(امیرمهدی مهرگان) او منتظر است تا که ما برگردیم، ماییم که در غیبت کبری ماندیم!
انشاءی از یک ترسوی شجاع!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام. توی یه دفتری انشاءی از حسنی رو دیدم. جالب بود گفتم برا شما هم بذارم بخونیدش:
به نام خدا
نام انشاء: چرا من از بعضی چیز ها می ترسم؟
خب، من چه بدانم؟ علم غیب که ندارم! شما شما هستید و من،من. اصلا نمی دانم شما از چه می ترسید که بگویم دلیل ترستان چیست!
اصلا آقا معلم، شما مرد به این گندگی هم مگر می ترسید؟ مگر مرد هم می ترسد؟ مرد را به شجاعت و قدرتش می شناسند. ببینید و از من یاد بگیرید؛ از نصفتان هم کمترم، ولی شیر هم مرا نمی ترساند!
البته فکر کنم زیادی مبالغه کردم. چرا دروغ بگویم؟ من من... نخندیدا! راستش را بخواهید... من از سوسک می ترسم! نخندید. خب همه از یه چیزی می ترسند دیگر؛ من هم از سوسک!
هر چند من اینقدر ها هم ترسو نیستم؛ خب اگر بودم که راستش را نمی گفتم، همین خودش شجاعت نیست که ترسم را در ملاء عام فاش کردم؟ اصلا در جمع کلاس چه کسی جرئت گفتن ترسش را دارد؟ نگویید از چیزی نمی ترسید که همه حداقل حداقل حداقل از یکی دوتا چیز می ترسند. تازه این برای شجاع ترین آدم هاست، کم کمش. وگرنه یک انسان معمولی ترس های زیادی دارد...
مثلا همین خودم از خیلی چیزهای دیگر هم می ترسم که با شجاعت، آن ها را می گویم و رو می کنم:
1-ترس از ارتفاع
2-ترس از امتحان، مخصوصا اگر ریاضی و تاریخ باشد( نخندید بچه ها! می دانم که خودتان هم این ترس را دارید، البته اگر درس را نخوانده باشید یا بلد نباشید!)
3-ترس از آمپول( درست است، کمی بچگانه به نظر می رسد، ولی با این حال که می ترسم تحملش می کنم؛ به عبارتی در این مورد من یک «ترسوی شجاع» هستم!)
4-ترس از شکست. بله ترس از شکست! من از شکست می ترسم؛ چون اگر در کاری که انجام می دهم شکست بخورم تمام زحماتم بر باد فنا می رود. البته همین فکر وادارم می کند تا تلاش کنم که شکست نخورم و پیشرفت کنم. هر چند شکست همیشه وجود دارد، اگر این ترس زیاد باشد ،می تواند در موقع شکست به شدت مشکل ساز باشد؛ پس باید این ترس به اندازه باشد.
اصلا حالا که فکر می کنم، می بینم انقدر ها هم ترس بد نیست، به شرط اینکه به اندازه باشد؛ مثلا اگر کسی از افتادن پشت بام خانه ای چندین طبقه ای نترسد و خودش را از آنجا به پایین پرت کند، به نظرتان دیگر زنده می ماند؟ اگر هم بترسد و این ترس خیلی زیاد باشد، بر فرض که مرد خانواده است، زد و یکدفعه آنتن پرید، دودکش بسته شد، آن وقت اگر خیلی بترسد که باید برود و درستش کند؟ نمی شود که همسایه را آورد کمک کند، زشت است!
یا یک مثال دیگر: ترس از کثیفی اگر زیاد باشد ، وسواس به وجود می آید و اگر هم کم باشد بی نظمی و کثیفی همه جا را فرا می گیرد.
آقا معلم، راستش اگر اول انشایم جسارتی کردم، ببخشید؛ حالا فهمیدم که اصلا ترس انقدر ها هم بد نیست، فقط باید درست، به جاو به اندازه باشد...
پایان
-راستی آقا معلم، خدا وکیلی شما از چه می ترسید؟!
راستی شما از چه چیزهایی می ترسید؟ تو بخش نظرات بگید... ببینم چقدر شجاعت گفتن ترستون رو دارید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دمپایی شیطون بابام
مطلبی دیگر از این انتشارات
حسنی در گندمزار!
مطلبی دیگر از این انتشارات
حسنی به مکتب نمی رفت، وقتی می رفت جمعه می رفت!