث شدن مطالبی که مدت‌ها بود وسواس فکری اجازه نمی‌داد بنویسم و اصلا نمی‌دونستم به چه بهانه‌ای و چطور بنویسم رو نوشتم. امیدوارم دستاورد مطلبم این باشه که بتونم توی کامنت‌ها با چند نفر آشنا بشم و در حالت ایده‌آل چندتا دوست جدید پیدا کنم.

از خدا برای همه سلامتی می‌خوام. نعمتی که تا هست مخفیه، ولی وقتی نیست، دیگه هیچی ارزش نداره.