(امیرمهدی مهرگان) او منتظر است تا که ما برگردیم، ماییم که در غیبت کبری ماندیم!
زبان خوشی که مار را از سوراخ بیرون نیاورد!
بسم الله

آن دوران که بوی شیر دهانم را هر کسی میتوانست حس کند، تمام آرزویم بود یک بار هم که شده از نمای نزدیک مار را ورانداز کنم! روستایمان که می رفتیم، همیشه کارم این بود که درست میانه ی ظهر ، علی رغم همه تذکرات پدر و مادرم و تهدیدات و تنبیهاتشان ، بیرون میشدم پی جستجو. و آن که باید میشد و می خواستم نمیشد...
یکبار از سر بی حوصلگی ، مجله ای را ورق می نمودم که ناگه جمله ای در آن قند را در دلم آب کرد! نوشته بود:« زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می آورد» . با خودم گفتم که عجب! پس رمز و رازش چنین بود که ما نمی دانستیم!
گذشت و بار دیگری که سوی دِهِمان روانه شدیم ، باز هم از دست بزرگان خانه گریختم و در ظل گرمای تابستان که هر کسی را می سوزاند، وارد دشت و صحرا شدم. سپس سوراخی یافتم و بر زَبَرِ سنگی در جانب آن نشستم. آن گاه در ذهن خود می پروراندم که حالاست که پس از مدّت ها به آرزوی خویشتن برسم.
هر چه جمله ی عاشقانه از این و آن شنیده و از اشعار کُتُب ادبیات فارسیمان دیده بودم و به خاطرم می رسید ، رو کردم.

مدت ها گذشت اما این کار نیز اثری نکرد و از قضا زبان خوشِ بنده مار را از سوراخ بیرون نیاورد!
خسته و پژمرده به خانه بازگشتم و از نو غُر و دعوا شنودم؛ حال آنکه با آن همه ترساندن والدینم از مار و موش ظهر هنگام، چیزی عاید من نشد!
مجله را با خود به دِه آورده بودم. مجددا سری به آن صفحه زدم که شاید کلمه ای یا جمله ای را جا انداخته باشم. دوباره نگاه کردم و دیدم که ای دل غافل ! آن که من خوانده بودم، ضرب المثل بوده و پایین ترِ آن ضرب المثل ، توضیحاتی هم در باب آن نوشته شده:
« این یکی از ضرب المثل های شیرین زبان فارسی است و تقریبا معادل « از محبت خار ها گل می شود» می گوید اگر دشمنی دارید یا اختلافی با کسی ، زبان خوش شما، هر ماری را رام می سازد، حال آنکه زبان سرخ سرِ سبزت دهد بر باد!»
در عجب مانده و حسرت زده گشتم. تا کنون نیز آن مراد دلم بنا به بر آورده شدن نداشته. لیک، بعد از آن روز که آن ضرب المثل را دریافتم ، با زبان خوش ، مظلوم نمایی و زبان بازی و همینطور بدون هیج مرافعه ای، پدر و مادر خویش را راضی می کردم و به مراد خویش می رسیدم.
این شد که هیچ گاه مار واقعی را از سوراخ بیرون نیاوردم ولی لااقل کمی از دلسوزی های بی اندازه پدر و مادر دلسوزم و نیز در مدرسه، از کینه توزی های دوستان کینه توزم راحت شدم.
خدا پدر و مادر کسی که این ضرب المثل را ساخت و آنکه آن را در آن مجله نوشت ، حسابی بیامرزد!!

امیرمهدی مهرگان
مطلبی دیگر از این انتشارات
حَسَنی در گندمزار!
مطلبی دیگر از این انتشارات
انشاءی از یک ترسوی شجاع!😎
مطلبی دیگر از این انتشارات
ساحل پرتقالی